خط و خطوط پر جمعیت ترین عنصر بصری دنیای ماست. یکی از دلبستگی های ساده من تماشای خطوط پیرامونم است. مدام اطرافم را پی دیدن خطوط نگاه می کنم. آنقدر پی شان گشته ام، که ناخودآگاهم قانع شده، پیش از خودم، چشمانم را دنبال شان روانه محیط کند.
یکی از منابع جذاب و دیدنی خطوط، درختان هستند، مخصوصن آنانی که خزان زده شده یا سبزی شان را برای همیشه به زمین پس داده اند. درختان کهن سالِ خشکیده، عظمت و شکوه بیشتری در خود دارند، گویی پیر فرزانه ای هستند که شمع اصحاب شده اند. توی مسیر دیالیز قبل از روستای باریکان ، شرق جاده، خشکیده درختی پیر، وسط زمینی هموار، جا خوش کرده است. سال هاست که چشم و چراغ آن زمین و اطرافش است. هر بار که نگاهش می کنم، تازه و جان دار است، انگار به خابی کوتاه رفته ست و هر لحظه ممکن است بیدار شود.
توی حیاط، اناری است که با آمدن پاییز، به زردی می نشیند و کم کم زمستان، برگ ها را می تاراند و چون زورش به میوه ها نمی رسد، سیاه شان کرده و بیشمار خط - افقی، عمودی، شکسته و خمیده- و نقطه بر روی صفحه آبی آسمان نقش می زند. خطی می کشد و نقطه ای سر آن، و هی تکرارش می کند، اما نه یکنواخت و خسته کننده، بلکه پویا و جان دار. این خطوط و نقطه ها، مایه روشنی نگاه من و محل بازیگوشی خیالم هستند. گاه گاه پرندگان، نقطه ای به این خطوط در هم تنیده اضافه کرده و چند لحظه بعد، با پریدن پاکش می کنند.
یک ماه پیش که عریانی انار بر همه آشکار شد، پدرم چند بار از من خاست که میوه های خشکِ سیاه شده را از شاخه ها جدا کنم تا خیال زمستان راحت شود، هر بار به بهانه ای سر باز زدم. روزی که از مسافرت چند روزه که برگشتم، نقطه ها را ندیدم، سراغ شان گرفتم، محمدتقی پاک شان کرده بود. اما خطوط هم چنان بر جای خودشان حضور داشتند. حالا، پرندگان جای انارها نقطه می گذارند و با هر بار پریدن خطی را تا اوج پروازشان امتداد می دهند...