محمدمهدی امیری/ دانشجوی دورهی کارشناسی رشتهی مهندسی برق دانشگاه صنعتی شریف
روزگاری، در اواسط قرن بیستم، اندیشمندان اروپای شرقی با نوعی از حاکمیت و حکمرانی مواجه بودند، که در هیچکدام از چارچوبهای حکمرانیقبلی نمیگنجید. حکومتهای آنها به وضوح لیبرال نبودند و صحبت از اقسام آزادی در آن قسمت از اروپا بیمعنی مینمود. اما نمیشد که نوع حکومت را دیکتاتوری یا توتالیتر نیز نامید چرا که مثلا شخصی معین در راس حکومت و به تبع آن در نوک پیکان مسئولیتپذیری قرار نداشت. در این شرایط روشنفکران کشورهایی مانند اوکراین، لهستان و چکاسلواکی مجبور بودند که ساختار نوع جدیدی از حکومت را تشریح کنند و بسط دهند که بعدها «پساتوتالیتر» نام گرفت. آنها نظام پساتوتالیتر را مولود مواجهه تاریخی میان دیکتاتوری و جامعهمصرفی میدانستند و ما اکنون در این سیاهه خواهان صحبت از این موجود که به نوعی «لویاتان پستمدرن» است، هستیم.
از ویژگیهایی که این دگراندیشانِ خودخوانده بلوک شوروی، برای این نوع از حکومتها برشمردهاند و معتقد هستند که این ویژگی این نوع از حکومتها،آنها را از بقیه دیکتاتوریهای مدرن متفاوت میکند یک نوعی خاص از ایدئولوژی است که نسبت به همنوعان دیگر خود به مراتب دقیقتر است و ساختارهای منطقیتری دارد، عموما قابل درکتر است و و براساس قاعده،انعطافپذیری به شدت بالایی دارد. همهی این عوامل باعث شده است که این ایدئولوژی در کمال پیچیدگی و همهجانبگیاش کموبیش به یک دین دنیوی پهلو بزند و حتی در مواردی خود را جایگزین دین کند. در روزگاری که معنی دنیا کمکم از نظر مردم رنگ میبازد، طبیعی است چنین ایدئولوژی که حتی برای تمام سوالات وجودی و متافیزیکی جوابی حاضر و آماده در آستین دارد، جذابیتی سحرانگیز برای عدهای داشته باشد. چرا که در واقع مامن ذهنیای را برای آنها به وجود میآورد و دنیای تاریک پر از سوال و ابهام ذهن آدمی را مثل روز روشن میکند و اضطراب ذاتی انسان را به طرزی مصنوعی برطرف میکند. چنین شخصی همواره خود را در مقابل مقام و مرجعی بالاتر از خود میبیند که صاحب قدرت و به تبع آن صاحب حقیقت نیز است و انسان نیز که بندهی حقیقت مطلق است!
زیستن در این نوع از جوامع، زیستن در چنبرهی دروغ است. چنبرهای که ریا و تظاهر را دوست میدارد و در درون خود جای میدهد.
در حکومتهای پساتوتالیتر مردمان گیرکرده در شبکهی نشانهها و نمادها هستند، نشانهها و نمادهایی که دیگر هیچکدام به حقیقت و یا حتی به واقعیت وضع موجود اشاره نمیکنند. مردمان برای اینکه زندگی آرامی داشته باشند مجبور هستند که خود را در دریای این نشانهها غوطهور سازند تا به نوعی همرنگ جماعت باشند (حال که برداشتی واقعی از جماعت یا همان جامعه ندارند) و مبادا برای آنها دردسری درست شود. برای مثالزدن عکسی از شخصیتهای مورد احترام حکومت و یا پوستری از شعارهای حکومت روی دیوار دفتر کارم، نشاندهندهی این است که من شخصیتی قابلاعتماد و کاملا پایبند به چارچوب و قوانین نظام هستم و خبرچینان احتمالی بایداینگونه گزارش دهند که من جزو مردمان خودی هستم و حافظ منافع حکومت، تا باشد که بعدا مرا در پست و مقام بهتری نصب کنند! البته شاید من واقعا به آن فرد و یا آن شعار احترام بگذارم و حقیقتا مورد قبول من باشد، مثلا شعار «ما خواهان استقلال کشور هستیم»، واقعا شعار بدی نیست و منم با آن مشکلی ندارم، ولی اگر من و هزاران نفر مثل من همواره این شعار را در ویترین اعتقاداتمان قرار دهیم به طوری که در جایجای فضای کشور به چشم بیاید. آنگاه فیالواقع این شعار را تهی از معنا کردهایم و در حال مخفیکردن زیربنای سست قدرت و اعتقاداتمان و آنچه که اطاعت از حقیقت مینامیم، و درنهایت آذینبندی نمای پرشکوه بیرونی ایدئولوژی پساتوتالیتر هستیم.
یکی از بنیادیترین نیازهای انسان، نیاز او به شناختهشدن و مفیدبودن است. ایدئولوژی پساتوتالیتر این نیاز را برطرف میسازد اما نه به صورت واقعی. ایدئولوژی به انسانها توهم هویت، کرامت و اخلاق میدهد اما در حقیقت راه را برای دستکشیدن از همهی آنها هموار میکند و به قول کامو وجود اصیل انسان را با خود بیگانه میکند. دیگران را به بیاخلاقی، نقض قانون، شکستن عرف جامعه و به آشوبکشیدن جامعه متهم میکند اما در صورت احساس نیاز، خود تمام این امور را در حد اعلای خود مرتکب میشود!
ایدئولوژی بسیار عملگرایانه است و در عمل اهمیتی برای جنبوجوشهای نظری قائل نیست اما در عین حال شیوهای به ظاهر موجه و متین برای مشروعیتبخشیدن به همهچیز از بالا تا پایین و همه جوانب نیز هست. هم مردم را نشانه میگیرد و هم خدا را. پردهای است که آدمها میتوانند زندگی و هستی ساقطشده و بیاهمیتی وجودشان و سازش با وضع موجود را در پشت آن پنهان کنند. همانا که ایدئولوژی عذر و بهانهای است که به کار همهکس میآید؛ از کارمند معمولی ادارات دولتی گرفته تا صاحبمنصبان دارای نفوذ حکومتی.
ایدئولوژی بسیار عملگرایانه است و در عمل اهمیتی برای جنبوجوشهای نظری قائل نیست.
زندگی در ذات خودش در مسیر تکثر، تنوع، خودساختگی، و خودسامانی و در یک کلام در مسیر تحقق آزادیاش به پیش میرود، حال آنکه نظام پساتوتالیتر خواهان همرنگی، همسانی، و نظم و انضباط است. اینگونه ساختارها فقط تا جایی در خدمت مردم هستند که ضروری است، آن هم تنها به منظور تضمین خدمتگرفتن متقابل از مردم. هرگونه عمل فراتر از چارچوبهای تنگ حکومت از طرف مردم تجاوز به حریم حکومت در نظر گرفته میشود و حکومت آن را انکار حقیقی خود در نظر میگیرد. نکتهی مهم در مورد ساختارهای پساتوتالیتر این است که برخلاف تصور رایج که افراد درون ساختار قدرت، حلقهی حاکمین را از روی عمد و آگاهی بسته نگه میدارند، نوعی اتوماتیسم کور ماشین نظام را پیش میبرد. افراد هر جایگاهی هم که در سلسله مراتب قدرت داشته باشند، فرقی نمیکند، آنها هم سوژه هستند و هم ابژه، هم قربانی ساختاراند و هم ابزار فعل آن. نظام هیچ ارزشی برای آنها بهطور فینفسه قائل نیست و آنها را صرفا به چشم سوخترسان و راهانداز این اتوماتیسم مینگرد و به همین دلیل است که قدرتطلبی افراد تنها تا جایی مجاز است که همسو و منطبق با اتوماتیسم نظام باشد.
نظام سیاسی توتالیتر همیشه در حال ساختن نهادهای موازی و به حاشیه راندن نهادهای جاافتاده در جامعه است، مثلا دوست دارد که در ساختار اقتصادی نقش مهم (مجزا از بخش خصوصی) داشته باشد، وارد فعالیتهای بهداشتی و درمانی میشود و خلاصه دوست دارد که دست بالاتر را در همهیامور داشته باشد و قدرتی بیشتر در شبهواقعیت ساختهشده توسط خود داشته باشد. هرچه نظام پساتوتالیتر در حوزهی قدرت واقعی (در ادامه در مورد قدرت واقعی بشتر توضیح خواهم داد) بدیلهای ممکن را بیشتر عقیممیکند و هرگونه سیاستی مستقل از اتوماتیسم خودش را ناممکن میسازد، مرکز ثقل خطرات بالقوهی سیاسی بیشتر به سمت ناحیهی زندگی واقعی روزمره و پیشاسیاسی رانده میشود و مثلا کوچکترین فعالیت اجتماعیِ (و نه حتی سیاسی به معنای مطلق آن) عدهای دانشجو ممکن است کاملا سیاسی قلمداد شود و حتی امنیت زیست بدون دردسر اتوماسیون نظام را به خطر اندازد و ساختار (و نه فرد یا گروهی خاص) این عمل را نکوهش و حتی سرکوب کند.
همانطور که گفتیم زیستن در این نوع از جوامع، زیستن در چنبرهی دروغ است. چنبرهای که ریا و تظاهر را دوست میدارد و در درون خود جای میدهد اما حقیقت (شاید بهتر بود بگوییم واقعیت) را دشمن خود میپندارد. البته باید گفت که مردمان نیز خود زیستن در این دروغ را انتخاب کردهاند. خود خرد جمعی آنها، جامعه و مردمان را گرفتار این هزارتوی سکوت کرده است. کسانی که نظام ارزشی مصرفی اغوایشان کرده تا هویتشان را در ملغمهای از اسباب و لوازم جامعهی تودهای منحل کنند، هیچ ریشهای در نظم حقیقی هستی ندارند و برای هیچ چیز فراتر از بقای خودشان، خود منفردشان، احساس مسئولیت نمیکنند. طبیعی است که گرفتار چنین زیستن خفتباری شوند، حتی اگر خود به این مسئله آگاه نباشند و دچار اگاهی کذب و کاذب باشند.
در حکومتهای پساتوتالیتر مردمان گیرکرده در شبکهی نشانهها و نمادها هستند، نشانهها و نمادهایی که دیگر هیچکدام به حقیقت و یا حتی به واقعیت وضع موجود اشاره نمیکنند.
شاید بهتر است که در انتها خاطر نشان کرد که قدرت حقیقی همواره در«سپهر پنهان» سیاست اینگونه حکومتها قرار دارد. همین فعالیتهای پیشاسیاسی ریاضیدانان و فیلسوفان و رسانهها و کارگران است که قدرت حقیقی خلق میکنند نه حرکتهای سیاسی و قالبا بر اساس منفعتهای حزبی و جناحی به اصطلاح سیاستمدران. همین جمعها و صحبتهای خودمانی و فعالیتهای پیشاسیاسی است که آگاهی و سواد سیاسی مردم را بالا میبرد و باعث میشود که مردم تضاد را بین خود و ساختار ببینند و نه بین خود و افراد فعال و به ظاهر قدرتمند ساختار. در اثر این بالا رفتن آگاهی است که مردم میتوانند خواستههای خود را در مدنیترین شکل ممکن و به دور از تنفر و آشوب (که البته فعالیتی زمانبر است) به گوش ساختار حاکم برسانند (البته این را هم باید گفت که جنبشها یا قیامهایی که در یک نظام توتالیتر کلاسیک باعث سرکوب آن حکومت میشد، در ساختار پساتوتالیتر یا اصلا فرصت ظهور پیدا نمیکنند یا توسط نهادهای نظامی به سرعت سرکوب میشوند!). برای پایان رسیدن این سیاهه جملهی واتسلاف هاول مناسب به نظر میرسد که میگوید:« این تلاش برای اصلاح سیاسی نیست که بیداری جامعه را سبب میشود، بلکه این بیداری جامعه است که سبب اصلاح سیاسی میشود.»
ایدهی کلی و بخشهایی از متن از جستارها و نوشتههای عدهای از فعالان چکسلواک سابق استقراض شده است که در مقالهی «The Power of the Powerless: Citizen Against the state in Central-Eastern Europe» جمعآوری شده و ترجمهای نیز توسط نشر نو از آن انتشار یافته است.
برای ورود به کانال پیامرسان تلگرام دوهفتهنامهی دانشجویی «داد» کلیک کنید.