الآن تو آی سی یو هستم..
کارمندهای اینجا انگار خاکستری هستند. هیچکس انگار هیچ چیز براش مهم نیست. همهی چهره ها خواب آلودند. و من تنها در یک راهرو بیپایان منتظر پرستارهای بخش ICU که پدرم رو تحویل گرفتند، درحال تایپ این متن هستم.
بابا قوی باش و بجنگ.
After ICU, i will see you :)