ویرگول
ورودثبت نام
سوسن چراغچی
سوسن چراغچی
خواندن ۳ دقیقه·۲ ماه پیش

پِت





لپ تاپ من، صدای پایم را می شنود!

درست مانند یک حیوان خانگی که صدای پای صاحبش را می شنود و یا حضورش را از دور حس می کند و به آمدنش واکنش نشان می دهد.

اما حقیقت این است که لپ تاپ ، یک موجود زنده شبیه پت نیست بلکه شاید یکسری عوامل فیزیکی سبب این واکنش می شود. به عنوان مثال گام های من، سبب لرزشی در زمین شده و این لرزش به پایه های میز و سپس به موشواره (مووس) منتقل گشته و همین سبب می شود صفحه نمایش خفته ، دوباره بیدار بشود. و البته با تکرار آمدن و رفتن ها مانیتور مدام روشن و خاموش می شود که این البته یک پدیده عادی و بی روح است.

اما من در نگاه نخست ، بنا به خواست کودک درونم، اینطور تصور می کنم که لپ تاپ، دارای یک هوش فرا انسانی است درست مانند یک حیوان خانگی وفادار. او مرا دوست دارد و با شنیدن صدای گام هایم، اینگونه واکنش نشان می دهد. طفلکی زبان که ندارد تا برایم شیرین زبانی کند یا دست و پایی تا از شوق نزدیک شدنم، پیش پایم جست و خیز کند. بلکه شکل و ظرفیت و تاب و توانش در همین حد است که حس حضور را با روشن و خاموش شدن صفحه نمایش خود نشان دهد.

و با همین یک کار نشان می دهد که این سخت افزار سرد و ساکت و الکن هم با لرزه های عشق، جان می گیرد.


البته اگر هیولای درون را هم در نظر بگیریم می توان اینگونه نیز تصور کرد که یک نیروی ترسناک خارج از اراده انسانی، سبب روشن و خاموش شدن صفحه مانیتور می شود. شبیه آن چیزی که همیشه در فیلم ها و داستان های ترسناک اتفاق می افتد: یک شب طوفانی و کلبه ای دورافتاده و متروکه در اعماق جنگلی انبوه و تاریک، و چراغ هایی که در آن خانه خالی از سکنه مدام خاموش و روشن می شوند... درها با شدت باز و بسته می شوند. چه چیز از این ترسناک تر که تک و تنها در چنین خانه ای گیر افتاده باشی و تصور کنی یک موجود نامرئی مهیب و شرور در حضور تو این کارها را می کند و تو تا سرحد مرگ و فراتر از مرگ می ترسی.

جیغ می کشی و می گریزی اما به هر طرف می روی او آنجاست...روبروی تو...

بگذریم.

این هم روی تاریک سکه است.

این صفحه تاریک را نیز ورق زدم تا به یاد آورم که ذهن انسان دو رو دارد. هم به نیکی متمایل است و هم به شر گرایش دارد.

ولی بهتر است از داستان لپ تاپ هشیار و بیدار ، نتیجه دیگری نیز بگیریم.


بر فرض که فرضیه نخست، تاثیرگذاری جاذبه عشق بر قوانین مادی، درست باشد.

آیا می توان این را پذیرفت که تخیل و واقعیت دو روی یک سکه اند؟

کدام یک حقیقت دارد؟

خیال پردازی کودکانه من برای این که لپ تاپم صدای پایم را شنید و از آمدنم خوشحال شد؟

و یا

این واقعیت فیزیکی که لرزش ها بسادگی در روی زمین به اجسام منتقل می شوند و بر آن ها تاثیر می گذارند؟

مثلا تاثیر لرزش ناشی از راه رفتن بر روی زمین بر موش واره کامپیوتر؟


ولی شاید فرضیه دیگری هم در میان باشد:

اینکه در این جهان کیهانی، این و آنی در میان نیست بلکه همه چیز یکی است.

پس خیال و واقعیت هر دو حقیقت دارند ، بلکه یک حقیقت واحد هستند.

و

اینکه لرزه های مادی با ارتعاشات معنوی، دوست و هم پیمانند.

اگرچه در ظاهر پشت شان به هم است

اما دستشان در خفا، در دست همدیگر است.

به دیگر سخن، ماده و معنا هر دو از یک چشمه هستی بخش، جان می گیرند.

و آن چشمه حیات، عشق است

هر رویدادی برخاسته از عشق است.



سوسن چراغچی

فروردین 1401

فقط نویسنده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید