ویرگول
ورودثبت نام
سوسن چراغچی
سوسن چراغچی
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

نوزاد حکیم




فکرش را بکنید

یک نوزاد چه زندگی دردناکی دارد.

انسانِ سراسر آگاه ولی ناتوانی که محکوم است مدام شیر بخورد تا بتواند رشد کند و از آن حال ناتوانی رقت بار بیرون بیاید.

طفلک آنقدر ضعیف است که مدام دلش درد می گیرد.

یا جایش را خیس می کند و از سوزش پوست لطیفش، گریه سر می دهد تا بزرگترها به دادش برسند.

وقتی جایش را عوض می کنند نفسی براحتی می کشد. اما باز تکرار می شود.دست خودش که نیست.

نوزاد کاملا هشیار است اما  از دست خودش کاری برای خودش بر نمی آید.

سرتاسر وجودش آگاهی است اما جسمش یاری نمی کند زیرا فعلا در اختیار خودش نیست.

نوزاد خانم، مجبور است صبور باشد تا چند ماه بگذرد و او بتواند دست کم گردنش را صاف نگه دارد، این همه چشم هایش را در چشم خانه نگرداند و آن ذهن ساده و خامش را متمرکز کند تا ببیند چه کار می تواند برای خودش بکند.

چه روزگار غم انگیزی و چقدر کسالت بار.

کارش شده یکسره گریه.

گریه آژیر خطر اوست.

با گریه و زاری پدر و مادرش را صدا می کند تا احتیاجاتش را برطرف کنند و چقدر ساده و معمولی.

فقط یک مختصر شیر که به آن حلق ظریفش بریزند یا بلندش کنند و به پشتش بزنند تا آن قُلپ های موزی هوا سینه اش را به درد نیاورده ، نفسش را بند نیاورند.

بچه نوزاد مانند یک پیر فرزانه، حکمت دارد اما دستش از همه چیز کوتاه است.

همه حواسش بیدار است با این وجود مجبور است فقط و فقط بشنود و گوش بسپارد که دیگران چه می گویند. اما زبانش یارای صحبت ندارد زیرا ذهنش برای گفتن آماده نیست و حلقش بسیار ظریف و ضعیف است.

نوزاد چیزها را گوش می کند و در وجود خود ذخیره می کند.

یک بار به چشم خودم دیدم مادری برای اینکه خودش را برای مادرشوهرش شیرین کند

از زبان نوزادِ یک ماهه اش خطاب به مادربزرگ گفت:

مادَل جون، من گِلیه کَلدم... مامالم اینا می خواستن منو باندازن سطل آشغال...

به محض شنیدن این حرف پوچ مادر، میان دو ابروی نرم و نازک نوزاد خط ظریفی افتاد.

اخم بود آیا؟ یا نشانه تلاش و تمرکز نوزاد بر این که معنای این حرف عجیب را درک کند؟

نوزاد  این حرف را شنید اما آنقدر ضعیف و بی دفاع بود که کاری از دستش بر نمی آمد.

حتی گریه نکرد. ذهن خام و خالی او برای اینطور چیزها فرمان گریه صادر نمی کرد.

کمتر کسی متوجه آن است که یک نوزاد تا چه حد آگاه و حکیم است و چقدر خسته و رنجور است.

یک روح تازه سفر کرده به یک بدن کوچک ناتوان حلول کرده...

از یک سو، بزرگی آن روح و از سوی دیگر ضعف و ناتوانی این تن.

یک نا هم خوانی عظیم...

عظمتی بین زمین و آسمان مانده...

نوزاد از گفتن و به زبان آوردن محروم است تا آن گنجینه عظیم معنوی را که با خود از دیار نادیده آورده ، بروز ندهد.

حکمت آفرینش در همین است.


سوسن چراغچی

9 آذر 1401


فقط نویسنده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید