محمدرضا حیدری/ فارغ التحصیل رشتهی مهندسی کامپیوتر دانشگاه تهران
ریحانه باعزم/ دانشجوی دورهی دکترا رشتهی جامعهشناسی فرهنگی دانشگاه علوم تحقیقات
در امپراتوری هیچ سوبژکتویتهای واجد یک استقلال فردی و خودآگاهی وحدتیافته نیست. کوگیتوی دکارتی(من میاندیشم) بیش از پیش توهم به نظر میرسد. تمامی مکانها در یک نامکان عمومی منحل شدهاند. مکانهایی که دیگر توان آن را ندارند که سوبژکتیویتهها را درون خود بگنجانند. امپراتوری آمیختهای از درونبودگیهاست و دوجهانیت را از بین برده است.درونبودگیهای امپراتوری در تکینگی خودهمواره تعینی چندگانه دارند.دوجهانیت افلاطونی که برای قرنها ادامه پیدا کرده بود، در عصر امپراتوری تبدیل به یک جهانیتی چندگانه شده است. دقیقاً در همان لحظه که تصور میکنیم با اسپینوزا همنشین شدهایم، لیوتار را در کنار خود مییابیم. وحدت در کثرت غرق شده است و کثرت به محض وحدتیافتن متکثر میشود.دوقطبیها در امپراتوری چند قطبی شدهاند و دوالیتهها(دوگانگی) در نهایت پلورالیسم زیست میکنند. هیچ دوگانهای توان رویارویی با تکینگیهای چندگانه را ندارد. هرگونه تفکیک و تمایزی از ساحت امپراتوری رخت بربسته است. «افسانهی استعلایی سیاست دیگر نای ایستادن ندارد» و امروز تمامی تعاریف انتزاعی و استعلایی حاکمیت مدرن، مشروعیت و اعتبار خود را از دست دادهاند. در امپراتوری تمامی واسطههای سیاسی محو شدهاند. «سیاست به طور بیواسطه حضور دارد. سیاست در امپراتوری محدودهی درونبودگی محض است» و بیرونگیهای سیاست پیشاپیش در درونیت امپراتوری ادغام شدهاند. امپراتوری هر لحظه با بازار همنشین است. بازار در امپراتوری جهانی است. زیر سایهی امپراتوری همهی سوبژههای رسمی گویا چیزی برای از دست دادن دارند و به همین خاطر رادیکالیتهی سیاست را تا منتهای خود به پیش نمیبرند. همیشه جایی هست که این سوبژهها از موضع رادیکال خود کوتاه میآیند و سهم خود را مطالبه میکنند و ساکت می شوند. تنها طبقهای که تا انتها پیش میرود همان طبقهی غیر رسمی سوبژکتیویتههای بیسهم است. کسانی که نه در ساختار تعریف شدهاند و نه در دولت و نه در هیچ جامعهای که مهر مدنیت بر پیشانی خود زده باشد. امر سیاسی دقیقاً در همان جایی پدیدار میگردد که کنش طبقهی بی سهمها تا ریشه پیش می رود. طبقهی بیسهمها البته یک طبقه به معنای کلاسیک خود نیست بلکه مجموعهای از هویتهای چندتبارهای است که در چندگانگی به سر میبرند. محلیتها و رویکردهای موضعی و تمامی قطبیسازیها در امپراتوری هضم شدهاند. « سیاست امپراتوریایی به گونهای مفصلبندی شده است که به سراسر جهان بسط می یابد- دریای بزرگی است که فقط بادها و موجها در آن حرکت میکنند».
امپراتوری آمیختهای از درونبودگیهاست و دوجهانیت را از بین برده است. درونبودگیهای امپراتوری در تکینگی خودهمواره تعینی چندگانه دارند.
«امروز تاریخ مصرف هرگونه سنت متافیزیکی به طور کلی گذشته است» و هر حقیقت نابی بیشتر به وانموده شبیه شده است. جهان امپراتوری عصری پسا نیچهای را مقابل چشمان خود میبیند. جهانی که از حقیقت تهی شده و مطلقیت امر الهی را از دست داده است. امپراتوری واجد مادیتی است که همه مفاهیم استعلایی را از ریخت انداخته است و به جای انتزاعیت، انضمامیت را نشانده است؛ انضمامیتی که از هر گونه جوهریت وجودی تن میزند. سرمایه به یک جهان تبدیل شده است و همه چیز را جهانی کرده است. ملیتها و نژادهای خالص چند تباره شدهاند و جنسیتها در هم تلفیق شدهاند. دیگر نمیتوان صرفاً از مردِ آمریکایی یا زنِ آفریقایی حرف زد بلکه آنچه پیش روی خود میبینیم مرد بورژوایِ آمریکایی سفید پوست سرمایهدار و زنِ آفرقایی سیاهپوست کارگر است. قدرت همه جا هست و هر لحظه همه چیز را تغییر میدهد. در امپراتوری سوبژکتیویتهی اصیل محو شده است، دائماً خط خورده است و همچنان خط میخورد، دیگر فاعل شناسای سنتی-فلسفی هیچ اعتباری ندارد و اندیشیدن در فضای امپراتوری هیچگاه نمیتواند خصلتی محض و آگاهانه داشته باشد.
دیگر نمیتوان صرفاً از مردِ آمریکایی یا زنِ آفریقایی حرف زد بلکه آنچه پیش روی خود می بینیم مرد بورژوایِ آمریکایی سفید پوست سرمایه دار و زنِ آفرقایی سیاهپوست کارگر است.
سوبژکتیویتهی سنتی و مدرن امروزی به دام پستمدرنیسم افتاده است و در «مبادله و زبان» گم گشته است. سوبژکتیویتهی پستمدرن در ناخودآگاه میاندیشد و یک ناخودآگاه جمعی آن را به پیش میراند. آفرینشگری امپراتوری غیر مادی و ارتباطی است و با این وجود از مادیت نگسسته است. آنچه در مقابل امپراتوری قرار میگیرد انبوه خلق است که فضاهای هژمونیک را از کار میاندازد و چیزی جدید میآفریند که از مناسبات هژمونیک میگسلد و فراتر میرود. «انبوه خلق از طریق گردش، فضا را دوباره تصاحب میکند و خود را به مثابه یک سوژهی فعال سامان میبخشد. انبوه خلق به دنبال مناطق رخدادخیز میگردد تا به واسطهی آن رخداد حقیقتی را رقم بزند که در بند ساختار هژمونیک سرمایهداری پستمدرن نباشد. انبوه خلق همواره در تلاش برای تولید فضاهای غیر سرمایهدارانه است. «ساختمان انبوه خلق، نخست به مثابه یک حرکت فضایی ظاهر میگردد که در مکانی بیحدومرز، انبوه خلق را تشکیل میدهد. انبوه خلق در هیچ گسترهی مرزی قرار نگرفته است و جغرافیای حضورش جهانی است. انبوه خلق از اعتصابات کارخانهای و سندیکالیسمهای واهی گذر کرده است و خصلتی همهگیر یافته است. انبوه خلق معرف حرکت حزبی محلی یا سازماندهیهای کوچک نیست. انبوه خلق خود را در یک مکان خاص محدود نمیکند و به دنبال از بین بردن تمامی حرکتهای مقطعی در جغرافیاهای خاص است. حرکت انبوه خلق حرکتی جهانی است. انبوه خلق مدعی آن است که دیگر « سرمایهداری پسامدرن نخواهد توانست خون پرولتاریا را بمکد». انبوه خلق دیگر نخواهد گذاشت سرمایهداری پستمدرن نطفهی آیندهی خود را در رحم پرولتاریا ببندد تا از دل آن پرولتاریا صاحب یک زندگی مرده و ملال آور شود. انبوه خلق در پی آن است که کلیت خود را پرولتاریایی کند و در همان حال تکینگیهای متکثرش را در جوهریت او تکثیر کند. پرولتاریا برای انبوه خلق مفهومی عام است که به همهی کسانی دلالت دارد که کارشان از سوی سرمایه استثمار شده است و به دنبال آن است که کار اصیل خود را از تمامی قید و بندهای سرمایهداری پست مدرن برهاند. در نگاه انبوه خلق، کار از زندگی قابل تفکیک نیست و سرمایهداری زندگی پرولتاریا را هم از آن خود کرده است و تولیدی زیستی- سیاسی را رقم زده است؛ باید علاوه بر کار، زندگی را هم از سیطرهی امپراتوری رهاند و به آن معنای دیگری بخشید. درگسترهی تولید زیستی- سیاسی، وقت خالی وجود ندارد؛ پرولتاریا با تمام ظرفیت در همهجا و در تمام روز تولید میکند. انبوه خلق باید قدرت کار و محصول خود را به خودش برگرداند و با خصلتی مبارزهجویانه آنچه از او ربوده شده است را به خود اختصاص دهد. انبوه خلق باposse ( امکان کنش فعالانه)قدرت مییابد.posse ایستاری است که به بهترین نحو ما را قادر میسازد انبوه خلق را به منزلهی سوبژکتیوتیهی یگانه درک کنیم که در چندگانگی زیست میکند و امکانهای جدیدی پیش روی خود میبیند. Posse شیوهی تولید و هستی انبوه خلق را ساختبندی میکند. posse توانمندی اسپینوزایی است و شاید آن چیزی باشد که آگامبن آن را امکان مینامد. Posseگونهای توان و بالقوگیاش است که در مرز فعلیت زیست میکند و جوهر وجودی کنش را در خود نگه میدارد. posse همواره در معرض امکان است و گونهای قدرت است؛ قدرت به مثابهی فعالیت. امپراتوری خصم انبوه خلق است و انبوه خلق به دنبال رویارویی رادیکال با امپراتوری. انبوه خلق به دنبال ساختن دولتی جدید با خصلتی بوروکراتیک نیست و آنچه انبوه خلق در تلاش است جای امپراتوری بنشاند کمونیسم است. کمونیستبودن هدف تمامی سوبژههایی است که انبوه خلق را نمایندگی میکنند. انبوه خلق شکل جدید زندگی است.« مردم دیگر وجود ندارند، یا هنوز وجود ندارند..... مردم گم شدهاند».(ژیل دلوز)
برای ورود به کانال پیامرسان تلگرام دوهفتهنامهی دانشجویی «داد» کلیک کنید.
انبوه خلق به دنبال ساختن دولتی جدید با خصلتی بوروکراتیک نیست و آنچه انبوه خلق در تلاش است جای امپراتوری بنشاند کمونیسم است.