در یادداشت قبلی کمی دربارهی تفاوت روشهای علمی عینی و ذهنی صحبت نوشتم. اگر خواستید، آن را بخوانید:
حالا بیایید از زاویهی دیگری به روشهای علمی نگاه کنیم. پرسشهایی که علم (= ساینس) میپرسد را در یک نگاه کلی و ساده میتوان به این سه دسته تقسیم کرد:
1. مشاهده
گاهی علم از چیستی پدیدهها میپرسد و برای پاسخ به این پرسش، بیش از هر چیزی به آن پدیده مینگرد و سعی میکند که ویژگیهای آن را مشاهده و ثبت کند. پژوهشگر اجتماعی ممکن است مشغول مطالعه و تلاش برای شناخت ماهیت بازار شود.
2. تحلیل
گاهی هم دربارهی چگونگی پدیدهها میپرسیم. مثلاً این که فلان احساس مشخص (مثل شادی) چطور در زبان و رفتار انسانی آشکار میشود.
3. نظریهپردازی
و گاهی از چرایی پدیدهها میپرسیم. مثلاً این که چرا نرخ فرزندآوری دارد کاهش مییابد یا التهابات اجتماعی چرا رخ میدهند.
مثل یادداشت قبلی، اینبار هم میپرسم که علوم اجتماعی محاسباتی را باید جزو کدام دسته دانست؟
پاسخ اینبار هم این است که هر سه. چرا؟
1) بخشی از کار ما در این عرصه، گردآوری، ثبت و مطالعه «دادهها» است. این یعنی ما، دستکم در بخشی از فرایند پژوهشیمان، مشاهدهمحوریم و با توجه به انبوه شگفتآور دادههای در دسترسمان، میتوانیم خودمان را جزو دادهبنیادترین دانشهای کنونی بدانیم.
2) سهم زیادی از کار ما هم به تحلیل و فهم چگونگی پدیدهها برمیگردد و روشهایی مثل «پردازش زبان طبیعی»، «یادگیری ماشین»، «تحلیل شبکههای اجتماعی» و ... همه جزو همین دسته به حساب میآیند.
3) بخش دیگری از فعالیتهای ما نیز نه به مشاهدهی پدیدههای کنونی یا فهم چگونگی آنها که به مطالعهی آینده و فهم علل وقوع پدیدههای اجتماعی در آینده اختصاص دارد. وقتی «شبیهسازیهای اجتماعی» انجام میشوند، ما صرفاً با اتکا به نظریهپردازیهای ذهنی و با علتیابیهای فرضی، تلاش میکنیم نتایج یک اقدام یا واقعه را پیشبینی کنیم (و ببینیم) و نظریههای معتبرتری داشته باشیم.
اینطور میشود که علوم اجتماعی محاسباتی، هم شامل مشاهده است، هم تحلیل و هم نظریهپردازی.