روزِپنجاهونهم ویرانیِجان'
در سکوتی سترگ، که سنگینیاش بر روح مینشیند، خاطرات همچون گرد و غبارِ فراموشی در میانِ آوارها پراکنده شدهاند. ویرانی، نه صرفاً تخریبِ سازهها، بلکه پژمردگیِ جوهرهی هستی و تسلیم در برابر سیاهیِ بیانتهاست، نامهای با عنوانِ پنجاهونهم ویرانیِجان'
هر ترک بر دیوار، داستانی از امیدهای بربادرفته را زمزمه میکند؛ گویی آرزوهای دیرینه، در دلِ خاکستر گم شدهاند.
سپیدهدم، رنگ باخته و خسته، دیگر توانِ روشنایی ندارد و خورشید، نظارهگری از دور، به تماشای این فاجعهی ابدی مینشیند. گویی زمان، در این سرزمینِ سوخته، از حرکت باز ایستاده و هر لحظه، سنگینیِ ابدیت را بر دوش میکشد.
ویرانی که نمادی از فناپذیری و غروبِ جاودانگیست؛ گویی حتی خدایان نیز در برابر عظمتِ این مصیبت سر تعظیم فرود میآورند. قلبِ جهان، در سوگِ از دستدادن زیباییها میتپد و اشکهایش، به شکل بارانی بیامان، بر پیکرِ خاکسترنشسته میچکد.
در این سرزمینِ ویران، تنها یادآوریِ آنچه بود باقی مانده است. سکوتی شوم، که فریادی ابدی در گوشِ هستیست و پژواکِ آن، در میانِ آوارها طنینانداز میشود. این سایهها، خاطرهی گذشتهاند و هر گام، عبوری است از میانِ خاطراتِ از دسترفته...
روزِجمعه۱۴۰۴.۳.۳۰
ساعت۲۱:۱۵دقیقۀشب.
بهقلم:ف.ب