خاطره (نام مستعار) زنی با اعتماد به نفس و ورزشکار بود که در میانسالی خود قرار داشت. او به دنبال مسیر شغلی جدید وارد جلسات کوچینگ شد و گفت من نمیدانم که چه میخواهم!
عموماً در جلسات به کرات دیده میشود که مراجعان میدانند چه را نمیخواهند اما به مرحله خواستن که میرسیم، یک جای کار میلنگد. خاطره در حوزه فروش سالها تجربیات کاری کارشناسی و مدیریتی داشت و در واقع تمام اهداف اصلی زندکی خود را محقق کرده بود.
همین امر سبب میشد که شرایط در ظاهر مطلوب کاریاش را دوست نداشته باشد و با توجه به منافع مالی مناسب و زمان کاری کم، جدا شدن از دنیای کارمندی برای او سخت جلوه میکرد. خاطره به خویشفرمایی و ورود به دنیای روان انسان علاقه زیادی داشت اما در عمل کاری هم برای این امر نمیکرد و در حقیقت انتظار داشت که کسی او را کشف کند.
ما درباره تصویر آینده با هم صحبت کردیم و خاطره ابراز کرد که حس عدم اطمینان دارد، تمایل دارد در حوزه منابع انسانی مدیری موفق و خوب باشد یا شاید یک روانشناس سرشناس و به نام... در این لحظه حس عدم اعتماد به نفس و ترس او عریان شد و گفت من باید خودم را به دنیا ثابت کنم؛ من باید ثابت کنم که میتوان یک زن موفق بود. باید برای آینده مطمئن باشم و مسیر باید شفاف باشد.
به خاطره گفتم من بایدهای زیادی میشنوم، اجازه دارم بازخورد بدهم؟ خاطره گفت حتماً. گفتم حس میکنم تعارضی بین احساس و منطق در پشت کلامت شنیدم، گویی والدی سختگیر به یک کودک امر و نهی میکند. خاطره بازخورد را پذیرفت.
در جلسه بعدی خاطره گفت که برای خروج از کار کارمندی یک قدم برداشته و احساس سبکی میکند. مکالمه ما در باب ساخت برند شخصی و حس خاطره ادامه یافت و او گفت: میخواهم کاری را بکنم که دوستش دارم و در آن خوبم.
پرسیدم: مانع تو برای این کار چیست؟
گفت: نه شنیدن! نه شنیدن یعنی من فوقالعاده نیستم و کم دارم و کم گذاشتهام. از بچهگی به من گفتهاند اگر به اندازه کافی تلاش کنی، نه نخواهی شنید. من هیچ وقت مورد نقد مدیران بالادستی خود نبودهام.
این مکالمه آگاهی خاطره از شکل باورهایش را افزایش داد و در جلسه بعد، کاری شخصی برای خودش آغاز گرده بود و ما درباره راهبری جلسات صحبت کردیم.
خاطره گفت به جای ماندن در دو سر طیف، قوی یا آسیبپذیر، میخواهم منعطف باشم، ارتباط راحتی برقرار کنم و با حس امنیت متقابل به نتیجه نزدیک شوم.
در جلسات بعدی، موانع خاطره شفافتر دیده شدند و او در حال فرار و اجتناب از نه شنیدن، تجربه شکست و نتایجی در افق بود. او متوجه شد که به دنبال آرامش است، یعنی زندگی با استرس کمتر و استفاده از احساساتش به جای منطق و در این جلسه بود که گفت مسوولیت، بار سنگینی است که بر دوش من گذاشته شده...
جلسات خاطره عمیق و جذاب و چالشی پیش میرفت، در ادامه کارهایش شخصیاش یک بار گفت: احساس میکنم هیچ تغییری نکردهام و این دردناک است، الگوهای قدیمی در من فرمانروایی میکنند، عجول و بیصبر هستم و زود عصبانی میشوم.
خاطره متوجه شده بود که شتاب زندگی او بالاست و کم کم آن را به نقطه تعادل مورد نظرش نزدیک کرد. او به آنچه میخواست باشد، یعنی زنی متین با آرامش و راحتگیر که احساساتش را بیان میکند، نزدیک میشد.
در جلسه بعدی خاطره متوجه شده بود که انرژی او در طی زمان کاهش مییابد و همچنین از دست خودش به دلیل این که همه مسوولیتها را برمیداشت، ناراضی بود، او تمایل داشت به صلح با خودش برسد.
تفسیر او از صلح با خود، مشکل نداشتن با خود بود و چالش او این بود که همچنان از گرفتن تصمیم اشتباه ترس داشت و به تصمیمهای خودش در مسیر جدید شک میکرد.
و دوباره الگوی قوانین سختگیرانه آشکار شدند:
خاطره نباید اشتباه کند.
خاطره باید بتواند همه چیز را کنترل کند.
خاطره نباید آدمها را ناراحت کند.
خاطره نباید ضعیف و وابسته باشد.
خاطره باید همیشه انرژی بدهد.
قوانین سختگیرانه و اجبار، به ما فشاری ناکارآمد میآورند و آن چه آشکار شد این بود که سبک زندگی فعلی برای خاطره خوشحالکننده و معنادار نیست، در عوض وقتی او در مسافرت و با دوستانش در طبیعت است، گویی در لحظه و پذیراست و در صلح است و حتی وقتی اتفاقات خارج از برنامه میافتد، او بدون این اجبارها با رویکردی کارآمد وارد میشود.
آنجا در طبیعت، اجباری نیست و مسابقهای وجود ندارد و من مسوولیتی ندارم، گرچه مسوولانه عمل میکنم اما اینجا نقش مسوول کل دنیا که نباید هیچ خطایی بکند را بر دوش خودم گذاشتهام!
جلسات خاطره او را به رهایی بزرگی رهنمون شد. او به نقطهای رسید که از هر آن چه نبود و به آن تظاهر میکرد، آزاد شد و توانست صلح با خودش را تجربه کند.
در طی جلسات آخر، مادرش دچار بیماری سختی شد و این تغییرات در او در برخورد با این مساله مشهود بود.
آیا شما هم مسوول کل دنیا هستید؟
برداشتن این بار سنگین، چه حسنی برای شما دارد؟
افشین محمد،کوچ زندگی،کوچ مدیران اجرایی