زِئوس؛
خواندن ۱ دقیقه·۴ روز پیش

نامه‌نوشت‌روزِبیست‌وهفتم.

روزِبیست‌وهفتم بهارِعقیم'



بهار، زاده‌ی هذیانِ زمین، بر سینه‌ی گیتی دوید، بر سنگفرشِ بی‌رمقِ کوچه‌ها چکید، در زوایای پوسیده‌ی جهان رخنه کرد، اما به من که رسید، متوقف شد، گویی که من از مدارِ هستی بیرون افتاده باشم، گویی که در قاموسِ زایش، نامی از من نبوده باشد نامه‌ای با عنوانِ بیست‌وهفتم بهارِعقیم.
گیتی در تکاپوی زایندگی، شاخه‌ها برافراشته، رگ‌های خاک متورم، جنینِ سبزه‌ها در زهدانِ گل‌آلودِ زمین می‌تپد، اما رگ‌های من از خون تهی، نسوجِ خسته‌ی تنم به زمستان آلوده، دهلیزهای سینه‌ام پر از غبارِ مرگ. گویی که حیات از من روی گردانده، گویی که توده‌های سنگینِ یخبندان، مرا در کامِ خویش فرو برده، بی‌آنکه مجالی برای احتضار باقی بگذارد.

شکوفه‌ها، اشباحِ زودگذرِ امید، بر شاخه‌های لرزان متولد، اما دست‌های من گورستانِ لمس، دهانم، محرابِ کلماتی که هرگز زاده نشدند. سینه‌ی خاک در شکافِ نور، اما زوایای روحِ من، مدفون در غباری که هیچ طوفانی آن را نمی‌شوید، هیچ آفتابی از آن سر نمی‌زند.
بهار، لعبتکِ فریب، از من عبور کرد، بی‌آنکه حتی مرا فرو بریزد.
بهار گذشت، اما زمستان در من باقی ماند و در کالبد تیغ خورده‌ام رشد کرد.


روزچهارشنبه۱۴۰۳.۱۲.۲۹
ساعت۱۴:۳۳دقیقۀ‌صبح.
به‌قلم:ف.ب
انسانَم‌آرزوست؛
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید