ماه‌نامه‌ی دانشجویی «داد»
ماه‌نامه‌ی دانشجویی «داد»
خواندن ۶ دقیقه·۵ سال پیش

آینده مارکسیسم

فروریختن دیوار برلین در سال 1989 را بسیاری آغازی بر پایان ابدی مارکسیسم میدانند.
فروریختن دیوار برلین در سال 1989 را بسیاری آغازی بر پایان ابدی مارکسیسم میدانند.

مرگ ابدی یا رستاخیز؟

امیرعلی ابراهیم‌زاده/ دانشجوی دوره‌ی کارشناسی رشته‌ی مهندسی کامپیوتر دانشگاه صنعتی شریف

کار مارکسیسم تمام است؟ شاید این گونه به نظر برسد. شاید مارکسیسم در همان دهه‌ی 1990، به خواب ابدی فرو‌رفته باشد؛ شواهد که این طور نشان می‌دهد. اقتصاد مارکسیستی، شوروی را از پا درآورد و میراثی جز فقر برای بسیاری از کشورها نداشت. اینکه چین به عنوان یک کشور کمونیستی، به چنین رشد اقتصادی عظیمی رسیده است نیز نتیجه‌ی تحولات اقتصادی بسیار و دورشدن از طیف وسیعی از اصول اولیه‌ی مارکسیسم است. نکته‌یجالب توجه این است که مکتبی که این‌قدر بر علمی بودن خود تاکید داشت و مخالفین را غیرعلمی می‌خواند، توسط کارل پوپر، از بزرگ‌ترین فیلسوفان علم مورد حمله قرار گرفته و ابطال‌ناپذیر و غیر‌علمی خوانده‌ می‌شود. نیمی از جهان زیر سیطره مارکسیسم قرار گرفت و هیچ یک از ممالک مارکسیستی به جامعه‌ی سوسیالیستی آرمانی تبدیل نشدند، جامعه‌ای که می‌بایست با کم‌کردن نگرانی‌های اقتصادی، فرصت شکوفاکردن استعدادها را به افراد می‌د‌اد، عکس آن عمل کرده است. بوروکراسی خشک و عظیم سیستم‌های مارکسیستی، به جای پروراندن تولستوی‌ها و گورکی‌ها و داستایفسکی‌ها،چندین هزار فارغ‌التحصیل دارای دیپلم رسمی و عضو کنگره‌ی نویسندگان و عضو آکادمی هنر تحویل داده‌ است[۱]. بماند میلیون‌ها مرگ زیر یوغاستالین و مائو و سازمان‌های مخوف چریکی و اردوهای کار اجباری و... .

گرچه مارکس درباره‌ي مکان وقوع انقلاب اشتباه میکرد، ولی در پیش‌بینی نتیجه‌ی آن بسیار موفق بود.

با این حال نگاهی دوباره به مارکسیسم شاید در عصر امروز مفید باشد؛ شاید مارکسیسم نمرده است، شاید باید به خود مارکس بازگشت، پیش از اینکه مارکسیسم به صحنه‌ی عمل بیاید. زیرا اکثر فجایع تاریخی مارکسیسم نتیجه‌ی تفکر و عمل ایدئولوگ‌های انقلابی‌ای هستند که پس از مارکس ظهور کردند، نه خود او. توضیح اندیشه‌ی مارکس حتی به صورت اجمالی در چنین مقاله‌ای ممکن نیست، فقط بخشی از آن که برای جهان امروز می‌تواند مفید باشد، بررسی می‌شود.

مارکسیسم خود باید موضعاش را نسبت به طیف وسیعی از موضوعات جدید از جمله فلسفه‌ی علم، سیر تاریخ، محیط زیست، حقوق زنان و نوع اقتصاد جامعه‌ی ایده‌آل مشخص کند.

مارکس پیش‌بینی کرده بود که نظام‌های اقتصادی همگی مراحل مشخصی را در طول تاریخ طی می‌کنند. تضاد میان نیروهای کارگر و سرمایه‌دار در کشورهای توسعه‌یافته به قدری تشدید می‌شود که کارگران شهری که در اکثریت قرار دارند، سرانجام خواهند توانست اقلیت حاکم را به زیر کشیده ومحصول تولید خود را به جای اقلیت سرمایه‌دار میان تمامی اعضای جامعه تقسیم کنند. تاریخ اما خلاف نظر مارکس را ثابت کرد؛ انقلابهایمارکسیستی، همه در کشورهای عقب‌مانده و غیرصنعتی رخ داد و ملل آمریکای شمالی و اروپای غربی هیچگاه چنین انقلابهایی را تجربه نکردند. این شاید به معنای شکست نظریه‌ی مارکس باشد، ولی اگر کمی عمیق‌تر به مسئله نگاه کنیم، می توان با پذیرش این اشتباه مارکس، به نبوغ او پی‌برد.

چه معتقد به مارکس باشیم و چه منتقد او، باید اذعان کرده که وی از نوابغ تاریخ است.
چه معتقد به مارکس باشیم و چه منتقد او، باید اذعان کرده که وی از نوابغ تاریخ است.


تمام کشمکش طبقاتی بر سر مازاد تولید است، مازادی که کارگران بیش از نیاز خود تولید می‌کنند. حال در ملتی عقب‌مانده که در دوره‌ی غیرصنعتی و فئودالیسم به سر می‌برد و مازاد چندانی تولید نمی کند، انقلاب قرار است بر سر دستیابی به چه چیزی باشد[۲]؟ به علاوه سوسیالیسم مدنظر مارکس نیازمند نیروهای تحصیل‌کرده و آگاه است که در چنین ممالکی نادر میباشد. گرچه مارکس درباره‌ی مکان وقوع انقلاب اشتباه میکرد، ولی در پیش‌بینی نتیجه‌ی آن بسیار موفق بود. هنگام وقوع انقلاب در سیستمی که به تولید پربازده‌ی سرمایه‌دارانه نرسیده است، امکانات به قدری نیست که خدمات عمومی و مناسب برای همه فراهم شود، و چنین مملکتی محکوم به پیشرفت سریع اقتصادی برای رسیدن به آن حد از تولید و خروج از نظام فئودالی است؛ در نتیجه به هر وسیله‌ای متوسل میشود تا از قرون وسطی به قرن بیستم برسد. اقدامات مربوطه شامل گرفتن نه تنها مازاد بلکه سهم خود تولیدکنندگان، کار اجباری و طیفی از اعمال می‌شود که خوشایند مردم نیست و در نتیجه بوروکراسی عظیم و حکومتی توتالیتر بر سر کار میآید تا فرآیند را پیش ببرد. در این صورت نظام استالینیستی حاصل می‌شود و سخت می‌توان از دیکتاتوری چنین نظامی رهایی یافت.

پیش‌بینی مارکس درست بود که سوسیالیسم باید در ممالک پیشرفته برقرار شود و گرایش برخی کشورهای غربی به سوسیالیسم شاید نوید تحقق چنین پیش‌بینی‌ای باشد. باید در نظر داشت که سرمایه‌داری شاید از زمان مارکس ملایم‌تر شده باشد و خدمات بیشتری به طبقات کارگر و متوسط ارائهدهد ولی ذات سرمایه‌داری ثابت است. سرمایه‌داری از بسیاری جهات پلیدتر نیز شده است. شاید اتحاد اروپاییان طی جنگ سرد نوید همبستگی می‌داد ولی امروزه جهان همچون دهه‌ی 1930 دچار نوعی فاشیسم شده است. در این بین طبیعت است که تاوان می‌پردازد و ماده‌ی اولیه سرمایه‌داریِ آزاد از هر ارزش اخلاقی می‌شود و از آن زباله تحویل می‌گیرد. در این دوران، برخی ایده‌های مارکس اهمیت خود را نشان می‌دهند. مارکس معتقد بود که ملت‌ها به تنهایی نمی‌توانند نظام سوسیالیستی را برپا کنند، بلکه هر‌یک باید بخشی از تولید را بر‌عهده گیرند و نوعی اتحاد و همکاری میان ملت‌های سوسیالیست لازم است[۲]. به علاوه حکومت‌های سوسیالیستی قرن بیستم،در کم‌رنگ کردن گرایشات نژادی و ملی موفق بوده‌اند و در مقایسه با کشورهای سرمایه‌داری عدالت و مساوات اجتماعی بیشتری را به ارمغان آوردند.

ممکن است دین به عنوان ابزاری برای سرکوب طبقات پایین استفاده شود، ولی تقلیل دادن آن به افیون تودهها برای کسی که به بحثهای متافیزیک نمیپردازد، کمی غیرمنصفانه است.

حال باید چه موضعی نسبت به مارکسیسم گرفـت؟ مارکسیسم خود باید موضع‌اش را نسبت به طیف وسیعی از موضوعات جدید از جمله فلسفه‌ی علم، سیر تاریخ، محیط زیست، حقوق زنان و نوع اقتصاد جامعه‌ی ایده‌آل مشخص کند. اکثر این موارد از زمان مارکس تغییرات زیادی را تجربه کرده‌اند. اما شاید تغییر نگرش درباره‌ی دین، مهم‌تر از همه موارد ذکر شده باشد. در جامعه‌ی سوسیالیستی، دین می‌تواند نقش بزرگی در مبارزه با فاشیسم و ملی‌گرایی افراطی ایفا کند. همچنین جای سوال است که چرا یک چریک مارکسیست، خود را عاشقانه در راه خلق به کشتن می‌دهد. شاید اگزیستانسیالیسم سارتر بتواند خلا مارکسیسم الحادی را در باب معنی زندگی پر کند، اما باورهای موجه دینی اگر به سمت بنیادگرایی و افراط نروند، می‌توانند به این عدالت‌خواهی سوسیالیست‌ها معنی دهند. با این حال مارکس با دیده‌ی تحقیر به مسائل متافیزیکی و فلسفی دین می‌نگریست و آن را بی‌حاصل می‌خواند[۲]. گرچه مارکس متافیزیسین نیست، نظرات ضددینی او بسیار است. ممکن است دین به عنوان ابزاری برای سرکوب طبقات پایین استفاده شود، ولی تقلیل دادن آن به افیون توده‌ها برای کسی که به بحث‌های متافیزیک نمی‌پردازد، کمی غیرمنصفانه است. مارکس معتقد بود که محوشدن دین که به منزله خوشبختی موهوم مردم است، در واقع خوشبختی واقعی آنها به شمار میآید[۳]. انقلاب ایران قطعا مورد عجیبی برای مارکس می‌بود، به این دلیل که هر سه جریان سیاسی بزرگ انقلاب، سازمان مجاهدین خلق، نهضت آزادی و جریان آیت‌الله خمینی خود را معتقد به اسلام و عمل خویش را در راستای دین می‌دانستند.

یک مسئله‌ی اساسی در نظریه‌ی مارکس سیر پیشرفت تاریخ است، واقعیت نسبت به پیش‌بینی‌های مارکس متفاوت بوده است. پرسش مهم این است که آیا از اساس می‌توان به جبر تاریخ، آن طور که در اندیشه‌ی مارکس مطرح شده است، معتقد بود؟ در صورت درستی این پرسش، اشتباه مارکس دقیقاًچه بود؟ قطعاً سیر پیشرفت تکنولوژی نیز به مارکسیسم مرتبط می‌شود. مارکس خود به ابزار تولید اهمیت میداد و شاید پیشرفت سریع تکنولوژی در قرن بیست‌ویکم را به نفع تحقق جامعه آرمانی‌اش تشخیص می‌داد، زیرا ماشینی‌شدن بسیاری از اعمال دشوار، فرصت بیشتری به انسان میدهد تا استعدادهای درونی خود را شکوفا کند.

پرسشهای بسیاری هنوز باقی می‌مانند، آیا مارکسیسم واقعاً علمی است؟ آیا اقصاد سوسیالیستی را می توان با بازار آزاد آشتی داد و مطابق نظر برخی مارکسیست‌ها، اقتصادهای تعاونی میتوانند به اندازه‌ی سرمایه‌داری پربازده باشند؟ چگونه می‌توان سوسیالیسم را بدون خطر ابتلا به دیکتاتوری اجرا کرد؟ چرا طبق نظریهی مارکس دین از بین نرفت؟ آیا نظام حاصل از پاسخ این پرسش‌ها را می توان هنوز هم مارکسیسم نامید؟ و آیا این نام‌ها مهم‌اند؟ برای پاسخ به هریک از این سوالات، می‌توان کتابها نوشت.

مراجع:

  • درباره روحانیت، علی شریعتی، نشر سپیده باوران
  • پرسش هایی از مارکس، تری ایگلتون، ترجمه رحمان بوذری و صالح نجفی،نشر مینوی خرد
  • مارکس و مارکسیسم، چارلز رایت میلز، ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی،نشر خجسته

برای ورود به کانال پیام‌رسان تلگرام دوهفته‌نامه‌ی دانشجویی «داد» کلیک کنید.

مارکسسرمایه‌داریمازاد تولیدفئودالیسم
نخستین گام، آگاهیست.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید