ویرگول
ورودثبت نام
cyfco
cyfco
خواندن ۵ دقیقه·۴ سال پیش

تجربیات کوچینگی، کتاب قوانین و حس اجبار

قوانین
قوانین

دنیای ما انسان‌ها تفاوت‌های بزرگ و متمایزی با هم دارد. اگر شما درگیر مکالمه‌ای حتی سطحی و گذرا با انسانی دیگر شوید، به سرعت متوجه افتراق دیدگاه‌ها، خواسته‌ها و تمایلات یکدیگر خواهید شد. ما دارای ژنتیک، تربیت و تجربیات زندگی متفاوتی هستیم که در ذهن ما تصویری از خودمان و دنیای اطراف‌مان ایجاد کرده است و براساس همین ذهنیت ساخته شده فکر، احساس و عمل می‌کنیم.

نکته جذاب یک گفتگوی عمیق کوچینگی با یک انسان دیگر، تجربه حس اعتماد و صمیمیت متقابل و درک متفاوت دنیای انسانی دیگر است که قطعاً شما هم در چنین تجربه‌ای با من شریک و سهیم هستید؛ زمان‌هایی که با دوستی فکور، درگیر مکالمه‌ای مبتنی بر مکاشفه شده‌اید یا شاید وقتی با رفیقی شفیق درد دل می‌کنید یا در محل کار، همکاری همدل دارید که شما را درک می‌کند و دنیای شما را می‌فهمد. از این منظر، ما انسان‌ها، خیلی متفاوت به نظر نمی‌رسیم و گاه مشابهت‌های بسیاری با هم داریم که در منظر اولیه درک نمی‌شود یا به عنوان پیش‌فرض وارد می‌شود. داشتن این نوع ارتباط با انسانی دیگر، تجربه شیرینی است و گاهی هم دوام زیادی ندارد اما به هر حال ما هر دو منظر را دیده و تجربه کرده‌ایم: یعنی منظر دنیای متفاوت انسان‌ها و منظر دنیای مشابه انسان‌ها.

مراجع من زنی خودساخته، تحصیل‌کرده، مصمم، هدفمند و مادر دو فرزند موفق است. او کار و کارمندان خودش را دارد و زندگی زناشویی مطلوبی دارد. از منظر بیرونی می‌توان گفت خیلی کامل است. به نسبت استانداردهای کاری من، ارتباط کوچینگی ما با هم طولانی مدت محسوب می‌شود و آناهیتا (اسم مستعار) گرچه به شدت دنبال گرفتن توصیه، دستور و اجباری بیرونی از سمت من است، کاملاً روند جلسات را می‌شناسد. او می‌داند که کوچ (ره‌یار) راه حلی ارائه نمی‌دهد و باور دارد که بهترین راه حل ممکن برای هر مساله یا چالشی، راهکاری درونی است.

در طی جلسات تکرار این تمایل که من به عنوان کوچ، به آناهیتا مشق بدهم یا بابت تعهداتی که انجام نداده، تنبیه‌اش کنم و مسایلی از این دست، به کانون توجه ما تبدیل شد. آناهیتا انسان ناآگاهی نیست، دوره‌های متعددی رفته و با روانکاو و روانشناس و مشاور کار کرده و کتاب‌های زیادی خوانده و به همین سبب به بخشی از مسایل ذهنی خودش آگاهی بالایی دارد. برای من این درس بزرگی است که آگاهی زیاد از نوع کارکرد ذهن، برچسب‌های شخصی، سایه‌ها و ... می‌تواند بینش‌آفرین باشد اما ضرورتاً شادی‌آفرین و کارآمد نیست؛ یا دست کم به اندازه مطلوب کارآمدی خلق نمی‌کند. آناهیتا ابراز می‌کرد که بدون اجبار، کاری را انجام نمی‌دهد و گرچه به شکلی متناقض توان کار و رابطه گرفتن بدون اجبار را داشت اما زندگی او انشقاقی ذهنی-کارکردی داشت.

ما متوجه الگویی شدیم که آن را کتاب قانون نام‌گذاری کردیم. این کتاب قوانین مشخص، صریح و بسیار موکدی درباره زندگی داشت. این کتاب درباره تربیت فرزند، نوع کار کردن، تعامل با همسر، اهداف زندگی و خیلی امور دیگر، دستورالعمل و باید و نبایدهای فراوانی داشت که آناهیتا به آن پایبند بود و در این اجبار قوانینی غیر قابل تغییر زندگی می‌کرد که البته نتایج آن از خیلی از منظرها، درخشان هم بود. اما این کتاب قانون در سفر، وجود خارجی نداشت، گویی سفر دنیای دیگری بود، مانند مرخصی یک زندانی از زندان، بدون محدودیت و رها. این تعارض و فاصله قوانین سفر و زندگی، الگویی تکراری بود که البته آناهیتا و شاید ناخودآگاهش برای تامین انرژی‌های مورد نیاز خود از آن استفاده می‌کردند.

حس اجبار، حسی ناخوشایند و خلاف یکی از نیازهای بنیادین روان‌شناختی ما انسان‌هاست و این تضاد بین یک زندگی کامل اما با اجبار و یک زندگی آزاد و رها اما ناپسند و تلف شده (از دید کتاب قانون)، آناهیتا را سردرگم کرده بود. رعایت برخی قوانین، خصوصاً وقتی به عنوان انسانی هوشمند می‌دانید که ناکارآمد و به‌درد‌نخور شده‌اند، هر روز سخت‌تر می‌شود و تداوم شرایط را سخت می‌کنند. خصوصاً اگر درباره تربیت فرزند درگیر این دوگانگی یا چندگانگی ذهنی باشید، فرزند شما گیج می‌شود و نمی‌داند باید با شما چه رفتاری را در پیش بگیرد و در نهایت وارد فازی خواهد شد که برای حفظ و تامین نیازهای بنیادین روان‌شناختی خود، رفتارها و رویکردهایی را در پیش بگیرد، که ضرورتاً هم سازنده نیست.

یکی از اجبارهای سنگین و خدشه‌ناپذیر این کتاب، ارزشمندی تلاش مداوم بود. در ظاهر امری مطلوب که حقیقتاً دستاوردهای زندگی آناهیتا را خلق کرده بود اما وجه تاریک و مزاحمی هم داشت که وقتی زندگی بر روی روال می‌افتاد، ناگهان با یک تصمیم عجیب و از منظری بی‌مورد، شرایط را به هم می‌ریخت و به واسطه آن تصمیم، آناهیتا مجبور می‌شد بیش از توان ذهنی و فیزیکی دلخواهش کار کند و همین مساله همه زندگی و لذت و رضایتمندی از آن را به شدت متاثر می‌کرد و بر روابط او با کارمندان و همسر و فرزندانش تاثیر منفی می‌گذاشت. جلسات متعددی بر این فرایند متمرکز شدیم و تا جایی پیش رفتیم که آناهیتا درک کرد او عاشق چالش است ولی ظاهراً شکل چالش توسط کتاب قانون تعیین می‌شود و به همین دلیل علیرغم منفعت‌های بزرگ این اجبار، گویی گذشته‌ای در حال تکرار است که دیگر متناسب با سن و توان و خواسته آناهیتا نیست.

با واکاوی این بخش، آناهیتا متوجه شد نیاز به عادت‌های جدید و البته قوانین جدید و متناسب با آینده‌ای متفاوت دارد؛ گرچه به دلیل وجود الگوهای بسیار محکم و قدیمی، این فرایند به آرامی در حال پیشروی است و ما هنوز هم در حال کار بر روی این قوانین و حس اجبار ناخوشایند آنها هستیم.

همه ما کتاب قانون خودمان را داریم که احتمالاً از کودکی شروع به پر کردنش کرده‌ایم و سال‌هاست به قوانینی پایبندیم که نه تنها منفعتی برای ما ندارد بلکه چالش‌ها و آسیب‌های زیاد هم به ما می‌زند.

آیا این کتاب و قوانین آن را می‌شناسید؟

خبر دارید که شما بزرگ شده‌اید و توان و امکان بازنویسی قوانین یا حذف‌شان را دارید؟

اولین قانونی که بخواهید به هر شکلی تغییرش دهید، کدام است؟

چه چیزی را جایگزین آن می‌کنید؟

افشین محمد،کوچ زندگی،کوچ مدیران اجرایی

تجربیات کوچینگیشناخت خودتوسعه فردیکوچینگ زندگیتغییر باور
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید