اینبار مکان مبدا چشم سبز رنگی است که مژه های بلندی دارد . از گوشه ی راست چشمان بادامی اش می افتم . سفر شروع میشود
صورت ظریفش نرم است ، نرم و چرب . پسرک من چرا اشک میریزی؟ از بینی قوزدارش روی لب هایش می افتم . لب های نرمش چه سرخ است... گویا رز قرمزی است در دست مردی عاشق
دست های مردانه ای میبینم که به سمت صورتش حرکت میکنند ، موهای نازک و گندمی پسرکم را نوازش میکند ...
آن مرد کیست ؟ دستانش به صورت پسر میچسبد ... صورتش را قاب میگیرد با آن دستان کشیده و بلندش. من همچنان روی لب های نرم پسرک خودم هستم لب های قلوه ای رنگ مرد بزرگتر نزدیک میشود .
خدای من . یک بوسه ی کوچک یک بوسه ی عاشقانه . دیگر روی لب های پسرک خودم نیستم اینبار روی لب های آن مرد بزرگ جا خوش میکنم . پسرکم را در آغوش میگیرد جای پسرک من امن است در دستان آن مرد غریبه .
ولی آیا جدایی در کار است؟ مثل همیشه قرار است کسی پسر مرا تنها بگذارد؟ اینبار نوبت پسرک من است ؟ اینبار قرار است پسرک من کسی را تنها بگذارد؟ پسر من برای که میگریست ؟ برای چه کسی اشک میریختی؟ آن دستان کوچکت ، آن احساسات متعلق به کیست؟ سرانجام چه میشود؟
