چرا نمیتوانید کارهایتان را انجام دهید، و در عوض باید چکار کنید؟
هنگامی که مشغول نوشتن پایاننامهی دکترای خودم بودم، هفتههای بدی را پشت سر نمیگذاشتم. بلکه ماههای بدی داشتم. از آن نوعشان که در آنها هر روز که بیدار میشوید به این فکر میکنید که «امروز دیگر واقعاً انجامش میدهم» و بعد چه اتفاقی میافتد؟ ... بله، انجامش نمیدهید. انگار روزها یک جوری هستند که وقت میگذرد و یک دفعه ساعت ۱۱ شب میشود و شما هنوز هیچ کاری انجام ندادهاید و احساس میکنید باید به رختخواب بروید و به همین ترتیب فردا را آغاز کنید، اما متأسفانه یک احساس مخوف و خفهکننده دارید که به شما میگوید فردا هم آن کار مد نظر را انجام نخواهید داد. و بله، این چرخه تکرار میشود.
البته، حالا لازم نیست کار مد نظر حتماً چیزی در حد پایاننامهی دکترا باشد. این چرخهی جهنمی «چرا نمیتوانم انجامش بدهم» هر بار که میخواهید تلاش کنید کار بزرگ و جدیدی را که برایتان مهم است انجام دهید اتفاق میافتد. و یک بار که این چرخه در عمل اتفاق بیفتد، ناگهان میبینید که طعمهی نفرت از خودی شدهاید که آن قدر خورنده و ناتوانکننده است که برای بدترین دشمنتان هم آرزویش نمیکنید.
که منطقی هم هست. وقتی که هر روز قول خودتان به خودتان دربارهی یک کار مهم را زیر پا میگذارید و دلیلش را هم نمیدانید و جلویش را هم نمیتوانید بگیرید و شخص دیگری را هم نمیتوانید در این رابطه سرزنش کنید چون که همهی این کارها را خودتان دارید در حق خودتان انجام میدهید و حتی دلیل رازآلود آن را هم درک نمیکنید، چرا نباید دچار حس نفرت از خود بشوید؟
تا جایی که به فرهنگمان مربوط میشود، پاسخ این چرخهی شکنجهکننده هم کمابیش در رفتارهای نادرست ما ریشه دارد: تنبل هستیم، بهرهوری بالایی نداریم، مسئولیتپذیر نیستیم، به خودمان اجازه میدهیم به گوشیهایمان معتاد شویم، کارها را به فردا میاندازیم، نیایش و مراقبه نمیکنیم و ... . اما در دنیای هدایت و مربیگری شخصی، این «مغز مارمولک» ما است که ما را از تکامل انسانی که حقمان است دور میکند. اساساً هر چیزی که ما را از انجام کارهای مهم دور میکند ریشه در خود ما و یا در رفتار ما دارد و باید کنترل شود، حذف شود، مهار شود، کنار گذاشته شود یا به جای خود منتقل شود.
مواقعی که به دیگران کمک میکنم بتوانند از این نوع موانع عبور کنند، از دو چیز به صورت ۱۰۰ درصدی مطمئن میشوم: طرز فکر ما دربارهی مسأله/موضوع دقیق نیست، و قطعاً این طرز فکر هیچ کمکی به حل مسأله نمیکند.
شما تنبل نیستید. شما نامنظم نیستید. شما مسئولیتپذیری پایینی ندارید. شما از «فقط چرا نمیتوانم انجامش بدم» رمزآلود و لعنتی رنج نمیبرید.
شما در حال تجربهی نوعی از مقاومت درونی هستید. و مقاومت درونی یک نقص نیست و البته آن قدرها قدرتمند هم نیست. بلکه یکی از وجهههای رشد و خلاقیت انسانی است و میتوان آن را مدیریت کرد. اما باید با شناخت آن آغاز کنیم تا بفهمیم دقیقاً چه هست.
مقاومت درونی چیست؟
استیون پرسفیلد در کتاب خود به نام «هنر جنگ» از نیرویی نام میبرد که مانع استفادهی ما از استعدادهایمان میشود: «مقاومت». این مقاومت نوعی نیروی خصمانهی رمزآلود است؛ دشمنی که باید آن را جایگزین کنید. بله، این مقاومت در ذات استفاده از استعدادهای شما نهفته است و باید هر روز با آن روبرو شوید. اما این مقاومت یک نیروی وحشتناک از یک دنیای دیگر نیست که وجود ما را پژمرده سازد. و اینکه با آن مانند یک دشمن بیرونی رفتار کنیم که باید با آن مبارزه کرد نیز هم یک تلاش از پیش باخته است و هم یک فرصت از دست رفته.
مقاومت درونی یکی از گرایشهای مستقل و ذاتاً بدخواه جهان نیست. اصلاً آن اتاق تاریک ترسناک نیست! بخشی از ما است و دقیقاً از همان خاکی رشد میکند که تمام استعدادها و مهارتها و اهدافی که داریم از همانجا نشأت میگیرند: مغزهایمان، پیشینهس شخصیمان، خانوادههایمان و فرهنگمان.
از آنجا که این خاک برای هر یک از ما متفاوت است، مقاومت درونی هر شخص نیز اثرات و ویژگیها و علل خاص خود را دارد. اما یک چیز در تمام تجربههای مشاهده شده از مقاومت درونی مشترک است: پیشبینی و ترس از درد.
مقاومت درونی تلاشی است برای جلوگیری از دردی که ما آن را با انجام موفقیتآمیز کارها همبسته میکنیم.
علل و ریشههای این درد برای هر فردی متفاوت و گوناگون هستند، اما طبق تجربهی من این درد معمولاً به این موضوع گره خورده است که به نوعی کاهش/فقدان محبت، عشق و همبستگی را پیشبینی میکنیم (خواه این عشق از سوی دیگران باشد یا از خودمان برای خودمان). که منطقی هم هست: کلاً چه چیز دیگری میتواند این قدر هراسانگیز باشد که استعدادهای ما را مسدود کرده و ما را از رسیدن به اهدافمان باز دارد؟
با مقاومت درونیتان چکار میتوانید بکنید؟
اگر این گونه دربارهی مقاومت درونی فکر میکنید، به نظر من واضح است که چرا پرداختن به آن از زاویهی دیدگاههایی مانند تنبلی یا بینظمی چندان کمکی نمیکند. مقاومت درونی تنبلی نیست؛ بلکه سرشار از انرژی است!!! هر روز کلی زور لازم است که آن را به عقب هل بدهیم تا در راستای خواست خودمان یعنی حرکت به سوی هدفمان پیش برویم.
و اگر تلاش کنیم که از نظم و انضباط استفاده کنیم تا حرکتمان به سمت هدف را افزایش دهیم، با نسخهی دیگری از همان مشکل روبرو خواهیم شد، زیرا نهایتاً در عمل داریم همان مقاومت را افزایش میدهیم: هر چه قدر بیشتر این گونه به نظر برسد که در حال رساندن کار به خط پایان هستیم، ترس بیشتر و این مقاومت قویتر خواهد بود.
در اصل، از قبل در یک کشمکش ذهنی حبس شدهایم و تلاش برای بکارگیری نظم و انضباط تنها به معنای سختتر شدن کار خواهد بود.
پس چکار میتوانیم بکنیم؟
در اینجا به چند نقطه شروع خوب اشاره میکنیم:
۱. مقاومت درونی را به عنوان نیروی در سمت خودتان (نه در مقابلتان) به رسمیت بشناسید. یک چیزی که در رابطه با چرخهی «عدم انجام کارها» خیلی بد و ناخوشایند به نظر میرسد این است که این چرخه حس خود تخریبی بسیار قدرتمندی دارد. اما مقاومت درونی نمیخواهد ما را نابود کند؛ در واقع، برعکس این قضیه صحت دارد! مقاومت درونی فقط به این دلیل وجود دارد که از ما در برابر درد محافظت کند.
شما خود تخریبی نمیکنید. بلکه تنها دو ایده با ریشههای عمیق و اساساً متناقض دربارهی اینکه چه چیزی برای شما بهتر است دارید: انجام دادن کار و انجام ندادن آن کار.
۲. دربارهی این درد که مغز شما شدیداً نگران آن است، کنجکاو باشید. وقتی که دقیقاً درک کنیم از کدام درد میترسیم و دلیل آن را بفهمیم، میتوانیم روی کاهش این قبیل ترسها کار کنیم. به همین دلیل است که میگویم با این مقاومت به عنوان نیروی بیرونی مبهم نباید رفتار کرد. مقاومت درونی قابل حذف نیست؛ به دلیل، به سناریوهای جایگزین، به باز کردن فضا برای احساساتی که مانند تهدید به نظر میرسند واکنش نشان میدهد اما برای جابجایی آن باید محتوای خاص آن برای خودتان را درک کنید.
۳. مذاکره کنید! ممکن است بلافاصله نتوانید درک کنید که محرک اصلی مقاومت درونی چیست، و حتی اگر زمانی موفق به این کار بشوید، در ابتدا ممکن است مدتی طول بکشد تا متوجه شوید چگونه باید به ترسها و نگرانیهایتان دربارهی این درد بپردازید. در عین حال، من گفتگو را پیشنهاد میکنم. آیا مقاومت درونی شما به شما اجازه میدهد که به مدت ۱۰ دقیقه مداوم فقط کار کنید؟ پنج دقیقه چطور؟ اگر نمیتوانید به صورت رسمی مشغول کار شوید، آیا میتوانید با تلفن خود صحبت کنید و غرق آن شوید؟ در مورد غرق شدن در افکار در وان حمام چطور؟
شما میتوانید فضای زیادی را در مغزتان ایجاد کنید؛ چگونه؟
از
«باید از قدرت اراده استفاده کنم تا بد بودن و تنبل بودن را متوقف کنم»
فاصله گرفته و به سمت
«من دارم مقاومت درونی زیادی را تجربه میکنم، بیایید امروز را مبتکرانه با آن رفتار کنم»
بروید.
۴. حواستان باشد که در این زمینه تنها نیستید. فقط شما نیستید این گونهاید. حتی در صورتی که بپذیریم این مقاومت یک نیروی فرا انسانی نیست، به نظر من پرسفیلد دارد درست میگوید که باید با آن مانند چیزی رفتار کنیم که اغلب ما را احاطه کرده و بعضاً به ستوه آورده است. بله، افراد بسیار نادری وجود دارند که مقاومت درونی چندانی را تجربه نمیکنند و به صورت مستمر فقط در حال کار و تولید هستند. اما مایلم با شما شرط ببندم که شما نیز خودتان برای یکی دیگر از افراد زندگیتان به گونهای به نظر میرسید که انگار مقاومت درونی ندارید!
گوش فرا دادن به مقاومت درونی خود
یک دلیل دیگر هم وجود دارد که چرا من فکر میکنم باید با مقاومت درونی خود به عنوان نوعی خرد درونی رفتار کنیم نه یک حریف یا دشمن بدخواه. این مقاومت از باورهای پنهان ما دربارهی کارهایی که میتوانیم انجام دهیم چیزهای زیادی میداند. یعنی مغز شما اگر فکر کند که شما میخواهید کاری قابل فراموش شدن و بدون پسآیند انجام دهید، دیگر از هزینههای انجام آن هراس چندانی نخواهد داشت.
به طور مشابه، یادآوری این نکته نیز میتواند مفید باشد که نیروی مقاومت درونی شما سنجهای است برای اینکه در واقع چه قدر میخواهید کار مد نظر را انجام دهید (صرف نظر از اینکه چند روز کاملاً موفق به انجام آن نشدهاید). تنها دلیل اینکه این کشمکش ذهنی پایان نیافته است – تنها دلیل اینکه هر روز این قدر حس غمگین غالب شده – این است که هنوز دارید به سمت هدفتان کشیده میشوید چون که خودتان را درگیر آن کردهاید و پاهای شما دیگر خیس شده است!
اکنون، حس خستگی، فرسودگی و غم غالب شده است زیرا هر سمتی از این نبرد که پیروز بشود، در واقع بخشی از وجود شما متحمل شکست شده است. اما به همین دلیل است که ما برای درک مقاومت درونی تلاش میکنیم. هنگامی که مشغول کار میشویم، میتوانیم کشمکش درونی را متوقف کرده و کمکم به مینهای کاشته شدهی عاطفی/احساسی بپردازیم که بخشی از وجود ما مطمئن است پیش گامهای ما قرار دارند. برخی اوقات، بعداً مشخص میشود که این ترسها خیالی و بی پایه و اساس بودهاند، و برخی اوقات این درد کاملاً واقعی است. اما به هر طریق، اینها تنها بخشی از تجربهی انجام کاری که میخواهیم انجام دهیم هستند نه مانعی بر سر راه انجام آنها در همان ابتدای مسیر.