cyfco
cyfco
خواندن ۵ دقیقه·۴ سال پیش

تجربیات کوچینگی، چه کسی بودن یا چه کسی نبودن؟

خود بودن یا خود نبودن؟
خود بودن یا خود نبودن؟


پدیده‌های بیرونی به خودی خود، بد یا خوب نیستند و ما با تعابیر ذهنی و معنا دادن به آنها، تفسیر می‌کنیم که چه چیزی خوب یا چه چیزی بد است و براساس این تفسیر، احساس و عملکردمان شکل می‌گیرد یا تغییر می‌کند. ما انسان‌ها در خردسالی، به این شکل تربیت می‌شویم که رفتارهای مورد پسند پدر یا مادر و خانواده مورد تشویق و تایید قرار می‌گیرد و سایر رفتارها با توبیخ، بی‌توجهی و روش‌های دیگر منع می‌شود. کودکان کنجکاوانه و بدون تفسیر دنیا را درک می‌کنند و کم کم تفسیرهای خوب و بد را از خانواده و جامعه فرامی‌گیرند.

این فراگیری و یادگیری بسیار کمک‌کننده است و ما را به عضوی از گروه‌های انسانی تبدیل می‌کند، خواه این گروه کوچک، خانواده ما باشد، خواه گروه بزرگ‌تری مانند هم‌زبانان یا طایفه‌ای خاص باشد. مطابق با تئوری خودتعیین‌گری (SDT) یکی از سه نیاز بنیادین روانشناختی ما، حس مرتبط بودن است و بدون آن از لحاظ روانشناختی، ما دچار افول یا آسیب خواهیم شد و انواع ناسالم از وابستگی یا دلبستگی را تجربه خواهیم کرد. طرد شدن توسط گروه یا فردی که در ذهن ما حائز اهمیت است و خصوصاً والدین می‌تواند هراس و استرس زیاد و منکوب‌کننده‌ای را در ما ایجاد کند، به همین سبب، ما به جای طرد نشدن، ترجیح می‌دهیم به گونه‌ای رفتار کنیم که مورد پسند باشیم و طرد نشویم.

رویه ناکارآمد این شکل تربیت این است که ما دنیا را به شکلی سیاه و سفید می‌بینیم و درک می‌کنیم و این مرزبندی را درباره انسان‌ها و البته خودمان هم قائل هستیم. یعنی ما یاد می‌گیریم که دختر یا پسر بدی نباشیم و تلاش کنیم که "خوب" باشیم.

این "خوب بودن" به اشکال مختلف و متنوع در جلسات کوچینگ دیده می‌شود، چه دختری شانزده ساله در جلسه باشد چه مادری چهل و هفت ساله و چه مردی میانسال و باتجربه. ترس از نه گفتن، تلاش برای راضی نگه داشتن همه، بی‌عملی افراطی از ترس نگرفتن تایید، ناکافی بودن، خودسرزنشگری و انواع مختلف سایه‌ها و عناوین و اعوجاجات نام‌گذاری شده و نشده، از محصولات این "خوب بودن" است که عموماً ناکارآمد و مانع بروز جنبه‌های وجود مراجع می‌شود.

پیامی که به ما در زمانی بچه‌گی داده شده، این است که برای "خوب بودن" باید کسی باشیم که در واقع نیستیم، پس ما سال‌ها تمرین کرده‌ایم که خودمان نباشیم و در "خود نبودن" ماهر شده‌ایم و هرچه در آن ماهرتر می‌شویم، از نیازهای بنیادین روان‌شناختی خود دورتر می‌شویم و شاید این مهارت، یکی از معدود مهارت‌هایی باشد که استادی در آن، حال ما و زندگی‌مان را بدتر کرده و روح‌مان را افسرده و عصیان‌گر می‌کند.

نیاز مهم دیگر ما در تئوری خودتعیین‌گری، داشتن خودمختاری و آزادی انتخاب است که با مهارت "خود نبودن" و بروز و تثبیت حس اجبار، به شدت سرکوب می‌شود و به اشکال مختلف خود را نشان می‌دهد. گاه در جلسات دیده‌ شده که مراجع کاملاً قفل کرده است، حتی کارهای معمول و عادی روزانه هم با سختی و مقاومت پیش می‌رود و آگاهی کشف شده از این است که گویی والد غالب و منتقد درونی، هر بار با دادن یک مرخصی یا آزادی موقت، کودک درون را رام کرده و دوباره و دوباره به راه خود در "خود نبودن" ادامه داده و بالاخره در زمانی یا شرایطی، وجه انگیزه‌مند و خلاق و شادمان وجود، برای متوقف کردن این بازی تکراری، دگمه توقف کامل را زده است.

همانند زنی که می‌خواهد باب میل همسرش باشد و برای این موضوع، چنان خودش نبوده، که برای خود بودن راهی جز خروج از زندگی نمی‌یابد و پس از طلاق تلخ‌کامانه درک می‌کند که همچنان در حال زندگی با همان فرد است! پس مساله بیرون ذهن او نبوده، بلکه درون ذهنش بوده است.

پس ما یاد گرفته‌ایم که خودمان نباشیم، گویی راه اصلی خوب بودن و مورد تایید دیگران بودن و طرد نشدن، همین است. یکی از عمیق‌ترین باورهایی که در جلسات کوچینگ به چالش کشیده می‌شود، این باور و بروزهای مختلف این باور است و حس خوشایند این جلسات از منظری به دلیل دسترسی به خود واقعی، امکان خود بودن و خوب بودن و در نتیجه حس خودمختاری سرخوشانه است که ما را به دو نیاز بنیادین روان‌شناختی دیگر (مرتبط بودن و شایستگی) رهنمون می‌شود.

وجه دردناک دیگر در رسیدن به مهارت "خود نبودن"، استفاده از شکلی از کلام است که ما را به ورطه تلخ تکرار گذشته می‌کشاند، زیرا مبتنی بر نبودن است که به معنای چیزی نبودن به ذهن متبادر می‌شود و از آنجا که ذهن نمی‌تواند در خلا بماند و در خلا نمی‌تواند عمل کند و نمی‌خواهد چیزی باشد پس تنها انتخابش بودنی آشنا و تکراری است. پس "خود نبودن" یعنی بودن فردی که دیروز بوده‌ایم و در واقع همان بچه‌ای که سال‌ها پیش بوده‌ایم. گرچه ما در همین وضعیت هم رشد می‌کنیم و چه بسا در حوزه‌هایی به موفقیت‌های بزرگ هم برسیم اما آن بخشی که اجازه خود بودن ندارد، اگر آگاهانه به آن نگاه نکنیم، با ما تا انتهای عمر می‌آید.

ما کمتر یاد گرفته‌ایم درباره کسی که می‌خواهیم باشیم و کسی که هستیم، حرف بزنیم و خودمختارانه در مهارت "خود بودن" قدم برداریم و بیشتر یاد گرفته‌ایم خودمان نباشیم. در کودکی به شکلی، در نوجوانی به شکلی دیگر، در بزرگسالی و در محل کار به شکلی دیگر و در رابطه عاطفی‌مان به شکلی دیگر...

این چرخه سنگین ما را منکوب خود کرده و وقتی اندکی از مهارت "خود بودن" و استفاده از کلام مبتنی بر آینده را یاد می‌گیریم، تحولی در نوع بودن و سرزندگی و شادمانی ما ایجاد می‌شود که از آن متعجب شده و به وجد می‌آییم. گاه از حس رهایی به گریه می‌افتیم و امکان‌ها و انواع بودن، انواع خود بودن‌های خوب و موثری را می‌بینیم که بدون نگاه موشکافانه و نقادانه و سرزنشگرانه درون وجودمان، بیرون می‌آید، زندگی می‌کند و زنده بودن را تجربه می‌کند.

آیا شما هم در مسیر استادی در مهارت خود نبودن قرار دارید؟

حس اجبار و خفه‌گی دارید؟

تمایل دارید خود خودتان باشید؟ همان‌گونه که هست؟

افشین محمد- کوچ زندگی، کوچ مدیران اجرایی

توسعه فردیآزادی انتخابنقابخود بودن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید