مارک منسون بلاگر و نویسنده کتاب "هنر ظریف بیخیالی " هستش که وقتی کتابش بیرون اومد خیلی جلب توجه کرد به خاطر این که هم یه جورایی کتاب موفقیت بود هم مطالبی که توی کتاب گفته شد با خیلی از موضوعاتی که در کتاب های موفقیت بیان میشه 180 درجه فرق میکرد.
روزی که کتاب رو خریدم از ساعت 8 یا 9 شب شروع به خوندن کردم و یک سره تا آخرش رفتم و هم خیلی برام جذاب بود و هم خیلی اذیت کننده بود چون خیلی مسائل که مطرح کرده خلاف چیز هایی هست که باور داریم . خب از داستان گفتن دیگه خسته شدم بریم مستقیم سر کتاب
کتاب شروعش با یک نویسنده معروف الکی ، فاسد ، قمارباز و خسیس به اسم "چالرز بوکوفسکی" هست و همون اول کتاب میگه که آخرین کسی که ممکنه توی یک کتاب خودیاری اسمش بیاد همین شخصه چون به عقل جن هم نمیرسه
و بعد شروع میکنه فلسفه زندگی بوکوفسکی که روی سنگ قبرش هم نوشته شده رو تعریف میکنه
تلاش نکن
نوشته روی سنگ قبر بوکوفسکی
خب یه توضیحی که اینجا میخوام بدم و توی کتاب هم نیست و یه مصاحبه با همسر بوکوفسکی بعد مرگش بود که ازش پرسیده بودند که منظورش دقیقا از تلاش نکن چیه ؟ و گفته بود که منظورش اینه که وقتی برای انجام یک کاری تلاش میکنی بیشتر این که دنبال انجام دادن اون کار باشی دنبال صرفا تلاش کردنی و تنها کاری که داری انجام میدی تلاش کردنه نه انجام دادن اون کار !! (البته درست و غلطش رو نمیدونم از رو منبع معتبری نخوندم )
منسون میگه چیزی که باعث موفقیت بوکوفسکی شد قبول کردن حقیقت خودش بود . یعنی چی ؟ خب اون یه بازنده بود و خودش ر به عنوان یک بازنده قبول کرده بود و حتی هیچ انگیزه ای برای کسب موفقیت نداشت و بعد توضیح میده که خیلی از کتاب های موفقیت و این چرت و پرتها همه بازارگرمیه و کم کم روی نقطه ضعف هایی آدم ها دارند تمرکز میکنند و از آدم ها انتظارات مثبت و غیر واقعی دارند.مثالا : همیشه از ما انتظار دارند که با پدر مادرمون خوش رفتار باشیم. ولی فکر نکنم کسی باشه که تا آخر عمرش یک بار هم با پدر مادرش دعوا نکرده باشه ؟ داریم ؟ فکر نمیکنم و انجام یک کار بد صرفا ما رو تبدیل به " یک آدم مزخرف تا ابد " نمیکنه.
توضیح میده که فقط تک تک مولفه های مثبت و مثل همیشه شاد باش ، زود بخواب ، همیشه خوشحال و خندان باش ، را پیدا میکنند و روی اون ها تمرکز میکنند و به ما یادآوری میکنند چه کسی نیستی.
یک مرد با اعتماد به نفس نیازی به اثبات این موضوع ندارد که با اعتماد به نفس است و یک زن ثروتمند نیاز به متقاعد کردن کسی ندارد که ثروتمند است.
قابل توجه شاخهای اینستاگرام
و بعد یه جورایی میگه که کلید خوشبختی داشتن دغدغه های کمتره نه این که هزار تا دغدغه برای خودتون داشته باشید تا زندگی بهتری بکنید.
این که بیای دائم احساس گناه بکنی باعث میشه توی یک حلقه گیر بکنی و هر احساس گناهی ، یک احساس گناه دیگه به سراغت میاره که کلا توش گیر می افتی.
تجربه ای که خودمم داشتم اینه که توی جامعه فقط احساسات خوب توجه میشه و همیشه میگن که باید " مثبت نگر، خونسرد ، با اعتماد به نفس و ... " داشته باشی ولی چه اشکالی داره که احساسات بد داشت ؟ مگه احساس های مثل " ترس ، اضطراب ، تجربیات منفی و احساس گناه " لزوما بد هستند ؟ نه !!! به نظرم این احساس های منفی هستند که ما رو توی شرایط بحرانی نجات میدند و به همون اندازه که به احساسات مثبت نیاز داریم به احساسات منفی هم نیاز داریم.
من احساس بدی دارم اما چه اهمیت دارد ؟
مشکل از رسانه های دنیاست که فقط چیز های مثبت رو بیان میکنند و باعث میشوند احساس گناه کنیم
میل به داشتن یک تجربه مثبت یک تجربه منفی است و میل به داشتن یک تجربه منفی یک تجربه مثبت است
قانون وارونه
اینجا میگه که برای موفق شدن به جای این که بری صدتا کتاب انگیزشی و هزار تا پکیج کوفت و زهرمار باید دنبال یک تجربه ناخوشایند ( منفی ) مثل شکست خوردن باشی و مثلا اگه دنبال جلب توجه باشی و دائم دنبال خوشتیب بودن و جذاب بودن باشی بیشتر احساس کمبود میکنی یا مثلا اگه دنبال موفقیت باشی و صبح تا شب بری توی اینستاگرام عکس پولدارهای خارجی که توی ویلای رو به دریاشون ریلکس کردن رو نگاه بکنی بیشتر به جای این که احساس انگیزه بهت دست بده بیشتر ناامیدت میکنه.
اگر دنبال منشاء شادی باشید هیچوقت خوشحال نخواهید شد و اگر به دنبال معنای زندگی باشید هیچوقت زندگی نخواهید کرد.
آلبرکامو
به عبارت ساده تر تلاش نکن
خب فکر میکنم تا اینجای کار خیلی باحال شد بقیش رو بعدا میخونم و براتون دوباره مینویسم
اگه تونستید پست های قبلی یا بعدی من رو هم بخونید و نظرتون رو برام بنویسد.
مرسی ??