من افسرده نیستم و این علائم اشتباهی هستند، دقیقا مثل وقت هایی که کمی گلویت درد می کند و فکر می کنی سرما خورده ای اما فقط التهابی زودگذر است که تو را رنج می داده و به اشتباه فکر می کردی مریضی و ممکن است یک یا چند قرص هم برای پیشگیری و بدون هیچ تجویزی، نوش جان کنی.
این ها نشانه های اشتباهی هستند برای اینکه حواس ما را پرت کنند، تا خودمان را مشغول این کنیم که دیگران بفهمند چقدر داریم رنج را تحمل می کنیم در صورتی که اصل موضوع را فراموش کرده ایم.
من فکر می کنم دچار همان التهاب های زودگذر شده ام. همان ها که باعث می شود الکی به زمین و زمان ناسزا بگویم و دنبال مقصر اصلی بگردم، درصورتی که این ها همه توهم یک خیال باطل و موضوع چیز دیگری است.
پس باید به دنبال نشانه های اصلی بین هزاران مسیر فرعی بگردم که کاری بس طاقت فرسا و مشکل خواهد بود. نمی دانم همه عمر من باید این گونه بیهوده می گذشت؟ جواب خدا را چه خواهم داد؟ بگویم صبح بلند شده ام که فقط به دنبال خوشبختی دویده باشم و به این فکر کنم که چرا خانه، ماشین و سرمایه ام چند برابر نشده است و فلان دختر زیبای شهر با من نیست؟
وای بر من که گرفتار هدف هایی هستم که ارمغان آنها می شود همین التهاب ها، همین افسردگی های الکی و دردی که اسمش را پوچی گذاشته اند.
می دانم که این ها در حرف زیبا نشان داده می شود و پای عمل که برسد من هنوز در خواب شیرین ساعت پنج صبح گرفتار مانده ام. اما باید اعتراف کنم که هر بار به قهرمان های زندگی ام نگاه می کنم، خجالت می کشم.
علی دادخواه
چهارم بهمن 98