جلسات کوچینگ مانند سفری به شدت کوتاه و به غایت طولانی است. از منظر زمانی، با توجه به دوره قراردادی کوچ و مراجع، این مسیر عموماً کوتاهمدت حساب میشود ولی در عمق ذهن مراجع، این سفر به مثابه طی کردن راهی طولانی و پر فراز و نشیب است. رابطه عمیق و همدلانه و مبتنی بر اعتماد، اثری خارقالعاده بر سیر جلسات دارد و تکرار این تجربه با مراجعان مختلف، میتواند یکی از لذتهای کار کوچینگ باشد.
حسام را به خاطر دارید؟ (تجربیات کوچینگی، به کدام مقصد حرکت میکنی؟ به مسیرت آگاه هستی؟) او نمونه جذابی از فردی یادگیرنده و موید تحقیقاتی است که نشان میدهد مدیران مسنتر، با گشودگی و آمادگی تغییر بیشتری به نسبت مدیران جوانتر وارد جلسات کوچینگ میشوند.
تجربه کار کردن با حسام و سایر مدیران سازمان او، باوری را در من به چالش کشید. پیشتر باور من این بود که فاصله جلسات کوچینگ برای اثربخشی بالا نباید بیش از دو هفته باشد و طی کار کردن با حسام و همکارانش متوجه شدم که ضرورتاً این باور کارآمد نیست و نتایج جالب و قابل اتکایی طی جلسات با فاصله زمانی یک ماه نیز حاصل میشود (بیشتر بخوانید: مشاوره، کوچینگ و منتورینگ برای حمایت از مراجع چه هدفی را دنبال میکنند؟).
آخرین جلسه سال با حسام، جلسه جمعبندی دستاوردها و بازبینی مسیر بود. او که کاملاً آماده آمده بود، شروع به بیان کرد:
حسام گفت که سال پیش در همین موقع، احساس خستگی میکرده است و مسیر برایش ابری، تار و با رعد و برق بوده است و طی فرایند کوچینگ یاد گرفته که این مساله لزوماً امری ناپسند نیست. الان امید و شور و انرژی بیشتری دارد و از تغییراتی که طی این چند ماه ایجاد کرده است، رضایت بالایی دارد.
او سالها بر اساس آمادگی تدافعی اقدام کرده است و در آن بسیار خبره و ماهر شده و گرچه دستاوردهای زیادی هم از این طریق به دست آورده اما متوجه شده که لزوماً همیشه در آمادگی تدافعی بودن خوب نیست و مهارت خود در آمادگی تهاجمی را افزایش داده است. او در جلسات سازمانی، مقتدارنهتر صحبت میکند و با تمام آن چه به او گفته میشود موافقت نمیکند. دلسوزی برای دیگران خوب است اما نه به قیمت از دست دادن اقتدار در چشم آنها، پس به اندازه یا به شیوهای کارآمد به دیگران شامل بالادست، پاییندست و همرده خدمت میکند.
او به عنوان فردی دلسوز که در اکثر مشکلات و سختیهای اطرافیان نقشی پررنگ داشت به این درک دسترسی یافته بود که مشکلات دیگران لزوماً مال من نیست، اول از همه مال خودشان است و اگر به صورت مستقیم درخواستی از من شد، من میتوانم قبول کنم یا نکنم.
در یک موقعیت مشابه که جدیداً پیش آمده بود، حسام بازخوردی از یکی از دوستانش گرفته بود که منتقدانه به نظر میرسید و او را متهم میکرد که قبلاً فرد دیگری بوده و برای حل مشکل دیگران همیشه آماده بوده و حضور داشته، اما حسام ابراز خوشنودی کرد که این گلایه نشان میدهد که من تغییر کردهام و از این بابت خوشحالم. او حریم خود را بیشتر حفظ و حراست میکرد و متوجه شده بود که زیادی در دسترس بودن لزوماً کارآمد و خوب نیست.
به عنوان فردی دلسوز که جلب رضایت دیگران برایش مهم بوده، به تحولی درونی دست یافته که ناراحتی دیگران لزوماً چیز بدی نیست، به بیانی دیگر ناراحتی دیگران دیگر چراغ راه اقدامهای او نیست و این امر نوعِ راهبری و تعاملات او را به شکلی مطلوب تحت تاثیر قرار داده است (بیشتر بخوانید: دست از راضی نگه داشتن مردم بردارید).
درباره ارتباطات خانوادگی و تعامل با فرزند هم به نقطهای رسیده که قرار نیست به آنها راه حل بدهد و اعلام کند که چه چیز درست و چه چیز غلط است.
او به دلیل این تغییرات، راحتتر و با صراحت کلام بیشتری صحبت میکند و نظرات خودش که بر مبنای تجربیات سی سال کار به دست آمده را ابراز میکند و بر روی آنها میایستد، در عین حال گشوده و آماده پذیرش شرایطی است که تاثیر بر آن از قدرتش خارج است. موهبت خروج از تله راضی نگه داشتن دیگران برای او هر بار شفافتر و لذتبخشتر میشود. همچنین صبورانهتر گوش میکند و در عین حال محافظهکاری کمتری دارد.
حسام به دلیل خروج از آمادگی تدافعی کمتر به شکست فکر میکند و شکست را به عنوان بخشی از فرایند یادگیری پذیرفته است و میپذیرد.
از او درباره افق سال آینده پرسیدم و او گفت که میخواهم کسب و کاری را در کنار کار فعلی شروع کنم و با توجه به بالا رفتن مهارتی که در تیمسازی داشتم و به واسطه تغییراتم تقویت هم شده، برای هر دو کار، انگیزه و زمان دارم.
ما کمی درباره تنبلی هم صحبت کردیم و به این مساله اشراف یافتیم که وقتی افق دید روشن است و انگیزه برای رسیدن به آن وجود دارد، تنبلی خود به خود کنار میرود، در واقع تنبلی نشانهای از نبود افق روشن است، نه امری ذاتی که ما آن را به خود نسبت میدهیم.
در انتهای جلسه، حسام از دستیابی به لغطی جادویی صحبت کرد که آن را از او زیاد شنیدم: لزوماً.
او گفت این کلمه برای من به شدت الهامبخش بوده است و با استفاده از آن، فضای امکان را باز میکنم و موقعیت را به شکلی متفاوت میبینم و میتوانم به شکلی متفاوت عمل کنم.
نداشتن چیزی، لزوماً یک نقص نیست، صرفاً هست. "لزوماً" پیشفرضهای ذهن را به چالش میکشد و مانند کوچ همراه او عمل میکند. وقتی کسی از او دلخور میشود، حسام از خودش میپرسد این مساله لزوماً ناکارآمد است؟ این کلمه الهامبخش، مکالمه ذهنی او را در فاز آگاهی و خودآگاه حفظ میکند.
به نسبت چند ماه همکاری، دستاوردهای حسام، فراتر از تصور من بود و این مساله میتواند یادگیری زیادی برای من و شما داشته باشد.
البته یک کوچ هیچ وقت نمیداند که در حال همکاری برای کاشتن یک دانه است یا در حال همکاری برای برداشت محصول است و این بار گویی من و حسام به وقت چیدن محصول به هم رسیده بودیم.
آیا شما هم کلمه یا جمله الهامبخشی دارید که شما را از الگوهای تکراری و قدیمی وارد خودآگاهی کند؟
اگر نه، تمایل دارید داشته باشید؟
افشین محمد-کوچ زندگی، کوچ مدیران اجرایی