علی سورچاپ/ دانشجوی دورهی کارشناسی مهندسی برق دانشگاه صنعتی شریف
هرسال، اوایل ماه خرداد، یادش میکنیم. در تلویزیون، شور و اشتیاق یک نسل را برای رسیدن به پیروزی و کامیابی در دفاع از کشورشان، بر سقف و خیابانهای اطرافش، نشان میدهیم. کار خرد و آسانی نبود، بومیانی رانده از خانههایشان و دلاورانی از هر گوشهی کشور، جانبرکف به میدان نبرد آمده بودند... بیشتر از این نمیگویم که تکرار بذل و گذشتی است که همگی بارها شنیدهایم.
کجا بودیم؟ هان! سقف و خیابانهای اطرافش، در این روزها وضعشان چگونه است؟ در این هوای گرم و سوزان که شلاقهای زهرآگین سموم هرکس را در خانهاش حبس میکند. رطوبت و شرجی، رمق کار و فعالیت را از انسان میگیرد. آن جریان شور و امید، همچون سالهای سرآمده، هنوز از همهمه محیط اطرافش، به گوش میرسد؟ این مسجد آزرده، با جراحتهای به یادگار مانده از گذشتههای خود، هنوز هم قلب و مرکز نهضتها و حرکتهای یک کشور، نه، نه، کشور زیادی بزرگ است – قلب و مرکز یک شهر بهتر است - قلب و مرکز شهر خویش است؟
گمان نکنم! حال و روز اینروزهای «مسجد جامع خرمشهر» چیز دیگری را بازگو میکند: گرداگردی از حجره و دکانهای قدیمی غالبا بسته، تک و توک چرخدستیهای فروشندگانی عبوس که در میان بازدیدکنندگان مسجد، در یک سکوت دائمی و به دور از هیاهو، در حال فروش خرده ریزههای به اصطلاح تهلنجی خود هستند. ناامنی کفشهای دمِ در مسجد! این اوضاع نهتنها هیچنشانی از شور گذشته در خود ندارد بلکه از آن صلابت و استواری پیشین مسجد کم میکند. در این روزها و با این وضع و احول، دیگر نمیتوان به مسجد به چشم آن سنگر پابرجای سابق، که اکنون قصهگوی گذشتهها است، نگاه کرد. مسجد در نظرم با این حال و وضعیت شهر و مردمش بیشتر به یک تماشاچی میماند. تماشاچیای که سالیان دراز است که در یک گوشهی شهر جا خوش کردهاست و نظارهگر یک شهر و مردمش در کش و قوسهای زمانه است.
از سال 1250 که به دستور «حاج جابر» ساخته شد، گمان کنید که مسجد تمام ماجرای این شهر را دیده و در دل خود جای دادهاست. از مرگ حاج جابر گرفته تا روی کار آمدن فرزندانش، شیخ «مزعل» و بعد از آن شیخ «خزعل». از رفتن آنها، و آمدن رضا شاهی که آمدنش مصادف میشود با ساخت اولین بندرگاهها توسط انگلیس در لب رود کارون، مصادف میشود با ساخت پالایشگاه آبادان، و مصادف میشود با رونق این خاک و این دو شهر، و مطرحشدنشان به اسم «عروس خاورمیانه». عروسی که پستی و بلندی روزگار او را کم سیاهپوش نکرده است. از غم و حزن حادثهی سینما رکس و سوختن 380 نفر از مردمش فارغ نشدهبود که دشمن آن را به تصاحب درآورد. نخلهایش را بیسر، خانهها و پلهایش را ویران و مردمانش را جنگ زدهی شهرها و روستاهای هر گوشهکناری کرد. در همهی این احوال مسجد جامع خرمشهر سرجایش بوده و نظارهگر.
یادگار اصلی جنگ، مردمانی هستند که هیچگاه در قاب دوربینها جای نمیگیرند.
بعد از آتشبس، جنگ که تمام شد، همه رفتند و برگشتند سر خانه و زندگیشان، جمعیت خرمشهر هنوز هم 36 میلیون نفر بود! اما مسجد جامع دید که فقط چهل هزار نفر برگشتند که در ویرانسرای شهرشان زندگی کنند. خرَمیهایی که اکنون تبدیل به تلی از آوار شده بود. بندری که دیگر لنج و کشتی و رونق نداشت و خانههایی که دیگر قابلیت سکونت نداشتند. میزبان افرادی بود که بدون هیچ، یکبار دیگر مجبور به ساماندادن زندگی خود بودند.
زندگیهایی که پس از قریب به سیسال هنوز شیرینی گذشتههایش را نیافتهاست، زندگیهایی که بیشتر رنج و سختی بوده است. سختیِ اینکه پس از این همه سال قشر زیادی از بومیان شهر، خانه و منزلی از آن خود ندارند و مجبورند که در خانههایی غصبی زندگی کنند که معلوم نیست اصلاً صاحبش کیست؟ خانههایی که نه در و پنجره سالم دارد، نه آب و گاز و لولهکشی. برای برق هم که مجبورند برقِ امام را از تیر برق بکشند! سختی اینکه طبق آمار، در این شهر پر از گنج و ثروت، آمار بیکاریاش بالای پنجاه درصد است. آماری که تازه حرفی از شغلهای کاذب، مانند دستفروشی و بنزین فروشی و... نمیزند، آماری که هرچه کارون کم عمقتر و آرامتر میشود، عددش بزرگ و سرکشتر میشود. سختی اینکه از آن همه وعدهی آب شیرین و سالم رئیس جمهور سابق، تنها چیزی که نصیبشان شد. تانکرهای آبی بود که برای بستن دهان اعتراض، مدتی آمدند و آب شیرین رایگان پخش کردند ولی پس از مدتی باز همان آب شور بود و باز همان کاسه. سختی اینکه خودت و شهرت بشوی موزهی عیدانه 6 میلیون مسافری که به رایگان و با پول یامفت دولت، از جلوی مناظر آراستهی بزک شدهی شهرت میگذرند اما از وضع خودت و ویرانیهای شهرت نه چیزی میدانند و نه میخواهند که بدانند. سختی اینکه در رنج و درد مطلق باشی، اما بقیه تو را برای شادی و صمیمیت و یکرنگیت بشناسند.
این مسجد سادهی آجری با فیروزهکاریهای ترکشخوردهی یادگار دوران جنگ، همهی این اتفاقات را دیده و شنیده است. میبیند و میشنود و به گمانم دیگر دانستهاست که میراث به جامانده از یک جنگ فقط ساختمانهای کهنه و ویرانهها و سنگرهای جامانده در بیابانها نیست. یادگار اصلی مردمانی هستند که نگونبختی و سیهروزی دامن آنها را تا آخر عمر گرفتهاست و رها نمیکند. یادگار اصلی جنگ، مردمانی هستند که هیچگاه در قاب دوربینهای روایتگر حماسهی خرمشهر جای نمیگیرند، و فقط در گوشهی یک ویرانکده، بیصدا و خاموش، در حزن و اندوه مزمنی که نزدیک به سیوشش سال است که همنشین آنان است، آرام آرام حل میشوند و از میان میروند. این روزها بیشتر به یادشان باشیم.
برای ورود به کانال پیامرسان تلگرام دوهفتهنامهی دانشجویی «داد» کلیک کنید.