اتاقی سفید را تجسم کنید، با تابلوهایی سفید که بر دیوار نصب شده است. تعدادی جعبه مقوایی سفید هم به سقف چسبیده است. پای دو تابلو هم مکعبهایی قرار گرفته که رویشان قلممو گذاشته شده.
پیش از این که وارد اتاق شوید این نوشته را برای دقایقی میخوانید و تحویل میدهید
لحظهای چشمتان را ببندید و تصور کنید اگر در این محیط و شرایط قرار داشتید چه میکردید؟
واکنشهای بسیار متفاوت بازیکنان دیدنی بود. در واقع به تعداد بازیکنان، راهحلها و روشهای مختلف آزموده شد تا معمای اصلی کشف و حل شود. معماهایی که در ابتدای بازی به بازیکنان داده شد، مانند تمام روزمرگیهاییست که ما با توجه بیش از حد به آنها، خودمان را از دیدن ماجرای اصلی زندگیمان محروم میکنیم. تابلوی سفید و قلممو، دو عنصر فراوان در محیط بازی، به شکلی باورنکردنی توسط بازیکنان نادیده گرفته میشد و نه تنها درگیر معمایی که خوانده بودند میماندند، بلکه از عناصر بیربط موجود در محیط بازی (مثل شمارههای پشت تابلوها) برای خودشان معما درست میکردند.
راز شب نخست از چالش 13، نادیده گرفتن معماها بود. فراتر رفتن از تمام چیزهایی که ما با تمرکز بر آنها، خودمان را از زیستن در لحظه اکنون، از مشعوف بودن از «بودن» باز میداریم. بسیاری از ما برای زندگی کردن زندگی نمیکنیم؛ برای «به دست آوردن» چیزی، «رسیدن» به جایی یا «بودن» در وضعیتی زندگی میکنیم. بسیاری از ما برای بردن بازی میکنیم، نه برای لذت بردن. سالها عمرمان را صرف به دست آوردن چیزی میکنیم که خیال میکنیم ما را خوشحال، برنده، برتر یا بهتر میکند، در صورتی که تمام آنچه برای شعف واقعی نیاز داریم درست در برابر ماست: همین لحظه که «هستیم».
رنگها کجا بودند؟ پشت تابلوها
نخستین شب چالش 13 برگزار شد و بازخوردهای جالبی از فرآیند بازی و بازیکنان گرفتیم. شب دوم از شب اول هم هیجانانگیزتر است.
راستی بعضی از شرکتکنندهها تیم نداشتند، اگر هنوز علاقهمند به شرکت در چالش هستید سری به سایت بزنید و از ما کد معرف بگیرید. تیم شدن با کسانی که نمیشناسید هم هیجانانگیز است.