روزِبیستویکم رجعتِمغاک'
ورای پلکهای فروبسته، تصاویری مغشوش، متداخل، بیآغاز، بیانجام، چونان لفافی که هیچ دستِ هوشیاری نتابیده، هیچ تیغهای ندریده، اما در هر تپش تنگتر، پیچیدهتر نامهای با عنوانِ بیستویکم رجعتِمغاک'
زبان چسبیده به سقف دهان، تودهای نامرئی، نه فروبلعیده، نه بیرونرانده، سنگینیای مبهم که تعریفی نمیپذیرد، حضوری که همچون جوهری رقیق در هر ذرهی هستی جاری.
اندامها در تقلایی بینقطهی عزیمت، نه در تمنای رهسپاری، نه در تمنای مکث، گویی در میان معبری که نه مدخل دارد، نه مخرج، در برزخی که خود را چونان واقعیتی بیبدیل تحمیل میکند. دیوارهها خزنده، مرزها درهمتنیده، فاصلهای محو که نه در قابِ دید میگنجد، نه بر پوست سنگینی میکند، تنها حس میشود، همچون نَفَسی مرموز در پس گردن، در فضایی که تهیترین نقطهاش لبریز از حضور.
تلاطمِ بیصدا، زمزمههای بینشانه، هیاهویی که از فرطِ بیشکلی، شکلی یافته، واژگانی که در هم حلشده، تصاویری که در مرزِ وهم و واقعیت به اختلاط رسیده، آشوبی که از شدتِ امتداد، به نظمی دهشتبار بدل گشته، همچون امواجی که از ازل، از هم گسسته نبودهاند.
پوستی که در درون کشیده، نبضی که در نقطهای مغفول میکوبد، ضربات پیوسته، نه از هیجان، نه از هراس، بلکه از حقیقتی ژرفتر، حقیقتی که از نامیدن، از تعریف، از قیاس، فراتر رفته، حقیقتی که نمیگوید، فقط هست.
روزشنبه۱۴۰۳.۱۲.۱۱
ساعت۲۱:۳۵دقیقۀشب.
بهقلم:ف.ب