در مجموع، کار مدیریت و پیوند دادن جریان اطلاعات به کار کشف روش ذخیرهسازی همیشگی آن تبدیل شد که آن هم به نوبهی خود به کار اطمینان یافتن از دسترسپذیری و جستجوپذیری جهانی این اطلاعات تبدیل شد. وقتی در سن بیست و نه سالگی برای بستن قرارداد جدید با NSA به هاوایی رفتم، این پروژهها برای من مطرح شدند. تا پیش از آن، تحت دکترین «نیاز به دانستن» کار میکردم و نمیتوانستم هدف مرکب پشت وظایف تخصصی تقسیمبندی شدهام را درک کنم. دست آخر در هاوایی بود که در موقعیتی قرار گرفتم که دیدم کارهای من چگونه مانند قطعات پازل کنار هم قرار میگیرند و در عمل مانند چرخدندههای ماشین غولپیکری هستند که سیستم جاسوسی جهانی را تشکیل میدهند.
در اعماق تونلی در زیر یک مزرعهی آناناس - مکانی پنهان از دوران پِرل هاربِر که پیشتر کارخانهی هواپیما بود - پشت سیستمی نشستم که از روی آن عملاً به ارتباطات تقریباً تمام مردان، زنان و کودکان روی زمین که یک بار با تلفن شماره گرفته بودند یا از رایانه استفاده کرده بودند دسترسی نامحدود داشتم. در میان این زنان و مردان، حدود ۳۲۰ میلیون تن از شهروندان آمریکاییام هم حضور داشتند که در تناقض کامل با قانون اساسی ایالات متحده و ارزشهای بنیادین هر جامعهی آزادی، زندگی روزمرهشان به صورت منظم مورد جاسوسی قرار میگرفت.
دلیل اینکه شما این کتاب را میخوانید این است که من با توجه به موقعیتی که در آن قرار داشتم دست به کار خطرناکی زدم: تصمیم گرفتم حقیقت را به زبان بیاورم. من اسناد داخلی جامعهی اطلاعاتی را که گواه بر قانونشکنی دولت ایالات متحده بودند گردآوری کردم و آنها را به دست روزنامهنگاران سپردم تا بررسیشان کنند و برای این دنیای رسوا منتشرشان کنند.
این کتاب دربارهی جریان منتهی به این تصمیم، اصول اخلاقی پشت آن و چگونگی شکلگیری آن است - و این یعنی این کتاب دربارهی زندگی من نیز هست.
اجزای تشکیلدهندهی زندگی کدامند؟ بیشتر از آنچه میگوییم؛ حتی بیشتر از آنچه انجام میدهیم. زندگی از چیزهایی که دوستشان داریم و از چیزهایی که به آنها باور داریم نیز تشکیل شده است. برای من، چیزی که بیش از همه آن را دوست و باور دارم، ارتباط (ارتباطات انسانی) و فناوریهایی است که این ارتباط به وسیلهی آنها به دست میآید. البته، این فناوریها شامل کتاب نیز میشوند. اما برای نسل من، ارتباط تا حدود زیادی به معنای اینترنت است.
پیش از آنکه یکه بخورید، و با آگاهی از ناآگاهی مسمومی که در زمان ما به این کندو هجوم آورد، توجه کنید که وقتی من با اینترنت آشنا شدم، اینترنت چیز کاملاً متفاوتی بود. اینترنت دوست و مانند یک پدر یا مادر بود. جامعهای بدون حد و مرز بود، یک صدا و میلیونها نفر، جبههی مشترکی که ایجاد شده بود اما قبایل مختلف هنوز از آن بهرهبرداری نکرده بودند و در کنار هم به اندازهی کافی همزیستی مسالمتآمیزی داشتند، هر یک از اعضای آن آزاد بود که نام و گذشته و رسوم خود را انتخاب کند. همه نقاب بر چهره داشتند و با این وجود، این فرهنگ گمنامی از طریق داشتن نامهای متعدد بیشتر از آنکه گزارههای نادرست تولید کند، گزارههای واقعی و حقیقی به وجود میآورد، زیرا فرهنگی خلاق و مبتنی بر همکاری بود نه فرهنگی رقابتی و تجاری. به طور خاص، درگیریهایی هم وجود داشت، اما وزن حسن نیتها و احساسات خوب بیشتر بود - همان روح پیشگام واقعی.
بعداً وقتی که میگویم اینترنت امروز ناشناختنی است متوجه خواهید شد. شایان ذکر است که این تغییر یک انتخاب آگاهانه و نتیجهی تلاش نظاممند از سوی تعداد اندکی از افراد دارای مجوز بوده است. هجوم اولیه برای تبدیل تجارت به تجارت الکترونیک به سرعت منجر به شکلگیری یک حباب شد و سپس، درست از ابتدای هزارهی جدید، به یک فروپاشی انجامید. پس از آن، شرکتها فهمیدند افرادی که آنلاین میشوند بیشتر تمایل دارند در اینترنت مواردی را به اشتراک بگذاریند تا اینکه بخواهند چیزی بخرند و میتوان از ارتباطات انسانی که اینترنت امکان آن را به وجود آورده درآمدزایی کرد. اگر بخش عمدهی کاری که مردم میخواهند به صورت آنلاین انجام دهند این است که بتوانند به خانواده، دوستان و غریبهها بگویند دنبال انجام چه کاری هستند و در مقابل خانواده، دوستان و غریبهها به آنها بگویند میخواهند چه کاری انجام دهند، در این صورت تمام کاری که شرکتها باید انجام دهند این است که بفهمند چگونه خودشان را در میانهی این مبادلات اجتماعی قرار دهند و از آن سود بسازند.
این آغاز جاسوسی سرمایهداری و پایان اینترنتی که میشناختم بود.
پس از آن، وب خلاق فروپاشید، زیرا کرکرهی وبسایتهای زیبا، پیچیده و استقلالگرای بیشماری پایین کشیده شد. وعدهی راحتی و آسودگی باعث شد که مردم سایتهای شخصی خود را که نیازمند نگهداری مستمر و پرزحمت بود، با یک صفحهی فیسبوک و یک حساب جیمیل عوض کنند. ظاهر مالکیت به سادگی با واقعیت آن اشتباه گرفته شد. تعداد اندکی از ما در آن زمان این را متوجه شدیم، اما هیچکدام از چیزهایی که به اشتراک میگذاریم دیگر متعلق به ما نیستند. جانشینان شرکتهای تجارت الکترونیک که نتوانسته بودند چیزی پیدا کنند که علاقمند به خرید آن باشیم و شکست خورده بودند، اکنون یک محصول جدید برای فروش داشتند.
آن محصول جدید خودمان بودیم.
توجه ما، فعالیتهای ما، مکانهای ما، خواستههای ما - هر چیزی که آگاهانه یا ناآگاهانه دربارهی خود منتشر کرده باشیم مورد نظارت و جاسوسی قرار میگیرد و مخفیانه و پنهانی به فروش میرسد تا این احساس اجتنابناپذیر تخلف و تجاوز به خود را اغلبمان خیلی دیر متوجه بشویم. و این جاسوسیها به شدت مورد حمایت قرار میگیرند و حتی توسط لشکری از دولتهای حریص برای حجم انبوهی از اطلاعاتی که به دست خواهند آورد تأمین مالی هم میشوند. در کنار مواردی چون وارد شدن به سیستم و تراکنشهای مالی، تقریباً تمام ارتباطات آنلاین در اوایل قرن جاری رمزگذاری و ذخیره میشدند و این بدان معنا بود که در بسیاری از موارد، حتی نیازی نبود که دولت برای اطلاع از خواستههای مشتریان به خودش زحمت بدهد و از شرکتها استعلام بگیرد. آنها میتوانستند به راحتی و بدون آنکه روح کسی خبردار شود از کل دنیا جاسوسی کنند.
دولت آمریکا، کاملاً در تضاد با منشور بنیانگذاران خود، دقیقاً قربانی این وسوسه شد و وقتی که یکبار مزهی میوهی این درخت مسموم را چشید، گرفتار تب مهارنشدنی آن شد. آنها به صورت پنهانی قدرت جاسوسی کلان را در اختیار داشتند و این قدرتی بود که طبق تعریف، بیشتر بیگناهان را میآزرد تا گناهکاران را.
فقط وقتی که به درک کاملتری از این جاسوسی و آزارها و آسیبهای آن رسیدم متوجه شدم که ما مردم - نه تنها مردم یک کشور بلکه تمام دنیا - هیچگاه این حق یا حتی فرصت را نداشتهایم که نظرمان را در خصوص این فرایند بیان کنیم. این سیستم (که یک سیستم تقریباً جهانی بود) نه تنها بدون رضایت ما ایجاد شده بود، بلکه به گونهای عامدانه تمام جوانب برنامهاش را از حوزهی آگاهی ما پنهان کرده بود. در هر مرحله، رویههایی که مدام تغییر میکردند و پیامدهای آنها از چشم همگان (و از جمله اغلب قانونگذاران) پنهان نگه داشته میشدند. سراغ چه کسی میتوانستم بروم؟ با چه کسی میتوانستم صحبت کنم؟ حتی دم زدن از این حقیقت، حتی صحبت کردن در مورد آن با یک وکیل یا یک قاضی یا با کنگره، جرم شدیدی بود که صرف تبیین کلیات این حقایق گسترده میتوانست حکم حبس ابد در یک سلول فدرال را برایم به همراه داشته باشد.
من گم شدم، و در حالی که با وجدان خودم درگیر بودم، وارد یک فضای روحی تاریک شدم. من عاشق کشورم هستم و [ادامه دارد...]