لاشف ساخی
لاشف ساخی
خواندن ۱۰ دقیقه·۳ سال پیش

باز ی باز بان

چند شب پیش برای کاری زنگ زده بودم خدمت یکی از دوستان خوشبویی که خیلی به سلامتی خودش اهمیت میدهد. ساعت تماسم را طوری تنظیم کرده بودم که مزاحم نرمشهای بعد از شام ایشان نباشم. البته معمولاً ایشان هنگام گفتگوی تلفنی هم بیکار نمی‌نشیند و دست کم روی صندلی حرکات اسکوات (یا به قول بعضی از همنوعان: قرفصاء) انجام میدهد. یا گاهی همینطور که دارد تلفن حرف میزند روی زمین دراز میشود و با پاهایش سینی چای، ظرف میوه و آجیل یا چیزی شبیه این را بلند میکند و روی دیوار بالا و پایین میبرد و اگر وسیلۀ مورد نظر خیلی گِرد باشد حتی ممکن است همانجا کنار دیوار با آن تکچرخ بزند.

القصه، ایشان گوشی را برداشتند و بعد از چاق سلامتی گفتند که خودشان فردا از محل کار با من تماس میگیرند و بهترست از این پس گفتگوهای کاریمان را از «بعد از «شام» در خانه» به «قبل از «ناهار» در اداره» تغییر دهیم. ایشان توضیح دادند که اخیراً برنامۀ بعد از شام ایشان هم فشرده شده زیرا که به یادگیری زبان فرانسه روی آورده‌اند. این دوست گرامی پس از آنکه گازی به خیار زدند (صدای گاز زدن خیار از پشت تلفن تابلو نیست؟) تأکید کردند که یادگیری زبانی جدید خطر زوال عقل را در آینده کاهش میدهد و چه و چه و چه فایده اگر هوای عضلات بدن را داشته باشد اما از سلامتی عقل و حافظه غافل شود که فردا این همه هالتر و پرس سینه قرار است به چه کار بیاید وقتی حافظه‌اش یاری نکند که سر پیری، خانمهای جوان را از هم - و البته از همسرش - تشخیص دهد.


خب صد آف فرین به این دوست عزیز. یادگیری زبان جدید قطعاً برای آدمیزاد فواید زیادی دارد. بررسیهای علمی هم نشان میدهد که وقتی زبان جدیدی می‌آموزیم، گویی مغز خود را وامیداریم که در میان کلاف سردرگم رشته‌های عصبی، جاده‌های خاطره‌انگیز تازه‌ای بیافریند. اینچنین است که نه تنها تنوع‌طلبی ذهن خود را به شیوه‌ای آبرومند ارضا میکنیم بلکه با بهره‌گیری کارآمد از امکانات سخت‌افزاری خود، روند استهلاک ذهن را کند میسازیم. اما مشکل اینجاست که یادگیری زبانی غیر از زبان مادری بصورتی که این چنین اثرات پایداری روی مغز آدمیزاد داشته باشد پدیده‌ای است کمیاب و نیازمند موقعیت خاص.

یادگیری یک زبان خارجی بعنوان زبان دوم از یادگیری زبان اول یا زبان مادری بسیار متفاوت است. زبان اول با تولد کودک و بعنوان بخشی از رشد ذهنی و بیولوژیکی او بصورت طبیعی بروز پیدا میکند. نخستین مهارتهای ارتباطی کودک مانند حرکات چشم و جهت‌یابی بر اساس اشارۀ دیگران و دنبال کردن نگاه آنها، یا در دست گرفتن اشیا و اولین بازیهای خلاقانه با اطرافیان، همگی بطور مستقیم در شکلگیری زبان اول مؤثرند. بر خلاف این، زبان دوم بصورت طبیعی و خودبخود آموخته نمیشود و نیاز به تلاش و آموختن آگاهانه دارد. یادگیری زبان دوم برخاسته از انتخابهای شخصی است و عموماً تحت تأثیر ارزشهای فرهنگی خواهد بود.

در شیوه‌های رایج آموزش زبان دوم، زبان‌آموز غالباً مجبور است زبان را همانگونه یاد بگیرد که مثلاً در مدرسه یا دانشگاه تاریخ، ادبیات یا علوم پایه را می‌آموزد. یعنی زبان مورد نظر بعنوان مجموعه‌ای مدون از واژه‌ها و قواعد دستوری (بهمراه تمرینهای خواندن، نوشتن و مکالمه) تدریس میشود. اما در مورد زبان مادری، کودک بدون نیاز به آموزشهای مدون، تقریباً تمام تواناییهای زبانی را تا حدود شش سالگی بدست می‌آورد. البته آدمیزاد تا آخر عمر میتواند کلمات و اصطلاحات جدید بیاموزد اما اینکه چگونه باید این کلمات را به کار گیرد و آنها را با کلمات دیگر ترکیب و تلفظ نماید نیاز به نوعی توانایی ناخودآگاه و پیچیده دارد که در همان چند سال ابتدایی زندگی بدست می‌آید. اینطور نیست که کودک با حفظ کردن کلمات و اصطلاحات و کارهایی از این دست زبان مادری را بیاموزد بلکه مغز او به شیوه‌ای بسیار پیچیده زبان مادری را از محیط پیرامون خود کشف میکند. از آنجا که این اتفاق بخشی از طبیعت کودک است، کسی نمیداند که کودک دقیقاً چگونه زبان می‌آموزد، اگرچه حوزۀ علمی اکتساب زبان اول دستاوردهای قابل ملاحظه‌ای در این زمینه داشته است که بدلیل فنی بودن مباحث به همین موارد کلی بسنده میکنم.

توجه داشته باشیم در جوامعی که دارای تاریخ و فرهنگ مکتوب هستند (از جمله جامعۀ ما)، باید فرق گذاشت میان زبان محاوره از یکسو و زبان ادبی یا رسمی از سوی دیگر. آنچه که کودک بصورت طبیعی می‌آموزد زبان محاوره است که در بستر روابط طبیعی آدمها شکل میگیرد. آنچه که زبان رسمی و ادبی به شمار می‌آید و معمولاً در مدرسه آموخته میشود، فرایندی فرهنگی و وابسته به خط و کتاب و اینهاست. وقتی در جامعه‌ای تفاوت میان زبان محاوره و زبان رسمی نسبتاً زیاد باشد، زبان رسمی به لحاظ شیوۀ یادگیری معمولاً نوعی زبان دوم به شمار می‌آید. برای نمونه در زبانهای فارسی، فرانسوی و فنلاندی، گونه‌های محاوره‌ای و رسمی بسیار از هم متفاوت هستند.

اگر برگردیم به تأثیر یادگیری زبان دوم بر عملکرد مغز و حافظه، برخی پژوهشها نشان میدهد که هر قدر شیوۀ یادگیری زبان خارجی به نحوۀ یادگیری زبان کودک نزدیکتر باشد، موفقیت بیشتر است. اما مشکلات زیادی در این مسیر وجود دارد. از لحاظ طبیعی، آشکارست که ما هیچ وقت نمیتوانیم زبانی خارجی را دقیقاً با همان کیفیت بیاموزیم که گویشوران بومی آن را بعنوان زبان مادری آموخته‌اند. مهمترین دلیل آن برمیگردد به ویژگیهای بیولوژیکی و فیزیولوژیکی که راه فراری از آن نیست. کودک درست زمانی زبان مادری را می‌آموزد که مغز او در حال بزرگ شدن است. در این هنگام میزان اتصالات عصبی درون مغز – که رابطۀ مستقیمی با آموختن دارد - آنچنان زیاد است که هیچگاه و در هیچ مرحله‌ای از سنین بالاتر قابل بازیابی نیست.

همچنین اگر بخواهیم محیط و روش یادگیری زبان خارجی را بر اساس یادگیری زبان اول شبیه‌سازی کنیم، سختیهای بسیاری پیش رو خواهیم داشت. گفتگو و ارتباط پیوسته و پویا با مردمی که زبان آنها را بعنوان زبان خارجی می‌آموزیم، امکانی نیست که همیشه و برای همه کس وجود داشته باشد. مثلاً در مورد دوست ورزشکار خوشبوی ما، سیاحت و زیارت و تفریح و زندگی با همنوعان فرانسوی کجا، تک و تنها نشستن کنج اتاق و کلمه و جمله حفظ کردن کجا، آن هم لابد روبروی تلویزیونی که خندوانه پخش میکند. البته دوست من ممکن است بگوید که پدر جان دیگر زیاد تند نرو (که قطعاً میگوید). چون در هر حال او فقط نمی‌نشیند کلمه و جمله حفظ کند بلکه فیلمهای فرانسوی هم می‌بیند یا اپلیکیشنهایی دارد که امکان شرکت در مکالمه و تصحیح جملات را فراهم میکنند. بله در این شکی نیست اما در هر حال اصل قضیه به قوت خود باقی است چرا که این امکانات بسیار محدود هستند و فقط بخش ناچیزی از ارتباط طبیعی را در بر میگیرند. مهارتهای زبانی در بستر زندگی روزمره شکل میگیرند و تداوم پیدا میکنند. این مهارتها هم شکل‌دهنده به و هم اثرپذیر از انگیزه‌ها و احساسات و تمام موضوعات غیرقابل پیش‌بینی‌ای هستند که در روابط طبیعی میان آدمها بوجود می‌آید.

موضوع دیگر انگیزۀ اولیۀ یادگیری است. گرچه کودک انگیزه‌ای آگاهانه برای یادگیری زبان ندارد، مسالۀ زبان‌آموزی برای او حیاتی است. در دو سال نخست زندگی، بدن در معرض فعل و انفعلات پیچیده‌ای قرار میگیرد گویی که کودک نواری از خاطرۀ میلیونها سال رشد و تغییر، روی دور تند است. دانشمندان و پژوهشگران با بررسی این تغییرات و مقایسه آن با سایر پستانداران و همچنین فسیلهای موجود، این ایده را مطرح کرده‌اند که اهمیت زبان در تاریخ طبیعی آدمیزاد قابل مقایسه با موضوعاتی حیاتی مانند اکسیژن و غذاست. برای نمونه، در مسیر پیدایش انسان امروزی، بخش قابل توجهی از دقت مغزی و ماهیچه‌ای لازم برای کنترل بلعیدن و تنفس وقفِ مهارت زبانی شده است. برای اینکه حنجره و زبان و دهان بتوانند طیف وسیعی از صداهای قابل تشخیص از هم را تولید کنند، نیاز به جابجایی محل ابتدایی حنجره بوده است. این تغییر جایگاه ارزان بدست نیامد و به احتمال زیاد آدمیزاد در این مسیر جدال بسیار سختی با طبیعت داشته است. حرف زدن شانس خفه شدن را بالا میبرد و آدمهای بسیاری خفه شدند تا حرف زدن از آسانترین و بدیهی‌ترین کارهای آدم امروزی باشد. اصولاً شبیه‌سازی این وضعیت برای یادگیری زبان خارجی غیرممکن است.

انسانها با انگیزه‌های بسیار متفاوت از نظر قوت و کیفیت، زبان خارجی می‌آموزند اما کسانی که سرنوشت آنها بگونه‌ای رقم بخورد که یادگیری زبان دوم برایشان مسالۀ مرگ و زندگی باشد طبیعتاً تعدادشان چندان زیاد نیست. نکتۀ مهم دیگر در کنار انگیزه، اثر مهم ویژگیهای فردی در یادگیری زبان است. بعضی افراد دغدغه‌های درونی عمیقی برای برقراری ارتباط با جامعۀ زبانی خارجی دارند. آنها معمولاً به شیوه‌های خلاقانه و خاص خود زبان می‌آموزند و چندان پیرو روشهای متعارف آموزش زبان نیستند. این افراد بطور طبیعی مهارتهای زبانی ویژه دارند که تا حدی آنها را در زبان‌آموزی شبیه کودک میسازد. برای این افراد، که درصد ناچیزی از زبان‌آموزان را تشکیل میدهند، یادگیری زبان بیشتر برآمده از انگیزه‌ای ذاتی است تا ابزاری. برگرداندنِ آنیِ فکر و احساس به جملات زبان خارجی کار سختی است. فکر کردن و احساس نمودن به زبانی غیر از زبان مادری تجربۀ نادری است. دنیا پر است از آدمهایی که به زبانهای خارجی صحبت میکنند. با این حال اکثر کسانی که مثل بلبل خارجی حرف میزنند در واقع بیشتر میتوانند ساختار جملات زبان مادری خود را به زبان دیگر بیان کنند. بسیار دشوار است که ذهنمان را طوری تربیت کنیم که به دور از دخالت زبان مادری، جملات زبان خارجی را بسازد.


این همه منفی‌بافی که من در مورد زبان‌آموزی انجام دادم تنها در پاسخ به دوست ما بود و ادعای ساده‌انگارانۀ تأثیر یادگیری زبان فرانسه بر زوال عقل. در این میان، چیزی از ارزش تلاش ایشان برای یادگیری کاسته نمیشود. آموختن زبان خارجی، حتی بصورت دست و پا شکسته،‌ بسیار خوب است و نه تنها فواید فردی دارد بلکه میتواند پیامدهای اجتماعی مهمی داشته باشد. مثلاً هر کسی با تاریخ ایران آشنا باشد، به سادگی میداند که چطور هر خارجی فرصت‌طلبی که گذرش به این مملکت افتاد، با تکیه بر خوش‌باوری اکثریت مردم و از راه زد و بند با عده‌ای آدم حریص که آشنایی مختصر با زبان خارجی داشتند، از موقعیتها و منابع این سرزمین برای افزایش پول و زور خود و همدستانش استفاده برد. البته نمیتوان دانستن زبان خارجی در زمانهای گذشته را به سادگی با زمان کنونی مقایسه نمود. امروزه زبان خارجی به نسبت در دسترس‌تر است و از اینرو بشدت با نیازها و تمایلات روزمره و شخصی آمیخته شده. در نتیجه، نقش کهن آن در ارتباط فرهنگی و اجتماعی با جهان خارج تا حدی گم و گور است. با اینحال همچنان به قوت خود باقیست.

خبر خوب دیگر برای دوست من اینست که اگر قرار باشد از زبان در راستای سلامت مغز سودی به ایشان برسد، احتمالاً این سود بطور خودبخود و فارغ از یادگیری زبان خارجی از قبل به ایشان رسیده است. زندگی در جامعه‌ای مانند ایران که لایه‌های پیچیدۀ فرهنگی و زبانی دارد، آنچنان فرد را درگیر استفاده مداوم از گونه‌های مختلف زبانی میسازد که در این بین دیگر مجالی برای عرض اندام فرانسوی و اینها نمی‌ماند. ما شاید خود چندان متوجه نباشیم اما گونه‌های زبانی متفاوتی که روزانه استفاده میکنیم، مثلا در خانواده، جمع دوستان و محیطهای اداری، آنچنان از لحاظ شکل زبانی با هم فرق دارند که مهارتهای زبانی خاصی را میطلبد. ما در کوتاهترین زمان میتوانیم از یک گونه به گونه‌ای دیگر زبان خود را تغییر دهیم و این تغییر آنی گونه‌های زبانی – که هر کدام با انگیزه‌ها و احساسات متفاوتی گره خورده‌اند – تمرین مداومی برای مغز است. این البته فقط قسمت کوچکی از هیاهوی زبانی در ایران است. بخش زیادی از مردم این سرزمین دوزبانه هستند یعنی دست کم دو زبان را در سنین ابتدایی زندگی بطور طبیعی یاد گرفتند. دوزبانگی به خودی خود نیاز به استفادۀ کارامدتر از امکانات ذهنی دارد.

این همه را گفتم تا به این نکتۀ آخر برسم. آن هم این که جدای تمام این داستانها در مورد زبان مادری و پدری و داخلی و خارجی و اینها، یک سری تمرینها و بازیهای زبانی هست که همیشه میتوان انجام داد و به هیچ خواندن و حفظ کردن و کلاس و دوست خارجی و اینها هم احتیاجی ندارد. این بازیها انواع و اقسام مختلف دارند اما ویژگی عمومی آنها اینست که هر کدام به گونه ای زبان آموزی کودک را شبیه‌سازی میکنند. در قسمت بعد این نوشته، یکی از ساده‌ترین این بازیها را با دوست ورزشکار خوشبوی خودم در میان میگذارم.

فرهنگزبانتاریخداستان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید