آمین
آمین
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

پارادوکس زندگی...

بعضی وقتا، خوشحالی یعنی چند قطره اشک، که همه غصه‌هات رو بشوره و با خودش ببره به ناکجاآباد.

بعضی وقتا، خوشحالی یعنی یه آهنگ غمگین، که با نت‌هاش همراه بشی و بری به دنیای خیال.

بعضی وقتا، خوشحالی یعنی نگرانی‌های الکی، که دلیلش رو نه خودت میدونی و نه هیچ‌کس دیگه.

بعضی وقتا، خوشحالی یعنی یه بغض سیاه و تاریک، که میاد و جا خوش میکنه توی وجودت.

بعضی وقتا، خوشحالی یعنی دلتنگی برای خوشی‌های قدیمیت، که بی دریغ بود و و تکرار نشدنی.

بعضی وقتا، خوشحالی یعنی نوشتن پیچیدگی‌های ذهنت، که مثل برج پیزا کج و مثل خرمالو گسه.

میدونی...

بعضی وقتا، خوشحالی همون لحظه‌هاییه که فکر میکنی تاریک‌ترین لحظات زندگیتن.

بعضی وقتا، خوشحالی همون موقع‌هاییه که حس میکنی مثل یه مورچه توی ظرف عسل موندی.

بعضی وقتا، خوشحالی همون روزاییه که عمرت رو مثل یه کاغذ هاشور خورده، پوچ و بیهوده میبینی.

ولی، حتی هاشورهای سیاه هم نمیتونن سفیدی‌های کاغذ رو بگیرن... همون‌طور که مشکلات زندگیت، نمیتونن خوشحالی‌هات رو ازت بگیرن.

خوشحالی، تجربه‌های جدید رو دوست داره. برای همین، بعضی وقتا میره و توی خونه‌ی غم قایم میشه؛ و این تویی که باید پیداش کنی!

چیزی که از این قایم‌موشک بازی روزگار باقی می‌مونه،

غم‌هاییه با طعم خوشحالی.

سیاهی‌هایی به رنگ سفید.

و چه شیرینه این پارادوکس زندگی!

این زندگیه، یه رنگین کمون وسط تاریکی.
این زندگیه، یه رنگین کمون وسط تاریکی.

[آمین]

زندگینویسندگینوشتنخوشحالیچشمه
فقط آرزو کن!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید