ماه‌نامه‌ی دانشجویی «داد»
ماه‌نامه‌ی دانشجویی «داد»
خواندن ۵ دقیقه·۶ سال پیش

حاکم مشروع، حاکم نامشروع

منشأ و محدوده‌‏ی حقوق حکومت‏‌ها چیست؟

خشایار اعتمادی/ دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد فلسفه‌ی علم دانشگاه صنعتی شریف

سه حاکم فرضی الف، ب و پ را در نظر بگیرید. حاکم الف چندی پیش فردی را در خواب دیده که به او امر کرده تا به هر طریق ممکن حکومتی تشکیل دهد و جامعه را برای تحقق هدفی بزرگ آماده کند. او نیز با نبردی خونین حکومت را در دست گرفته و تمام افراد جامعه مطیع او شده‌‏اند. حاکم ب برخلاف حاکم الف با انتخاب مردم به حکومت رسیده، اما پس از تشکیل حکومت هیچ یک از انتظارات افراد جامعه را محقق نکرده و چیزی جز ویرانی به بار نیاورده‌است. اگر امروز از افرادی که تحت حاکمیت ب قرار دارند نظرشان را پیرامون او بپرسید، هیچ‎یک راضی به ادامه‌‏ی حکمرانی‌‏اش نیستند. حاکم پ نیز مانند ب به درخواست مردم حکومتی تشکیل داده و همواره در تلاش است امنیت مالی و جانی آن‎ها را حفظ کند. مردم نیز از حاکم پ راضی بوده و مایل به ادامه‎ی حکمرانی او هستند. به نظر شما کدام یک از این سه حکومت مشروع است؟ از نظر توماس هابز هر سه حکومت را می‎توان مشروع دانست اما جان لاک تنها حکومت پ را مشروع می‎داند.

در طول تاریخ فلسفه برخی از فلاسفه‎ی سیاسی تلاش کرده‌‏اند منشائی برای حق حکومت‌کردن حکومت‏‌ها معرفی کرده و محدوده‏‌ی این حق را تعیین کنند. در ادامه‎ی این نوشته نظرات سه فیلسوف بزرگ را در این مورد مرور می‏‌کنیم: توماس هابز، جان لاک و ایمانوئل کانت.

دیدگاه هابز

از نظر توماس هابز (1588-1679) پیش از به‌وجودآمدن حکومت، انسان‏‌ها در وضع طبیعی قرار دارند. در چنین وضعی جنگ همه علیه همه برقرار بوده و خبری از صلح نیست. هر فردی در وضع طبیعی دارای حقوق طبیعی است، حقوقی که هیچ محدودیتی ندارند. اما با ادامه‌‏ی این وضعیت افراد به این نتیجه می‏‌رسند که زندگی در صلح عاقلانه‌‏تر است چون در وضع جنگ همه علیه همه جان آن‏ها در خطر است. به این ترتیب مردم با یکدیگر به توافقی اولیه می‏‌رسند که حکومتی را تشکیل دهند. در این توافق اجتماعی مردم تمامی حقوق خود را به حاکم واگذار می‌‏کنند و تنها شخصی که حقوق پیشین خود را حفظ می‏کند حاکم است. به این ترتیب مبنای حق حکومت در این نظریه، همان حقوق طبیعی حاکم است که برخلاف دیگر افراد جامعه به کسی واگذار نشده‌است. ضمنا این حقوق هیچ محدودیتی ندارند چون بنابر توافق صورت‌گرفته، مردم تمام حقوق خود را به حاکم واگذار کرده‌‏اند و حق ندارند قدرت حاکم را محدود کنند.

دیدگاه لاک

جان لاک (1632-1704) نیز مانند هابز کار خود را از وضع طبیعی شروع می‌‏کند اما وضع طبیعی لاک با وضع طبیعی هابز متفاوت است. از نظر لاک نیز انسان‌‏ها در وضع طبیعی حقوقی طبیعی دارند که توسط خداوند به آن‏ها اعطا شده‌است. این حقوق طبیعی شامل حق اداره‌‏ی زندگی خود و حق اعمال زور نسبت به دیگران برای برآورده‌کردن وضع مطلوب در جامعه می‌‏شود. اما این حق دوم (حق اعمال زور نسبت به دیگران) می‏‌تواند موجب بروز مشکلاتی در جامعه شود، به همین دلیل افراد این حق طبیعی خود را براساس توافقی به حاکم می‌‏بخشند. برخلاف دیدگاه هابز، از نظر لاک منشا حق حکومت همین حقوق طبیعی افراد جامعه است که به حاکم تفویض شده‌‏اند. از همین رو حاکم تا جایی مشروع و محق است که از حق طبیعی آحاد جامعه دفاع کرده و مورد رضایت مردم باشد.

جان لاک که از او به عنوان پدر لیبرالیسم نیز نام می‏‌برند برخلاف کانت و هابز معتقد است مردم تنها تا جایی وظیفه دارند به حکومت گردن نهند که حکومت مقبول آن‎ها بوده و حقوق آن‎ها را تضمین کند.

دیدگاه کانت

ایمانوئل کانت (1724-1804) معتقد بود انسان‏ها به صورت ذاتی موجوداتی عاقل بوده و در نتیجه حقی فطری برای آزادبودن و از طرفی دیگر وظیفه‏ای برای ورود به شرایطی مدنی دارند که توسط توافقی اجتماعی بوجود آمده است. از نظر کانت این وظیفه از آن جهت است که انسان‏ها موظف‌‏اند آزادی خود را محقق کرده و از آن محافظت کنند و چنین چیزی بدون عضویت در جامعه‏ای که دارای حکومت است ممکن نیست. لذا می‌‏توان گفت وظیفه‌‏ی انسان‏‌ها برای ورود به جامعه‌‏ای که توسط حکومتی اداره می‏‌شود پایه‌‏ای است تا بگوییم حکومت محق است برای تحقق آزادی افراد حاضر در جامعه اعمال زور کند و افراد نیز باید از چنین حکومتی دفاع کنند.

با توجه به سه دیدگاه مطرح شده، به نظر می‎رسد هر سه فیلسوف حق حکومت‌کردن را تنها در مورد حکومت بر افرادی مطرح می‌‏کنند که خود تصمیم گرفته‌‏اند از وضع طبیعی خارج شده و تحت حاکمیت حکومتی خاص قرار گیرند. اما آنچه امروزه شاهد هستیم اغلب متفاوت است. حکومت‏‌های امروزی چندین دهه یا حتی چندین قرن پیش شکل گرفته‌‏اند و انسان‏های امروزی اغلب در قلمروی حکومتی خاص متولد شده و زندگی کرده‌‏اند و هیچگاه پای توافقی را امضا نکرده‏‌اند که به موجب آن حق طبیعی خود را به حکومت واگذار کنند. نظر سه فیلسوف مذکور در مورد این افراد چیست؟

هابز با توجه به اینکه حق حاکم را حق طبیعی او می‏‌داند معتقد است حتی با مخالفت‌کردن افراد نیز حق حاکم از بین نمی‌‏رود. پس حاکم حق دارد بر شخصی که در توافق اولیه حاضر نبوده و پس از چنین توافقی متولد شده‌باشد نیز حکومت کند و شخص مذکور اگر حتی به زور شمشیر به وجود حکومت رضایت داده باشد دیگر حق خود را به حاکم بخشیده و نباید علیه آن طغیان کند.

از طرفی دیگر، جان لاک حق حکومت‌کردن را بخشی از حق طبیعی مردم می‌‏داند که به حاکم تفویض شده است. به همین دلیل اگر شخصی پس از توافق اولیه در جامعه‏‌ای متولد شود حق دارد حکومت را نپذیرد و راه‏‌حلی که لاک جلوی پای او می‏‌گذارد نیز مهاجرت به جایی دیگر است. از نظر لاک اگر برای شخصی هیچ جای دنیا حکومتی وجود نداشته باشد که او حاضر باشد حق طبیعی خود را به آن ببخشد، شخص می‌‏تواند به مکانی مهاجرت کند که در آن حکومتی برقرار نیست. توجه کنید چنین چیزی در زمان حیات جان لاک که همچنان مناطقی بدون حاکم وجود داشتند امکان‌‏پذیر بود. همچنین باید اضافه کرد که از نظر لاک با توجه به اینکه حکومت تا جایی مشروع است که از حقوق اعضای جامعه دفاع کرده و مورد قبول آن‌‏ها باشد، افراد حق دارند علیه حکومتی که چنین شرایطی ندارد طغیان کنند.

همان‌طور که گفته شد ایمانوئل کانت برخلاف لاک معتقد است که افراد موظف‎اند عضو جامعه‌‏ای دارای حکومت باشند. پس تمام افراد حتی اگر در توافق اولیه نیز حضور نداشته باشند موظف‌‏اند حکومت را بپذیرند.

به طور خلاصه می‎‏توان گفت جان لاک که از او به عنوان پدر لیبرالیسم نیز نام می‏‌برند برخلاف کانت و هابز معتقد است مردم تنها تا جایی وظیفه دارند به حکومت گردن نهند که حکومت مقبول آن‎ها بوده و حقوق آن‎ها را تضمین کند. در غیر این صورت حکومت نامشروع بوده و مردم هیچ‌گونه وظیفه‎ای برای تبعیت از آن ندارند. البته باید اضافه کرد که کانت هم شرایطی برای حکومت مشروع قائل است که تفصیل آن ‎را به نوشته‌‏ای دیگر موکول می‏‌کنیم.

برای ورود به کانال پیام‌رسان تلگرام دوهفته‌نامه‌ی دانشجویی «داد» کلیک کنید.

فلسفه سیاسیحکومتمشروعیتلاککانت
نخستین گام، آگاهیست.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید