ماه‌نامه‌ی دانشجویی «داد»
ماه‌نامه‌ی دانشجویی «داد»
خواندن ۶ دقیقه·۵ سال پیش

تحقق طاعون

درک من و چکیده ذهنم از بازخوانی رمان طاعون، نوشته آلبرکامو

امین ناظرزاده/ دانشجوی دوره‌ی کارشناسی رشته‌ی مهندسی کامپیوتر دانشگاه صنعتی شریف

نشستم دوباره کتاب را خواندم. اولین بار نه سال پیش خوانده بودمش. آن موقع کتاب برای من معنای پوچی می‌داد؛ یک ظلم و بیداد پلید و طبیعی که انسان‌ها را گاهی اسیر می‌کند و رهایی از آن ممکن نیست. باید تسلیم شد، عذاب کشید، صبر کرد و قوی ماند و نگاه کرد و نترسید و خشمگین نشد و قبول کرد و باز تسلیم شد. اما بچه بودم و خوانش این‌دفعه‌ی من متفاوت بود. این‌بار از جنس پذیرش بود، پذیرشی از جنس طغیان. شوپنهاور می‌گوید باید زشتی زندگی را دید و در برابر آن تسلیم شد. نیچه می‌گوید باید زشتی را دید و در برابر آن طغیان کرد. کامو در گذار خود از پوچی از این طغیان استفاده می‌کند. دکارت می‌گوید من می‌اندیشم پس هستم. کامو می‌گوید: من طغیان می‌کنم، پس هستم. و در این کتاب گذار اندیشه او از طغیان فردی به طغیان اجتماعی را می‌بینیم. طغیانی دست و پا شکسته و درونی در بیگانه حالا جنبه‌ی اجتماعی پیدا می‌کند. به عبارتی دیگر: من طغیان می‌کنم، پس هستیم! گیج شدید؟ بگذارید خلاصه‌ای از اتفاقات را برایتان بگویم.

کشیش پانلو پس از جان‌دادن دردناک کودکی جلوی چشمان او و دکتر ریو با این جمله از طرف او مواجه می‌شود: «پدر، این یکی دیگربی‌گناه بود.»

در شهر ساحل نشینی در الجزایر به نام اران در روزی بهاری موش‌ها به صورت بی‌سابقه‌ای از لانه‌های خود بیرون ریخته، لاشه‌های خود را در کل شهر می‌پراکنند. چند روز بعد اولین علایم‌ بیماری‌ای شروع می‌شود که ناشناخته است و این اول ماجراست. خب حتما حدس طاعون را تا به اینجا زده‌اید. اما بیاید دینامیک این مواجهه را ببینیم. کامو اشاره می‌کند که مردم این شهر برای پولدارشدن زیاد و پیوسته کار می‌کنند. از خوشی‌های زود‌گذر غافل نیستند اما عاقلانه ‌آن ‌را برای شنبه و یکشنبه‌ها کنار می‌گذارند. مردم بر اثر فقدان وقت و تفکر ناگزیرند ندانسته عشق بورزند. عشق‌ها افراطی‌اند، شامل یک انس قراردادی دوطرفه‌ی طولانی و یا بلعیده‌شدن در این بازی. و اما این که انسان بیمار خود را در این شهر تنها و بدون پشتیبان می‌یابد. راوی داستان که آخر داستان مشخص می‌شود همان قهرمان اصلی داستان یعنی دکتر ریو است، با دید سوم شخص جریانات را نقل کرده است. توجیهش هم آن است که خواننده گمان نبرد قضاوت و یا نظر شخصی‌ای در کار است و تمام تلاشش را کرده است تا سلسه اتفاقات و حوادثِ خالی ازجهت‌دهی ذهنی را به خواننده تقدیم کند. داستان راوی دیگری نیز دارد که بخشی از داستان از دست نوشته‌های او گرفته شده است. تارو، با هویت و شغل و سرگذشتی نامعلوم به دنبال تقدس است. نه تقدسی مذهبی. به گفته‌یخودش در کودکی، پدرش را به عنوان قاضی دیده که حکم اعدام به متهمی می‌دهد. با تشکیل یک نوع پیوند عاطفی گنگ بین خودش و محکوم تا لحظات آخر اعدامش، پس از اعدام او و نفرت و خشم از پدر از خانه فرار می‌کند و تا پس از مرگ او نیز باز نمی‌گردد. این سفر او شروع مسیرش برای یافتن تقدسش می‌شود. در شهر ابتدا کسی بیماری را جدی نمی‌گیرد. شهرداری نیز تمام تلاشش را می‌کند که هر طوری شده از جو متشنج جلوگیری کند؛ با دادن اطمینان خاطر به روش‌های مختلف به مردم. بعد از مدتی اما بیماری ملموس‌تر می‌شود. کشته‌ها بیشتر می‌شود،‌ بیمارستان‌ها پر می‌شود. طبق جلسه‌ی تصمیم‌گیری و هماهنگی با مرکز، شهر قرنطینه اعلام می‌شود. رامبر روزنامه‌نگار جوانی‌است که معشوقش در پشت دیوار‌های شهر در شهری دیگر منتظر اوست. او که تلاش‌های متعددش برای فرار از شهر با شکست مواجه می‌شود به صف داوطلبانه مبارزان با طاعون می‌پیوندد. و اما گران، کارمند شهرداری ساده‌ای که از زمان استخدامش نه ترفیع گرفته است و نه اضافه حقوق. نه اینکه کارش مشکلی داشته باشد، نه، تنها به قول خودش نمی‌داد که چطوری باید بحث آن را پیش بکشد. چند سال پیش زن‌ دوست‌داشتنی‌اش را از دست داده بود، چون نتوانسته بود روشی پیدا کند که به او بگوید که دوستش دارد. او در خانه‌ی خود شب‌ها روی رمانش کار می‌کند که قرار است هنگامی که آن را به ناشر تحویل می‌دهد، آن‌ها بگویند: آقایان به افتخار این شاهکار کلاه از سر خود بردارید. و هر بار با گفتن این جمله کلاهش را از سر برمی‌دارد. اما چند سالی است که در دام نوشتن جمله‌ی اول کتاب به صورت کامل و بی‌نقض است. به عقید‌ه‌اش آن‌ها باید با خواندن اولین جمله کلاهشان را بردارند. گران نیز به صف مبارزان با طاعون پیوسته‌است. کشیش پانلو پس از جان‌دادن دردناک کودکی جلوی چشمان او و دکتر ریو با این جمله از طرف او مواجه می‌شود: «پدر، این یکی دیگر بی‌گناه بود.» و پانلو که با بحرانی عقیدتی روبرو می‌شود در خطابه‌ای می‌گوید: «اکنون زمان آن است که یا همه چیز را پذیرفت و تسلیم شد و یا همه چیز را کتمان کرد. و چه کسی است که جرئت داشته باشد که همه چیز را کتمان کند؟» کتار که اوایل داستان خودکشی ناموفقی داشته است و اضطراب از رسیدن مامور‌ها را دارد، از همه‌گیری طاعون خوشحال است؛ گویی به تازگی همه با او همدرد شده‌اند. و اما همه‌ی‌ این‌ها طغیان می‌کنند، برای زندگی. دکتر علیه طاعون طغیان کرده است؛ رامبر فکر فرار را قربانی مبارزه می‌کند؛ پانلو بر عقایدش؛ کتار در آخر داستان با اسلحه طغیان می‌کند؛ گران در کش و قوستبی وحشتناک پنجاه صفحه رمانش را که همه‌، صورت‌های مختلف جمله‌یاول کتاب بودند آتش می‌زند و در آخر تارو؛ تارو آخرین کسی که با طاعون می‌میرد. شر با کشتنش او را به تقدس می‌رساند، مسیح‌وار. و اما طاعون با اعلام شکست و قبول مبارزه‌های آینده پایان می‌گیرد. کامو می‌گوید: کتاب شهادتنامه‌ای است بر آنچه می‌بایست صورت پذیرد و آنچه بی‌گمان مردمان و او باید در آینده، هنگام مبارزه با وحشت به رغم جدایی‌های فردی‌شان باز هم به انجام رسانند.

در شهر ابتدا کسی بیماری را جدی نمی‌گیرد. شهرداری نیز تمام تلاشش را می‌کند که هر طوری شده از جو متشنج جلوگیری کند.

در طوفان ناآرامی‌های کتاب،‌ تنها یک شب آرام وجود دارد و آن در پایان طاعون نیست. در میان طغیان طاعون است. شبی که تارو و ریو تن خود را به آب آرام دریا می‌سپارند. شبی که طاعون در اوج قدرتش از مردمان شهر قربانی می‌گیرد.

برای ورود به کانال پیام‌رسان تلگرام دوهفته‌نامه‌ی دانشجویی «داد» کلیک کنید.

طاعونآلبرکاموهمه‌گیری
نخستین گام، آگاهیست.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید