cyfco
cyfco
خواندن ۵ دقیقه·۴ سال پیش

تجربیات کوچینگی، موهبت زبان محبت‌آمیز

گفتگوی درونی با خود
گفتگوی درونی با خود

گرچه ممکن است عجیب‌وغریب به نظر برسد اما ما انسان‌ها عموماً در اکثر مواقع در حال حرف زدن با خود هستیم. وقتی می‌خواهیم فکر کنیم، برای خودمان استدلال می‌کنیم و خودمان به خودمان گوش می‌دهیم. زمانی که درگیر هیجان یا احساسی می‌شویم، خوشحالی، عصبانیت، گله‌مندی، نفرت و خشم و سایر احساسات خود را با کلام به خودمان ابراز می‌کنیم.

این صداها و واگویه‌های ذهنی، نمادی از یک توانمندی منحصربه‌فرد در انسان است که تا جایی که می‌دانیم، موجود دیگری دارای چنین انتزاع ذهنی توانمندی نیست؛ مانند هر توانمندی و نقطه قوت دیگری، این قدرت برتری بخش، ضررها و آفت‌های خودش را دارد و چنانچه آگاهانه از آن استفاده نکنیم یا مهار آن از دست ما خارج شود می‌تواند به بیماری‌های ذهنی و روانی و حتی خودکشی و افسردگی منجر شود.

نکته جالبی که در جلسات متعدد و در زندگی زیسته خودم دیده‌ام، شکل تأثیرپذیری ما از این واگویه‌ها و صحبت کردن با خود است. گویی ذهن ما این صداها را مانند صدایی از منبع بیرونی می‌شنود و نسبت به آن واکنش نشان می‌دهد. انسان‌های زیادی را در جلسات کوچینگ مشاهده کرده‌ام که با خود به زبانی تلخ و تندوتیز صحبت می‌کنند و به‌اصطلاح به دنبال بهانه‌ای هستند که با تحقیر به خود نگاه کنند و بگویند: خاک‌برسرت!

تأثیر این نوع کلام بر ذهن و زندگی و احساس ما، عموماً به‌شدت مخرب است. گاه حتی از تنبیه یا تخریب بیرونی، منکوب‌کننده‌تر است. گویی در این موارد، ما این خودتحقیری را به‌شدت جدی‌تر می‌انگاریم و در موارد زیادی دیده‌ام که مراجع حتی تشویق و تأیید را نادیده و ناشنیده می‌گیرد زیرا آن را قابل‌پذیرش نمی‌داند. (بیشتر بخوانید: پیشنهادهایی برای کلام مناسب در دوران بحران)

مریم را به خاطر دارید؟ در نوشتار، "رهایی از اجبار، دسترسی به خود واقعی" و "می‌دانم‌های دردسرساز" درباره او صحبت کرده بودیم. او به این ادراک رسیده بود که اجتناب چگونه عمل می‌کند و چه اثری بر زندگی او گذاشته است. مریم در جلسات بارها تعریف کرد که بیشتر مواقع در عمرش، اگر از او تعریف و تمجیدی صورت گرفته، بلافاصله حرف مخاطب را قطع کرده است. به نظرش یا او را مسخره می‌کرده‌اند یا درباره فرد دیگری صحبت می‌شده است. این تصویر دردناک، تنها برای مریم نیست. چه بسیار انسان‌هایی که نمی‌توانند خود را لایق تعریفی بدانند که برای اقدامی که به‌خوبی انجام داده‌اند، نصیبشان می‌شود.

از منظرهای مختلفی، مریم، انسانی موفق و قابل‌توجه حساب می‌شد ولی آنچه خودش می‌دید، چنین تصویری نبود. جلسات ما به‌خوبی پیش می‌رفت ولی در این جلسه خاص، مریم با بی‌قراری زیادی وارد جلسه شد. او نمی‌فهمید چرا هنوز خودش را دوست ندارد و جلسه حول این مسئله به پیش رفت.

از او پرسیدم: خودت را دوست داری؟

مریم گفت: من نمی‌فهمم، مگه آدم باید خودش را دوست داشته باشه؟ آدم باید بقیه رو دوست داشته باشه. اگر ارزشمند باشی، بقیه دوستت خواهد داشت. من دلیل کافی برای دوست داشتن خودم و مهربانی با خودم ندارم. انگار خودم را آدم حساب نمی‌کنم، آخه چرا آدم باید خودش رو دوست داشته باشه؟ خودشیفتگیه!

از او پرسیدم می‌خواهد به چه چیزی برسد؟

مریم گفت: لحن محبت‌آمیز با خودم، بتونم به خودم محبت کنم، می‌خواهم در انتهای جلسه فهم و دسترسی جدیدی داشته باشم.

بی‌صبری و بی‌قراری او را، در وجودم حس می‌کردم و پرسیدم آیا عصبانی هستی؟ و او ابراز کرد که عصبانی است و نیاز دارد که بی‌نیاز باشد! به یاد جمله ویکتور فرانکل در کتاب انسان در پی معنا افتادم که نوشته بود میل شدید، سبب دور شدن خواسته می‌شود و این حس به من القا می‌شد که مریم میل شدیدی به دوست داشته شدن دارد، آن هم دوست داشته شدنی که خود را لایق آن نمی‌داند و در ذهن خود دلیلی برای آن نمی‌بیند.

این ادراک را با مریم به اشتراک گذاشتم و به او بازخورد دادم که چند باری ابراز کرده که برای دوست داشته شدن باید دلیلی وجود داشته باشد. او همچنان با هیجان از شرایط می‌گفت، این‌که حس می‌کند به دلیل میل به کنترل برای ایجاد حس امنیت، حس می‌کند، چوبی بالای سرش است و همواره نگران است که همه‌چیز سر جای خودش نیست.

مریم معلم سخت‌گیر و بداخلاقی درون خود دارد که همواره از او ناراضی است. تمرین‌های او نیز با خودش به نظر کارآمد نمی‌رسید و عنوان می‌کرد که من تلاش می‌کنم به خودم محبت کنم و با خودم مهربان باشم اما آن‌جوری که با بقیه پذیرا و مهربان هستم، پیش نمی‌رود.

پرسیدم اگر خودت را دوست داشته باشی، چگونه آدمی خواهی بود؟ او بی‌درنگ تکرار کرد: خودشیفته! در واقع در ذهن او و بر مبنای تجربیات زیسته او، خوددوستی و مهربانی با خود با تصویری نامطلوب و آزاردهنده تعریف و تبیین می‌شد.

با به چالش کشیدن این تصویر و پذیرا بودن مریم، امکان جدیدی باز شد. آیا می‌توانیم خودمان را دوست بداریم و با خود مهربان باشیم و خودشیفته نباشیم؟

اگر پاسخ به این سؤال آری باشد، پس راهی می‌توان یافت و جلسه ما به این سمت پیش می‌رفت. مسئله دیگری که واکاوی کردیم در شکل محبت به خود بود. در جلسه به تصویری سوزناک رسیدیم که گویی مریمی پشت در است که هر از چندی، در را برایش باز می‌کنند و به او اجازه تنفسی کوتاه می‌دهند. گویی او مسبب همه این طعنه‌ها و تلخی‌ها و خرابکاری‌هاست. از مریم پرسیدم اگر همه دستاوردها و زحمت‌ها و موفقیت‌ها مال آن مریم پشت در باشد چه؟

و سکوت بر جلسه حاکم شد. مریم به فکر فرورفت و آرام‌تر بود. از او پرسیدم محبت کردن به این مریم چگونه است؟ گفت نمی‌دانم... مریم از این مدل حرف زدن خوشش نمی‌آید و من بلد نیستم به او محبت کنم و دوستش داشته باشم.

آگاهی بزرگی که ایجاد شد این بود که مریم نیاز دارد ادبیات رفتاری و کلامی با خودش را توسعه دهد. سبک او برای محبت کردن به خود و حرف زدن با خود، متفاوت است و او نیاز دارد که دراین‌باره با خودش خلوت کند، این انتظار و میل شدید که باید به خودش محبت کند را با عمل به میل و تمرین آن جایگزین کند.

او موهبت این زبان محبت‌آمیز را در برخورد با فرزندان، همکاران و دوستان خودش به‌خوبی می‌شناخت و در این جلسه، خودش را از ماندن پشت در این فضای گرم، جدی، خلاقانه و رو به رشد به درون دعوت کرد. او با آرامش و راهی برای درک خود و پذیرشی بیشتر برای محبت به خود، جلسه را ترک کرد.

شما با چه لحنی با خود حرف می‌زنید؟

آیا موهبت کلام محبت‌آمیز را بر دیگران و خودتان دیده‌اید؟

تمایل دارید از آن به شکلی کارآمد و خاص برای خود بهره ببرید؟

افشین محمد – کوچ زندگی-کوچ مدیران اجرایی

گفتگوی درونیبهره وری
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید