cyfco
cyfco
خواندن ۵ دقیقه·۴ سال پیش

تجربیات کوچینگی، اجتناب و محدودیت‌های خودساخته

اجتناب
اجتناب

تصور کنید در وسط اتاقی که هستید، یک استوانه فرضی وجود داشته باشد که نباید از آن عبور کنید. توجه خود را برای مدتی، مثلاً چند ساعت بر این موضوع حفظ کنید. متوجه خواهید شد که کارایی شما را کم کرده و تمرکز شما و بخشی از انرژی شما را می‌بلعد. حال تصور کنید به جای یک استوانه، چند استوانه وجود دارد که در صورت عبور از آنها، یا به سیاه‌چاله‌ای در اعماق زمین سقوط می‌کنید یا شوک بزرگی به شما وارد می‌شود، در چنین شرایطی، وضعیت ساده پرسه زدن درون یک اتاق، به چه وضعیتی تبدیل می‌شود؟ وضعیتی هولناک، با ترس‌های بزرگ و نگرانی که تقریباً تمام توجه و تمرکز شما را از آن خود می‌کند و ذهن شما ناخواسته در موقعیتی پراسترس و اضطراب‌آلود قرار می‌گیرد. اگر این استوانه‌های مرگ‌بار به شکلی با هم مماس شوند که شما نتوانید از بین آنها عبور کنید و مثلاً جلوی در ورودی قرار بگیرند، شما در اتاقی که هستید، محبوس خواهید شد و علاوه بر وحشت، متوقف هم خواهید ماند، به نوعی در موقعیت یا وضعیتی گیر می‌کنید.

البته لازم نیست بترسید، در حال حاضر و در واقعیت، موقعیتی چنین ترسناک که زمین دهان باز کند و شما را به قعر خود ببلعد، وجود فیزیکی ندارد و شما می‌توانید بی‌واهمه در اتاق یا فضای خانه، شرکت و محیط بیرون حرکت کنید. تصور این حس که می‌توان آزادانه و بدون نگرانی و دلهره، قدم زد و حرکت کرد، حس رهایی و آزادی را ایجاد می‌کند و سبب مسرت ما می‌شود و البته این آزادی عمل، امکان‌های بزرگی هم برای ما ایجاد می‌کند.

ما انسان‌ها در طی زندگی خود براساس تجربه یاد می‌گیریم و این یادگیری و ضبط آن در حافظه، ما را به موجوداتی که اکنون هستیم بدل کرده است. بسیاری از تجربیات زیسته ما، تجربیاتی دردناک، غم‌بار و گاه ترسناک بوده‌اند و به شکلی عمیق، درون ناخودآگاه ما ضبط شده‌اند که به آنها دسترسی آگاهانه نداریم و تصویری که در بالا با هم تصور کردیم، مصداقی از این تجربیات و درس‌هاست که ما به شکلی خودآگاه یا ناخودآگاه در حال اجتناب و فرار از آنها هستیم.

البته اجتناب یا فرار، امری بد یا ناپسند نیست. اگر ببری گرسنه به سمت ما بیاید یا فردی دیوانه با چاقو در تعقیب ما باشد یا وقتی زلزله شروع شده و ما در فضایی سربسته هستیم، فرار و سریع فرار کردن، جان ما را نجات می‌دهد اما اگر تصور کنیم زلزله آمده و در حالی که بقیه افراد شرکت با آرامش در حال کار باشند، ما هراسان و فریادزنان در حال فرار باشیم، شرایط متفاوت خواهد بود؛ پس در این مقاله، نیتی برای زدن برچسب به اجتناب و فرار نیست، تنها می‌خواهیم به آن آگاه شویم و کمی بر آن تمرکز کنیم.

در جلسات کوچینگ، درک و دیدن الگوی اجتناب، سرنخ‌های بزرگی از باورهای عمیق، ترس‌ها و محدودیت‌های ذهنی مراجع آشکار می‌کند. این آشکار شدن و تابیده شدن نور بر اجتناب، باور پشت آن و منافع و مضرات آن برای فرد، این فرصت طلایی را ایجاد می‌کند که او تغییری متناسب با خواسته خود ایجاد کند، چه بسا رنج و اضطراب و تلخی کمتری تجربه کند و در واقع یاد بگیرد که دارد از استوانه‌ای فرضی که گویی او را به کام مرگ یا بی‌ارزشی یا بی‌کفایتی می‌کشاند، فرار می‌کند؛ حال آن که چنین استوانه‌ای وجود خارجی ندارد. گاه چنان اجتناب حالتی افراطی به خود می‌گیرد که گویی از ترس افتادن از لبه پشت بام، به عقب رفته و در نهایت از سمت دیگری سقوط می‌کنیم.

به عنوان مثال به مورد دختری بیست و چهار ساله نگاه کنیم که طی جلسات، بر شکل ارتباط او با دیگران متوجه شدیم، خصوصاً زمانی که مدیر مستقیم او ترفیع گرفت و او به شدت از رفتن این مدیر منقلب شد. پیش‌تر در جلسات این مساله آشکار شده بود که در ذهن او، دیگران بزرگ‌تر از آن چه هستند، به نظر می‌رسند و اینجا علاوه بر تکرار این الگو، حمایت و پشتیبانی این مدیر نیز بر بار عاطفی موضوع افزوده بود، با تمام این تفاسیر، بروز این همه هیجان، نکته‌ای نبود که به آن توجه نکرد. مکالمات ما وارد عمق بیشتری شد و باورهایی که دیدیم این بودند:

روابط را با محبت کردن می‌توان نگه داشت.

تنها من هستم که می‌توانم کمک کنم و اگر این نباشم، چیزی از ارزش من کم شده است.

آن آدم‌ها ارزش‌شان از من بیشتر است.

در این لحظه من سوالی پرسیدم که ارزش یک انسان را چه چیز تعریف می‌کند؟ او گفت: برخوردش با آدم‌های دیگر و این که چه جور برخورد می‌کند.

و حقیقت آشکار شد که این فرد در حال اجتناب از بی‌ارزشی است و اگر آدم دیگری نباشد که او بتواند به شکلی در ارتباط با او باشد، ارزش خودش را از دست می‌دهد، پس در ظاهر انسانی بسیار با محبت است که بی‌دریغ محبت می‌کند و در باطن در حال اجتناب از این است که رابطه‌ای تمام شود چون برای او معنای بزرگی دارد.

مراجع دیگری داشتم که در زمان‌های بحران، عملکرد فوق‌العاده خوبی داشت، خوب تصمیم می‌گرفت و راحت بود و همچنین از وقت تلف کردن بیزار بود و الگوی تکراری او این بود که به تمام تعهدات، کلاس‌ها، مطالعات و ... متناسب یا نامتناسب و مطلوب و نامطلوب پاسخ مثبت می‌داد تا از اتلاف وقت و نبودن در بحران، اجتناب کند! پشت این شکل از اجتناب، نبود آینده‌ای ممکن و مطلوب بود که به شکلی فضای ذهن را برای تکرار گذشته با خلق بحران‌های خودساخته، آماده می‌کرد (پیشنهادهایی برای کلام مناسب در دوران بحران).

عموماً اجتناب از استوانه‌های مرگ‌بار خیالی، نشانه در صلح نبودن با چیزی یا مفهومی است که به شدت برای ما آزاردهنده است و مواجه شدن با آن را با روشی، به تعویق می‌اندازیم یا آن را نادیده می‌گیریم. این اجتناب، به خودی خود، بد یا ناکارآمد نیست، زمانی که به شکل عادت درآمده و ما را از خواسته‌های درونی‌مان دور کرده و هیجانات منفی را به شکلی غیر قابل مهار، تولید می‌کند، نیاز است به آن توجه کنیم و به هر شکل ممکن، یعنی استخدام یک کوچ یا تمرکز و توجه شخصی، باورهای پشت آن را درک کرده و اقدامی متفاوت برای رسیدن به آینده مطلوب خود انجام دهید.

از چه شرایط و یا افرادی اجتناب می‌کنید؟

از چه آسیب یا حسی در حال اجتناب هستید؟

این کار چه محاسن و معایب پیدا و پنهانی برای شما داشته است؟


افشین محمد- کوچ زندگی، کوچ مدیران اجرایی

اجتنابترس از شکستترس از موفقیتتغییر باور
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید