زِئوس؛
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

نامه‌نوشت‌روزِاول.

روز اول' طبیب‌‌ِپناه.

دستانی که توان ندارند و جانی که به ستوه آمده، کاغذها، دفترها، نوشته‌هاو متون خط خطیِ روبه‌رویم؛ نامه‌ای با عنوان اول طبیبِ‌پناه'

صنعتِ‌پنهان غم ریشه‌ای عمیق در وجودم خلق‌کرده، دردهایی که آغشته‌به خون‌بهایِ حضرت قلم سوگند یاد کرده و ساعتی که روی ریل عقربه درحال دویدن است.

روزهایم گُنگ و سرشار از گمراهیست، علی‌الخصوص شب‌های کدر و تیره، که فرصتی برای مجادله میان زندگانی و مرگ را ایجاد می‌کند.راه فراری نیست سرانجام پایان همه‌چیز مشخص است، فرسودگی و سپس جان دادن...

اما پذیرش فرسودگی برایم دشوار و دردآور است، پس منتظر منجی برای تجلی احوال خوشم هستم، شکوفایی نوسانات‌‌خوبِ روزگار برایم آرزوست، شاید طبیب دردهایم را تسکین دهد، طبیب روزهایِ تلخ من، منِ بیچاره. دوباره دردمندم و نیاز دارم سرپا ایستی تا روز دیگر را پشت سر گذارم، کمی چاشنی اُمید برایم ساز، نیازمند دلداری و سخنانت هستم، به زندگیم حلاوت بخش.

آه! اشکالی ندارد کمی گریه می‌تواند از حجم عظیم افسوست کم کند، نیاز نیست نگران باشی، اشک‌هایت زیباست، گریه کن، چشمانت هنگام گریه زیبا می‌شوند، کلمات برای شرح ‌غصه‌ام کوتاهند، و توانایی حملشان را ندارند، چشم‌ها سخن می‌گویند و در سکوت فریاد می‌زنند. هر آنچه با چشم‌ها گفته می‌شود، فراموش‌نمی‌شود.

التهاب داری می‌فهمم، درد داری می‌دانم، خسته‌شده‌ای متوجهم، تمامشان را با پوست و گوشتم و جان ناعلاجم حس می‌کنم، خودت را کم سرزنش کن، خودت را کم کتک بزن، بس است دگر موهایت را چنگ نزن، کمی صبور باش ناتوان!

ای منِ بیچاره صبور باش، اندکی مانند نسیم ملایم و آرام باش، کمی دیگر صبر کن، پستی‌وبلندی به اتمام خواهد رسید، روزی در زیر برف ۲۷ اردی‌بهشت‌ماه ساعت ۲۵:۳۱ دقیقه و ۱۶۰ ثانیۀ شبِ‌خونین همه‌چیز را به فراموشی ‌خواهی سپرد.

نگران نباش، فراغبال و با سپاس از جسمت بایست مایهٔ رنج و مخاطرۀ سوختن زندگانیت نباش.


روز‌جمعه‌۱۴۰۳.۱۱.۲۸
ساعت۲:۳۷دقیقۀ‌بامداد.
به‌قلم:ف.ب


انسانَم‌آرزوست؛
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید