ویرگول
ورودثبت نام
ماه‌نامه‌ی دانشجویی «داد»
ماه‌نامه‌ی دانشجویی «داد»
خواندن ۱۶ دقیقه·۵ سال پیش

انتخابات و گذار به دموکراسی

مصاحبه با مجید توکلی

عباس پشتوان/ دانشجوی دوره‌ی کارشناسی ارشد رشته‌ی فیزیک دانشگاه صنعتی شریف

مجتبی نظری/ دانشجوی دوره‌ی کارشناسی ارشد رشته‌ی علوم اقتصادی دانشگاه صنعتی شریف

مجید توکلی، پژوهشگر و کنشگر سیاسی و اجتماعی‌ و از چهره‌های شناخته شده‌ی جنبش دانشجویی در دهه‌ی هشتاد است.
مجید توکلی، پژوهشگر و کنشگر سیاسی و اجتماعی‌ و از چهره‌های شناخته شده‌ی جنبش دانشجویی در دهه‌ی هشتاد است.


مجید توکلی، فعال سیاسی و اجتماعی‌ و از چهره‌های شناخته شده‌ی جنبش دانشجویی در دهه‌ی هشتاد است. فضای کلی گفتگوی ما با او معطوف به انتخابات در جمهوری اسلامی و دوران گذار به دموکراسی است.

برای شروع بحث درباره‌ی انتخابات، بد نیست نگاهی توصیفی به طیف‌های مختلف مخالفان و موافقان مشارکت در انتخابات داشته باشیم و اینکه هر کدام از این طیف‌ها چه استدلالی برای کنش خود دارند؟

ابتدا دلایل کسانی که مخالف حضور در انتخابات هستند را بررسی می‌کنم و در خلال آن به استدلال‌های موافقان شرکت در انتخابات هم می‌پردازم. همچنین باید توجه کنیم که این بررسی را از نقطه نظر منتقدین وضع موجود انجام می‌دهیم:

طیف اول مخالفان، از دیدگاه نظام ارزشی مخالف رای‌دادن هستند که خود به چند دسته تقسیم می‌شوند. دسته‌ی اول معتقدند ما در ایران یک حکومت توتالیتر (تمامیت‌خواه) داریم که انتخابات در آن معنا ندارد. آنچه ما داریم نمایش انتخابات است و با انتخابات و کارکردهای آن در یک حکومت دموکراتیک از قبیل شفافیت نهاد‌های انتخابی، امکان پرسش، استیضاح و عزل فرد برگزیده‌شده نسبتی ندارد. لذا چون حکومت توتالیتر است، انتخابات بلاموضوع است.

گروهی هم در همین طیف نقد خود را متوجه نهاد انتخابات می‌کنند و آن را آزاد و عادلانه نمی‌دانند. آنها معتقدند سازوکارهای کاندیداتوری، تبلیغات، رای‌دادن و... با معیارهای انتخابات در نظام دموکراتیک تطابق ندارد.

بعضی هم نگاهشان این است که ما از نظر ساختاری و مقدمات حقوقی و قانونی امکان انتخابات آزاد را داریم، اما رفتارهای حکومت موجب شده تارقابت انتخابات ناعادلانه باشد. یک طرف از مزایا و رانت‌های انتخابات در فرآیند احراز صلاحیت، تبلیغات، جهت‌دهی افکار عمومی و برخورداری از تریبون‌ها بهره‌مند است و رقبای او امکان رقابت در این فضا را ندارند. درسال های اخیر این نوع نگاه کم‌رنگ‌تر شده و بخشی از مدافعان این ایده به‌ ایده‌ی اول گرایش پیدا کرده‌اند.

طیف دوم مخالفان، نقدی فرهنگی بر شرکت در انتخابات دارند. آن‌ها معقتدند با شرکت در انتخابات در دو سطح باعث دستکاری فرهنگی می‌شویم. در سطح اول، جامعه را از مطالبات حداکثری و چهره‌های اصیل به مطالبات حداقلی و چهره‌های ناخوشنام سوق می‌دهیم و خود این حداقل‌ها نیز نزول پیدا می‌کنند به طوری که حداقل‌های یک دوره، حداکثرهای دوره‌ی بعد می‌شوند. در سطح دوم، ما با شرکت در انتخابات، مفهوم اصلی دموکراسی که پاسخگوکردن قدرت است را فراموش کرده‌ایم و به این ادعای متداول حکومت که معتقد است همین انتخابات کل دموکراسی است، تن داده‌ایم. همچنین باعث شده‌ایم هسته‌ی اصلی قدرت هیچ‌گاه به طور مستقیم با مسئولیت تصمیماتش مواجه نشود و همواره نیروهای اصلاح‌طلب در قدرت را مسئول نشان دهد. به همین دلیل هیچ‌گاه با تصمیمات سخت و اصلاحات برگشت‌ناپذیر مواجه نشده است. همچنین این نگاه دولت‌گرا، ما را از تمرکز بر سیاست‌ورزی جامعه‌گرا بازداشته است.

در نگاه سیاست‌ورزی جامعه‌گرا، فشار اجتماعی منجر به بحران و مشروعیت‌زدایی از قدرت می‌شود و نهایتا با عقب‌نشینی حاکمیت به مطالباتش می‌رسد.

سیاست‌ورزی جامعه‌گرا چگونه می‌خواهد قدرت را دموکراتیک کند؟

نگاه جامعه‌گرا می‌گوید برای جامعه‌ی بهتر، قدرت باید از رفتار کنونی عقب‌نشینی کند و این عقب‌نشینی نتیجه‌ی شکست و به بن‌بست‌رسیدن حاکمیت است و برای بقا انجام می‌گیرد. در این نگاه فشار اجتماعی منجر به بحران و مشروعیت‌زدایی از قدرت می‌شود و نهایتا با عقب‌نشینی حاکمیت به مطالباتش می‌رسد.

این نوع سیاست‌ورزی چه ظهور و بروزی دارد؟ چه تضادی با نگاه دولت‌گرا دارد؟

واضح‌ترین شکل نگاه جامعه‌گرا حضور در خیابان و کنش مستقیم در برابر تصمیمات نامطلوب است. بروز دیگر آن در قالب شکل‌گیری گروه‌ها و نهادهای مختلف است. نگاه دولت‌گرا با این تحلیل که تنها راه اصلاح از درون ساختار قدرت است و هر چیزی غیر از آن به هرج و مرج منجر می‌شود، امکان شکل‌گیری و رشد نهادهای اجتماعی را گرفته است. خط اصلی استدلال دولت‌گراها ایجاد عقلانیت از طریق مشروعیت‌دهی به قدرت است که با اعتمادسازی و و مشارکت در قدرت ممکن خواهد شد.

به استدلال‌های مخالفان شرکت در انتخابات برگردیم. گروهی از مردم در حد فاصل انتخابات‌های نودودو تا نودوشش با تمام توان مشارکت کردند اما امروز از صندوق رای ناامیدند. این طیف سوم موافقان رای‌ندادن هستند.

بله، این طیف از مخالفان مشارکت، سرخوردگان هستند که به خاطر مطالبات مشخصی در گذشته رای دادند و آن مطالبات برآورده نشد. برای افرایش کارآمدی و بهبود اقتصادی یا جلوگیری از فاجعه‌ها و بدترشدن اوضاع رای داده‌اند. یا عده‌ای برای جلوگیری از یک‌دست‌شدن قدرت رای دادند تا در مواقع حساس مواضع همه‌ی افراد حاضر در حکومت یکسان نشود و اتاق‌های سیاسی به اتاق‌های توطئه بدل نشود. اما امروز می‌بینند که در مواقع حساس همه همراه هم هستند و صدای متفاوتی درون حاکمیت شنیده نمی‌شود. همه‌ی آن علل امروز بی‌معنا شده است.

همچنین عده‌ای به‌ علت مسائل مقطعی و اتفاقات خاص رای نمی‌دهند. مثلا به خاطر کشتار آبان یا ماجرای هواپیما در این انتخابات خاص شرکت ‌نمی‌کنند. یا طیفی از سیاستمداران با این تحلیل که در صورت شرکت در انتخابات شکست خواهند خورد دست از مشارکت ‌می‌شویند و اعلام عدم مشارکت نیز می‌کنند. عده‌ای هم با رویکرد مبتنی بر تحلیل تصمیم به عدم مشارکت می‌گیرند. با استدلال‌هایی نظیر این که مشارکت آنها در انتخابات تأثیر کمی خواهد داشت یا در بهترین حالت منجر به شکل‌گیری دولتی شبیه دولت خاتمی یا مجلسی شبیه مجلس ششم می‌شود که در نهایت به ظهور احمدی نژاد و مجلس هفتم اصولگرا انجامید.

لازم است هیچ امکانی برای خشونت ساختاری وجود نداشته باشد؛ به این معنی که قانون اجازه‌ی اعدام، شکنجه و مانند آن را ندهد تا وسیله‌ای برای حذف رقیب برای هیچ گروهی وجود نداشته باشد.

در مقابل حضور در انتخابات چه گزینه‌هایی مطرح است؟ آیا شاهد پدیده‌ای چون تحریم فعال از طرف طیف‌های متنوع منتقد وضع موجود خواهیم بود؟

تحریم فعال می‌تواند معطوف به دو هدف باشد. اول آن که تحریم مختص این انتخابات باشد و با هدف تغییر رفتار حکومت در مورد انتخابات انجام شود. اما اگر بیش از این انتخابات را هدف بگیرد، ابزاری برای مشروعیت‌زدایی از قدرت است و خودش را به کنش‌های خارج از قدرت و جنبش‌های اجتماعی وصل می‌کند. تحریم یا شبه‌تحریم‌هایی از نوع اول را در گذشته داشته‌ایم اما منجر به تغییر رفتار حکومت نشده است. آنچه ما احتمالاً در این دوره خواهیم دید، نه تحریم فعال بلکه کنار کشیدن از مشارکت انتخاباتی است.

تحریم نوع دوم که از آن صحبت کردید چطور؟ چه ملزوماتی دارد و چه هدفی را دنبال می‌کند؟

این نوع تحریم به جنبش اجتماعی وصل می‌شود و نیازمند مفهوم‌سازی، سازمان‌سازی و بردن جهت تحریم به سمت اهداف اصلی یعنی دموکراسی مطلوب و مبارزه با فرودستی در جامعه است. این نوع تحریم نیازمند انگیزه‌های جدی است و باید دید با هدف اصلاح ساختاری شروع به کار می‌کند یا با هدف تغییرات موردی و تقویت مطالبات در آینده.

منظورتان صرفاً فرودستی اقتصادی است؟

خیر. مفهوم فرودستی به ‌‌خصوص در چندماه اخیر در فضای سیاسی ایران مهم‌تر شده و به دلیل تنبلی ذهنی به امر اقتصادی فروکاسته شدهاست. اما معترضین و منتقدین وضع موجود به لحاظ سیاسی هم فرودست هستند زیرا به دلیل غیرخودی‌بودن از معادلات قدرت کنارگذاشته شده‌اند. عده‌ای به لحاظ فرهنگی و اجتماعی فرودست هستند و امکان پیش بردن ایده‌های فرهنگی، قومی، پوشش و سبک زندگی مطلوب خود را ندارند. اما موضوع فرودستی در عرصه‌ی اقتصاد تبلور بیشتری پیدا کرده است.

از بحث انتخابات خارج شویم و کمی به مسئله‌ی گذار به دموکراسی بپردازیم. شما در روزهای گذشته رشته توییتی نوشتید که در آن تأکید داشتید گذار باید مبتنی بر حقوق اساسی و سیاسی باشد و از ورود به جزییات فرهنگی و اقتصادی باید چشم پوشید و آن را به رقابت بین احزاب واگذار کرد. آیا این اتفاق احتمال مصادره‌ی مطالبات مردم را به نفع یک گروه که قدرت و لابی قوی‌تری دارد افزایش نمی‌دهد؟

برای بحث درمورد گذار، ما به دو فرض اولیه نیاز داریم؛ اول اینکه با خوشبینی درباره‌ی آینده صحبت می‌کنیم. چرا که بدبینی یعنی ترجیح موقعیت فعلی و رویکرد محافظه‌کاری. فرض دوم این است که اختلاف گروه‌ها در راه گذار به دیدگاهشان نسبت به شرایط و شیوه‌ی تحلیل و توصیف آن برمی‌گردد. در رابطه با گذار، سه دوره‌ی زمانی را می‌توان در نظر گرفت: دوران نامطلوب پیش از گذار، دوران مطلوب پس از آن و دوره‌ای میان این دو، یعنی دوره‌ی گذار. وقتی از گذار صحبت می‌کنیم که وضعیت دوره‌ی پیش از گذار را بن‌بست بدانیم. اگر تحلیل فردی از شرایط موجود، یک شِبه دموکراسی باشد، طبیعتاً دلیلی ندارد که به گذار فکر کند. در سر دیگر طیف، اگر کسی باشد که وضعیت فعلی را یک توتالیتریسم بداند، کاملاً خواهان گذار خواهد بود.

رشته‌توییت مجید توکلی پیرامون بحث گذار حداقلی
رشته‌توییت مجید توکلی پیرامون بحث گذار حداقلی


پس از گذار باید شامل چه ویژگی‌هایی باشد؟

میان گروه‌های گوناگون توافق‌هایی درباره‌ی پس از گذار باید وجود داشته باشد؛ مثلا این که همه‌ی نهادها انتخابی باشند. طبیعتاً هرجا از انتخابی‌بودن صحبت می‌کنم، منظورم پاسخگوبودن آن‌ها و در واقع دموکراتیک‌بودن‌شان است. همچنین لازم است هیچ امکانی برای خشونت ساختاری وجود نداشته باشد؛ به این معنی که قانون اجازه‌ی اعدام، شکنجه و مانند آن را ندهد تا وسیله‌ای برای حذف رقیب برای هیچ گروهی وجود نداشته باشد. یک دادخواهی فراگیر به وجود بیاید تا هرکس در هر دوره‌ای اقدامی علیه جامعه صورت داده، در برابر یک دادرسی عادلانه و مطابق با عرف جامعه قرار بگیرد. با درنظرگرفتن مجموعه‌ای از این حقوق اساسی، یک گذار حداقلی شکل می‌گیرد. حال اینجا از بسیاری مطالبات صرفنظر شد. مثلاً ممکن است مردم در وضعیت پیش از گذار از وضعیت بهداشت ناراضی باشند اما تصمیم‌گیری درباره‌ی اینکه پس از گذار چه نوع ساختاری در این حوزه پیاده شود، باید به پس از گذار موکول شود. به عنوان نمونه‌ی دیگر، باید از بحث بر سر وضعیت اقتصادِ سیاسی بعد از گذار، اینکه سیاست‌های اقتصادی بیشتر به نفع کدام قشر باشد، صرفنظر شود. آیا این صرفنظرکردن درست است یا نه؟ یک بحث این است که اگر برای همه‌ی این موارد، پیش‌تر تصمیم گرفته شود، پس بعد از گذار چه تصمیمی قرار است گرفته شود! در واقع با این کار، اکثر گروه‌ها و احزاب پس از گذار حذف می‌شوند. در حالی که با گذار حداقلی، این تصمیمات، پس از گذار در یک فضای شفاف، که از شروط آینده‌ی مطلوب است و در قالب یک ساختار دموکراتیک، گرفته خواهند شد. بنابراین بسیاری از جهت‌گیری‌ها و تصمیمات پیرامون عدالت، سرمایه، بهداشت و آموزش به مبارزات انتخاباتی دوران دموکراسی منتقل می‌‌شود. در حوزه‌ی عمل، گذار به دموکراسی یا همان گذار به شرایط مطلوب را تقلیل می‌دهیم به گذار از شرایط نامطلوب یا گذار از دیکتاتوری.

در واقع این نوع گذار معطوف به حقوق سیاسی و حقوق اساسی است. حقوق سیاسی به حقوق شهروندی مربوط می‌شود. یعنی قدرت، بی‌طرفی کاملی نسبت به همه‌ی شهروندان داشته باشد و هیچ دوگانه‌ی خودی و غیرخودی به وجود نیاورد. حقوق اساسی تمرکز ویژه‌ای بر امر آزادی، هم آزادی منفی و هم آزادی مثبت دارد. آزادی منفی به معنی عدم واردشدن جبر و دخالتی از بیرون به فرد است و آزادی مثبت معطوف به فراهم‌شدن تمام ظرفیت‌ها برای شکوفایی و خودتحققی او. برای مثال در نظریه‌های لیبرالی، عدالت عمدتاً مربوط به آزادی مثبت است. البته حقوق اساسی بیشتر حول آزادی‌های منفی دیده می‌شود. بنابراین در گذار حداقلی، شما بر کمترین مشابهت‌ها و توافقات سوار می‌شوید و از گوناگونی‌های زیادتان در حوزه‌های گوناگون صرفنظر می‌کنید.

خود گذار با دو مسئله‌ی مهم گره خورده است. یکی مسئله‌ی خشونت است. هرگونه دگرگونی از یک شرایط نهادینه‌شده که افراد ذی‌نفعی دارد، همواره با مقداری خشونت همراه است. این خشونت ممکن است از نوعی باشد که سریعاً کنترل شود و یا در حدی باشد که نتوان آن را کنترل کرد. البته ما خیلی وقت‌ها خشم را به جای خشونت می‌گیریم. فرض کنید در مدرسه معلمی دارید که ویژگی‌های منفی زیادی دارد و آرامش روانی دانش‌آموزان را هم آسیب زده است. اگر ناگهان به هر دلیلی این معلم، از زمانی به بعد از آن کلاس برداشته شود، چه اتفاقی برای بدگویی‌ها و ناسزاگویی‌های شاگردان می‌افتد؟ با حذف آن آدم از آن نهاد، کل خشونت از بین می‌رود. به عمد می‌گویم «خشونت» تا متوجه شویم آنچه که واقعا این روزها گفته می‌شود در جامعه‌ی ما وجود دارد، خشونت نیست بلکه خشم است. خشم با حذف منشأ آن، به کلی از بین می‌رود. پس اگر شرایط دادخواهی کامل را پس از یک گذار داشته باشید، این خشم‌ها به خشونت تبدیل نخواهد شد. اصلا خشونت مربوط به کسی است که قدرت دارد و خشم مربوط به فرودست، یعنی فرد فاقد قدرت است. بروز خشم در چند ناسزا و بدگویی‌، به عنوان یک شر کوچک، حالتی گذرا دارد و نگران‌کننده نیست. اگر هم خشم تبدیل به افشاگری امر ناپسند شود که دیگر اسمش خشونت نیست، اسمش عدالت در حق جامعه است!

در گذار حداقلی، شما بر کمترین مشابهت‌ها و توافقات سوار می‌شوید و از گوناگونی‌های زیادتان در حوزه‌های گوناگون صرفنظر می‌کنید.

لازم است یک سوال جدید مطرح کنیم؛ وقتی می‌گوییم گذار شامل خشونت است، این خشونت از طرف حکومت است یا جامعه؟

در اینجا مفروضات مختلف در تحلیل جامعه، نتایج متفاوت می‌دهند. از یک سو ممکن است دید این باشد که مثلا مردم ایران، ذاتاً خشن هستند و تا بتوانند در خیابان می‌مانند و خواسته‌هایشان را به زور از بقیه می‌گیرند؛بدون زورِ حکومت مرکزی همه‌ی قومیت‌ها خواستار جدایی هستند و در شرایط ناپایدار، مردم از طریق اسلحه قرار است با هم تسویه‌ی حسابکنند! نقطه‌ی مقابل این دیدگاه ممکن است بگوید ایرانی‌ها اهل خشونت طولانی نیستند، عصر می‌روند اعتراض، شب برمی‌گردند. سه روز یا نهایتاًیک هفته در خیابان می‌مانند. در ضمن میان اموال دولت و اموال مردم تمایز قائلند و قرار نیست وقتی به دولت اعتراض دارند، اموال بقیه‌ی مردم را بدزدند! درباره‌ی اقوام هم می‌گوید اگر حکومتی باشد که حقوق آن‌ها را رعایت می‌کند، تبعیض‌ها را برطرف می‌کند و سخن‌گفتن به زبانی را که با آن می‌اندیشند به‌رسمیت می‌شناسد، تمایلی برای گریز از مرکز و استقلال نخواهند داشت؛ چرا که دیگر جامعه‌ی بین‌الملل هم تشکیل کشورهای جدید را در خود نمی‌پذیرد و حتی کردهای عراق با حدود سی سال خودمختاری تبدیل به کشور جدید نشدند. از سوی دیگر اگر بپذیریم وضعیت فرهنگی جامعه‌ی ایرانی در این سال‌ها بهتر از مردمان کشورهای اطراف بوده است و دقت کنیم که در سه تا پنج سال اخیر، جنبش‌های اجتماعی در خاورمیانه و آفریقا، هیچکدام با سرنوشت بدی همراه نبوده است، نگران خشونت از سوی جامعه‌ی ایران نخواهیم بود.

اما درمورد خشونت دولت هم پیش‌بینی‌های متفاوت می‌تواند وجود داشته باشد. مثلا ممکن است فرض شما این باشد که این دولت با همراهی برخی اقشار تا آخرین اسلحه مقابل مردم می‌ایستد یا اینکه برعکس، تغییر رویکرد بسیاری گروه‌ها در فضای گذار را ممکن‌تر بدانید. پس در کل، اگر کسی گذار را، نه با یک دید جبری، بلکه به شکل پروژه می‌بیند، باید در راستای کاهش خشونت دو طرف و در پی آن، کاهش مدت گذار تلاش کند. اما زمان گذار فقط معطوف به خشونت نیست. توافق همه‌ی نیروهای فضای سیاسی بر سر حقوق اساسی و گذار حداقلی موجب کوتاه‌شدن آن می‌شود.

اصلاح‌طلبان سال‌هاست که به بازتعریف خود نمی‌اندیشند، به خاطر مشکلاتی که در این سال‌ها برای نیروهایشان به وجود آمده و سرخوردگی ناشی از آن، از نگرش راهبردی عقب نشسته‌اند و اساساً تبدیل به جریانی مسئله‌محور شده است.

گذار جامعه‌گرا چیست؟

نظریه‌های گوناگونی راجع به گذار وجود دارد و نوعی از گذار که اینجا از آن صحبت شد، معطوف به نظریه‌های جامعه‌گرا بود؛ به این صورت که جامعه علیه دولت یکپارچه می‌شود و بر مطالبات محدودی پافشاری می‌کند تا یک وضعیت دموکراتیک مطلوبی را طبق توافق گروه‌های مختلف به دست آورد. این گذار مبتنی بر وجود نارضایتی و تبدیل آن به فشار اجتماعی و اعتراض و ایجاد تغییرِ سیاسی در زمان بحران مشروعیت است.

نسبت اصلاح‌طلبی با دموکراسی چیست؟ به طور ویژه، جریان اصلاح طلبی که در ایران سال‌ها فعالیت کرده نسبتی با دموکراتیزاسیون (دموکراسی‌سازی) دارد؟

پروژه‌ی اصلاح‌طلبی در عرصه‌ی سیاست، پاسخگوکردن قدرت است. در عرصه‌های دیگر مثل عرصه‌ی فرهنگی می‌تواند اهداف دیگری داشته باشد. راهبرد اصلاح‌طلبان در سیاست هم دموکراسی‌سازی در سطح کلان بوده است. در نتیجه رابطه‌ی اصلاح‌طلبی با دموکراسی یک رابطه‌ی استراتژیک است. یعنی اگر اصلاح‌طلبی از دموکراسی عدول کند، عملا چیزی از آن باقی نمی‌ماند! اصلاح‌طلبان سال‌هاست که به بازتعریف خود نمی‌اندیشند، به خاطر مشکلاتی که در این سال‌ها برای نیروهایشان به وجود آمده و سرخوردگی ناشی از آن، از نگرش راهبردی عقب نشسته‌اند و اساساً تبدیل به جریانی مسئله‌محور شده است. آن‌ها با تقلیل دموکراسی به صندوق رأی و صحبت از اینکه تنها در فرصت انتخابات فرصت عرضه‌ی خود را دارند، ارجاع می‌دهند به آن استراتژی دموکراسی‌محورشان. به عنوان نمونه‌ی یک راهبرد جدا از انتخابات، راهبردی مثل آشتی ملی را در سال نودوپنج معرفی می‌کنند، با این هدف که بگویند تمام نیروها باید سهم مساوی برای عرضه‌ی خود به جامعه داشته باشند و عملاً می‌خواهند به جناح مقابل بفهمانند که به دنبال حذف آن‌ها نیستند. اما سه ماه بعد در زمان انتخابات، مجبور می‌شوند برای سرپوش بر بحران دستاورد خود، از دوقطبی‌سازی و تخریب جریان مقابل برای تهییج مردم استفاده کنند. این نمود یک بحران استراتژیکی اصلاح‌طلبان است. اصلاح‌طلبان نه تصمیم می‌گیرند که با تغییر راهبرد اصلی خود، عرصه‌ی فعالیت خود را از سیاست خارج کنند، دموکراسی‌سازی را کنار گذاشته و مثلا در عرصه‌ی فرهنگ به تغییر عرف جامعه و یا مثلاً مبارزه با حجاب اجباری بپردازند و نه در اجرای راهبرد خود به بازاندیشی می‌پردازد.

نیروهای اصلاح طلب همواره از فرصت انتخابات حرف زده‌اند و آن را مجالی برای بیان مطالبات و غنی‌کردن مطالبات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی دانسته‌اند. در انتخابات‌های کنونی این مسئله موضوعیت دارد؟

در دهه‌های اخیر، بدیلی که نیروهای منتقد در میان اصلاح‌طلبان در مقابل رویکرد مشارکت در قدرت و لیست‌دادن برای انتخابات داشتند، رویکرد مطالبه‌محور بود؛ با این هدف که با طرح مطالبات جدید، در آگاهی جامعه دگرگونی صورت گیرد تا برای صف‌آرایی با قدرت آماده‌تر شود. یا هدف این بوده است که مطالبات حداکثری جای مطالبات حداقلی را بگیرد و شکاف جامعه و قدرت بیشتر شود و در ازای مشروعیت‌دادن به قدرت، از آن امتیاز گرفته شود. اما اکنون با ظهور شبکه‌های اجتماعی، دیگر دریچه‌ی یک هفته مانده به انتخابات و میتینگ‌های انتخاباتی تنها فرصت برای انتقال آگاهی به جامعه نیست. بنابراین فضای مطالبه‌محوری فقط به اعلام این که ما هم هستیم، محدود شده است! این رویکرد مطالبه‌محوری به خصوص در دانشگاه در بسیاری زمان‌ها بروز پیدا می‌کرد اما امروز دیگر چنین رویکردی رنگ باخته است و این تحریم فعال که شما از آن پرسیدید، بر رویکرد مطالبه‌محوری کاملا می‌چربد.

اکنون با ظهور شبکه‌های اجتماعی، دیگر دریچه‌ی یک هفته مانده به انتخابات و میتینگ‌های انتخاباتی تنها فرصت برای انتقال آگاهی به جامعه نیست. بنابراین فضای مطالبه‌محوری فقط محدود شده به اعلام این که ما هم هستیم!

جایگاه فعالیت دانشجویی در راستای گذار به دموکراسی چیست و رسالت دانشگاه در این مقطع زمانی چه می‌تواند باشد؟

باید نسبت فعالان دانشجویی را با نیروهای اصلاح‌طلب و جنبش اجتماعی در نظر گرفت. اگر معتقد باشیم دانشگاه تنها حوزه‌ی تسخیرنشده‌ی عمومی توسط قدرت و تنها جایی است که نیروهای سیاسی امکان سخنرانی و پوشش خبری پس از آن به واسطه‌ی حضور در دانشگاه را دارند، این نهاد برای احزاب و گروه‌های سیاسی اهمیت زیادی پیدا می‌کند.

از طرفی دانشگاه باید نسبت خود را با جنبش‌های اجتماعی جدید روشن کند. این جنبش‌ها بدون سازمان و رهبر هستند و عمدتاً براساس مطالبات محدود و مسائل مقطعی، با فراخوان‌های هد‌فمند و منطقی شکل می‌گیرند. اگر دانشگاه نسبت خود را با این فراخوان‌ها تعیین کند، ممکن است بازیگر اصلی این جنبش‌های اجتماعی شود.

فعالان دانشجویی، به عنوان بخشی از دانشجویان همگرا که دغدغه‌های سیاسی-اجتماعی دارند، این امتیاز را دارند که با دورهم‌جمع‌شدن، در قالب تشکل‌ها یا نشریات و گروه‌های فرهنگی مختلف به تبادل فکر بپردازند؛ برای فعالان سیاسی در خارج از دانشگاه، این امکان وجود ندارد که به صورت متناوب بتوانند چنین گردهمایی‌هایی داشته باشند.

چهار مسئله یا بحران فعالیت دانشگاه این‌ها هستند: یکی بحران فعالیت است؛ یعنی فعالان دانشجویی، به واسطه‌ی کوتاه‌شدن دوره‌ی دانشجویی و سردرگمی در فضای کشور، نمی‌دانند به چه فعالیتی باید اولویت دهند. بحران دوم، بحران عضویت است؛ به این معنی که فعالان نمی‌دانند چگونه باید دیگران را به عضویت در فعالیت فرهنگی خود ترغیب کنند. سومین بحران، مشارکت و جذب مخاطب است. بحران چهارم هم بحران تعامل است. آن‌ها نمی‌دانند با نهادهای درون دانشگاه و بیرون دانشگاه، نهادهای همگرا و غیرهمگرا چگونه باید تعامل کنند. حل این مشکل‌ها به هم گره خورده و بدون حل بحران‌های دوم و سوم و چهارم نمی‌توان به حل بحران اول، یعنی فهمیدن «چه باید کرد؟» پرداخت. سه نکته حول این سوال مهم است: دانشگاه باید یاد بگیرد به دنبال دیدگاه‌های گسترده‌تر برود. به واسطه‌ی ناامنی‌ای که در جامعه‌ی فعلی سیاسی ایران ایجاد شده، دانشجویان به برخی دیدگاه‌های محدود بسنده کرده‌اند. مسئله‌ی دوم، جدیت است. تا وقتی دانشجوها به فعالیت خود ایمان نداشته باشند موفق به جذب مشارکت دیگران و انجام فعالیت هدفمند نمی‌شوند. این هم می‌توان به مشکلات ساختاری، یعنی کوتاه‌شدن دوره‌ی تحصیل و بدبودن شرایط بازار کار ربط داد. به عنوان مسئله‌ی سوم، به عملگرایی بیشتر توجه کنند و سعی کنند ظرفیت‌های بیشتری برای فعالیت خود بیافرینند و اگر در کوتاه‌مدت امکان عملگرایی مطلوب ندارند، ابتدا برای افزودن ظرفیت‌های فعالیت تلاش کنند و سپس فعالیت کنند.




انتخاباتگذار به دموکراسیجنبش اجتماعی
نخستین گام، آگاهیست.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید