صادق امانی/ دانشجوی دورهی کارشناسی رشتهی مهندسی صنایع دانشگاه صنعتی شریف
یک انسان متولد دههی نود در ایران، در چهلسالگی به چه مهارتهایی نیاز خواهد داشت؟ این سوالیست که در گام اول، سیستم آموزشی رسمی ما باید از خود بپرسد و در گام دوم، خود آن کودک. چهلسالگی آنها مصادف است با سالهای 2050 میلادی که پیشبینیهای شیرین و تلخ دربارهی آن کم نیست و تنها موضوعی که سر آن اتفاق نظر وجود دارد، این است که ما تقریباً هیچ برآوردی دربارهی کم و کیف زندگی مردمان در آن زمان نداریم.
هزارسال قبل هم، یعنی اواخر قرن چهارم هجری، مردم از آیندهی خود بیخبر بودند، اما با این حال میدانستند ،یا لااقل متقاعد شده بودند که ویژگیهای پایهایِ جامعه تغییر نخواهد کرد. آنها میدانستند که احتمالش هست حکومت غزنویان تا پنجاهسال بعد (مثلا 450 هجری) سقوط کند یا انواع مصائب طبیعی گریبانگیرشان شود؛ با این وجود روشن بود که تا آن زمان (پنجاهسال بعد) هنوز هم اکثر مردم به کشاورزی و دامداری اشتغال دارند. هنوز هم متوسط طول عمر انسانها چهلسال است و هیچ تغییری در زیست طبیعی انسانها صورت نگرفته و هنوز هم مردان به عنوان ستون اصلی جامعه فعالیت میکنند. با شرایط فوق، واضح بود که مهارتهای مورد نیاز افراد در جامعه دستنخورده باقی خواهد ماند و یک جوان میدانست که باید بسته به شرایط خانوادگی به انتخاب شغل و کسب مهارتهای مورد نیاز خویش بپردازد؛ در مقابل این گردش کندِ گذشتگان، امروز هیچ نمیدانیم که دنیا در سالهای آتی دههی 2050 چگونه خواهد بود. ما نمیدانیم که شغلهای آن زمان به چگونه مهارتهایی نیاز خواهد داشت؛ حتی نمیدانیم که مردم به چه کارهایی اشتغال دارند یا که طول عمر انسانها به چه اندازه خواهد بود.
هزار سال قبل هم مردمان از آیندهی خود بیخبر بودند اما لااقل میدانستند که ویژگیهای پایهی جامعه تغییر نخواهد کرد.
کشورهای دیگر نیز، چه بسا بیشتر از ما، با این گافِ بین گذشته و حال درگیرند؛ و با وجود همهی این ابهامات دربارهی آینده، هنوز هم افراد زیادی دهان بر نقد نظام آموزشی کنونی میگشایند. نظامی که با وجود همهی ابهامات، هنوز هم راههای بسیاری برای آمادهکردن کودکان و جوانان برای مواجهه با ناشناختههای دنیای آینده دارد، اما همچنان بر روشهای سنتی خود اصرار میورزد.
با نقل قول از «کن رابینسون»، استاد بازنشستهی دانشگاه واریک انگلستان، شروع میکنم. او در یکی از سخنرانیهایش در TED اینگونه میگوید: «امروز اگر بیگانهای از سیارهای دیگر به زمین بیاید و به رفتار و زندگی ما نگاه کند، هرگز نمیفهمد خاصیت این نظام آموزش عمومی که در کرهی زمین وجود دارد چیست! نه میتواند موفقشدن را تضمین کند و نه زندگی بهتر را و نه برندهبودن را. پس این آموزش برای چیست؟ به نظر میرسد که در سراسر دنیا، نظامهای آموزشی درست شدهاند که استاد دانشگاه بسازند!»
امروز اگر بیگانهای از سیارهای دیگر به زمین بیاید، هرگز نمیفهمد خاصیت این نظام آموزش عمومی چیست!
همچنین سیستم آموزشی تأکید خاصی بر آموزش علوم حساب دارد. علومی که در نهایت به دانشآموز یاد میدهند که چگونه مشتق بگیرد، ماتریسهای چندبعدی را درهم ضرب کند یا که به زبان Cبرنامهنویسی کند، اما آیا در زمانهای که کامپیوتر و هوش مصنوعی همهی این اعمال را بهتر از ما و به نحواحسن انجام میدهد، آیا تأکیدی این چنین بر این مباحث هنوز هم ضروریست؟
در دنیایی که فاصلهی ما تا اطلاعات به اندازهی یک کلیک ساده است، و میتوان با یک جستوجوی ساده در رابطه با شیر مرغ تا جان آدمیزاد اطلاعات کسب کرد، آیا معلم باید سیاست اصلی خود را بر پایهی انتقال اطلاعات بنا نهد؟ یا که باید مهارت لازم برای تفکیک اطلاعات و انتخاب از میان آنها آموزش داده شود؟
چهار عنصر باید مبنای سرفصلهای آموزشی قرار بگیرند: تفکر انتقادی، ارتباطات، همکاری و ابتکار.
با همهی این اوصاف، پس باید چه چیز آموخت؟ برای پاسخ به این سوال ابتدا نگاهی به سایت npr میکنیم. این سایت با استناد به مقالهای از دانشگاه آکسفورد، احتمال جایگزینشدن شغلهای گوناگون تا بیستسال آینده توسط ماشینها را حساب میکند. در مقالهای که به آن اشاره شده، از ویژگیهای زیادی برای محاسبهی این احتمال استفاده شده است. نیاز به تصمیمهای خلاقانه، نیازمندی به کمک به دیگران، نیاز به مذاکره و کار در محیطهای کوچک از جمله مهمترین پارامترهای این محاسبه هستند. انجمن ملی آموزش آمریکا در یکی از مقالاتی که منتشر کرده است، الزام به آموزش چهار عنصر را سرفصل برنامههای آموزشی قرار داده است: تفکر انتقادی، ارتباطات، همکاری و ابتکار. و شاید ما هم درمورد پرسشِ «یک انسان متولد دههی نود در ایران، در چهلسالگی به چه مهارتهایی نیاز خواهد داشت؟» نیز باید پاسخ خودمان را در چنین زمینههای اساسیای محدود کنیم. در روزگار آیندهای که شاید تنها چیزی که پایدار بماند، همین تغییرات سریع و سرسامآور است، دیگر آموزش مهارت فنی، و یا تزریق انبوه اطلاعاتی که دیگر پایایی قبل را ندارد، نمیتواند مانند دورهی سلجوقی، انسانی آگاه به زمان را که دنیای اطراف خودش را شناخته و برای زندگی بهتر تلاش میکند، ایجاد کند. پیشبینی آیندهی نهچندان دور، چنان برای ما سخت شده است، که دیگر حتی با اطمینان نمیتوانیم ثبات معنای «انسانبودن» را نیز ادعا کنیم. پس شاید بهترین آموزش همانی باشد که «برای هماهنگی با دنيای 2050، نه فقط ابداع انديشهها و محصولات جديد، بلکه بيش از هر چيز، بازآفرينی چندبارهی «خود» [را به فرد بیاموزد.][2]»
مراجع:
برای ورود به کانال پیامرسان تلگرام دوهفتهنامهی دانشجویی «داد» کلیک کنید.