ویرگول
ورودثبت نام
ماه‌نامه‌ی دانشجویی «داد»
ماه‌نامه‌ی دانشجویی «داد»
خواندن ۵ دقیقه·۴ سال پیش

ستاره‌ی دنباله‌دار

«من اصولا آدم عصبی‌ای نیستم ولی بعضی وقتا لازمه، به خصوص وقتی میخوای از حقت دفاع کنی.»
«من اصولا آدم عصبی‌ای نیستم ولی بعضی وقتا لازمه، به خصوص وقتی میخوای از حقت دفاع کنی.»

یادداشتی برای «عصبانی نیستم!»

علیرضا جعفراسماعیلی/ دانشجوی دوره‌ی کارشناسی رشته‌ی مهندسی و علم مواد دانشگاه صنعتی شریف

«عصبانی نیستم!» فیلم مهمی در سینمای ایران است؛ نه به خاطر آن‌که حرف دارد، نه به خاطر آن‌که بغض دارد، نه به خاطر آن‌که فرم دارد و نه به خاطر آن‌که فیلم خوبی است. در واقع نه به خاطر هیچ‌کدام از آن‌ها به صورت مفرد و بله به خاطر همه‌ی این‌ها در کنار هم. به خاطر تمام این‌ها و تمام حرف‌هایی که بدون غلو و پیچیدگی می‌زند. عصبانی نیستم مهم است چون غیرسیاسی‌ترین فیلم سیاسی تاریخ سینمای ایران است. مهم است چون با یک سوال شروع می‌کند، مهم است به خاطر عاشقانه‌ای که می‌سازد و به خاطر عصبانیتش از شرایط. همه‌چیز با یک سوال شروع می‌شود. ما نوید را می‌بینیم که برای آرامش اعصاب به مصرف قرص روی آورده است تا عصبانی نباشد و سوالی که داستان را به جریان می‌اندارد را از زبان خود او می‌شنویم: «خدایا من چی‌کار کنم؟» و ما نود دقیقه وارد دنیای بی‌غل‌وغش و البته کثیفی می‌شویم که درمیشیان برایمان ترسیم کرده است. فیلم را می‌توان در واقعیت و در داستان در یک سری کلید واژه تعریف کرد. مثل «جنگیدن»؛ نوید می‌جنگد تا شکست نخورد، تا زمین نخورد و به عشقش ستاره برسد. مثل «حق» که در فیلم طرفش معلوم نیست و نوید دربه‌در برای حقش به در و دیوار می‌خورد. مثل «مصلحت» که انگار صلاح نبوده است، ما بعضی چیزها را ببینیم و فیلم بیست دقیقه سانسور می‌شود و مثل «عصبانیت» که از شرایط و اتفاقات است.

عصبانی نیستم مهم است چون غیرسیاسی‌ترین فیلم سیاسی تاریخ سینمای ایران است. مهم است چون با یک سوال شروع می‌کند، مهم است به خاطر عاشقانه‌ای که می‌سازد و به خاطر عصبانیتش از شرایط.

عصبانی نیستم عاشقانه‌ی نوید و ستاره‌ای است که البته سمت نوید را غالبا روایت می‌کند. نوید دانشجوی ستاره‌داری است که به خاطر فعالیت‌های سیاسی در سال هشتادوهشت از دانشگاه تعلیق شده و حالا کاملا بلاتکلیف است. بلاتکلیف هم از آن کلیدواژه‌های مهم در داستان است. سیاست عجیب ستاره‌دارکردن دانشجوها در دوره‌ی آخر ریاست‌جمهوری محمود احمدی‌نژاد باعث این بلاتکلیفی برای نوید شده است. همان بلاتکلیفی‌ای که دوستش به او یادآوری می‌کند «تو اخراج نشدی که، تو تعلیق شدی، یعنی فعلا نمی‌تونی بری دانشگاه.» این بلاتکلیفی دلیل اصلی عصبانیت نوید است. نوید نمی‌داند چه خواهد شد و ستاره‌ی روی سینه‌اش او را نه تنها از دانشگاه که از زندگی تعلیق کرده است. اما نوید هنوز برای جنگیدن دلیل دارد؛ آن هم ستاره‌ای است که این‌بار نه روی پیشانی‌اش که در قلبش جا خوش کرده است. نوید دانشگاه، شغل، ضامن معتبر بانکی برای وام و حتی یک نفر کمک‌حال خودش ندارد اما تا وقتی که ستاره را دارد می‌جنگد؛ پارادوکس جالبی که ستاره هم عامل جنگیدن نوید می‌شود و هم معلولش. ما به لطف همان «مصلحت»، هیچ‌گاه نمی‌فهمیم نوید چرا تعلیق شده، جرم و فعالیت سیاسی‌اش چه بوده است و ماجرای مرگ دوستانشان که پدر ستاره به آن اشاره می‌کند، چیست. اما شاید مهم هم نیست؛ مسئله‌ی اصلی پیامدهای این ستاره‌دارشدن برای دانشجو است. ستاره‌ای که باعث می‌شود نوید نتواند در دانشگاه درس بخواند و چون پرونده دارد نتواند گواهی عدم خلافی بگیرد و شغل داشته باشد.

شخصیت نوید در فیلم، به طور عام‌تر ما جوانان و دانشجویان هستیم. حرف‌هایی که نوید با خودش می‌زند غالبا حرف‌های ماست. نوید به خودش هشدار می‌دهد که اگر بخواهیم دانشجو را از مسیر اصلی‌ دانشگاه خارج کنیم راه‌های پیش رویش قرار نیست، خوب باشد. نوید هشدار می‌دهد که جامعه هرلحظه بیشتر در منجلاب فرومی‌رود و البته نوید هم مثل اکثر ما عاشق است. درمیشیان پارادوکس بی‌نظیری به وجود آورده که ترکیب آرامشِ عشق و مرزِ عصبانیت و جنون است. درمیشیان نشان داده یک چیز کثیف را همان‌قدر کثیف و بدون سانسور روی پرده می‌آورد. کات‌های طولانی، پلان‌های ضربتی و فضای مرده‌ی اطراف نوید از همین‌جور کثیفی‌هاست که روی اعصاب مخاطب می‌رود و البته تناقض زیبایش در آرامش عاشقانه‌ی نوید کنار ستاره.

از آنجایی که این ستاره‌ی دنباله‌دار و مصائبش آنقدر او را خسته می‌کند که دیگر به دنبال جواب سوالش نمی‌گردد، یک قرص می‌خورد و فقط می‌گوید «خدایا من چی‌کار کنم؟»

در دقایق پایانی فیلم، شاید این دیالوگ‌ها هستند که لابه‌لای عاشقانه‌ی ستاره و نوید حرف‌ دل ما را می‌زنند. از آنجایی که نوید ماجرای ما که در ابتدای فیلم در توصیف خودش می‌گوید «از اولش یاد گرفتم رو پای خودم وایسم و بجنگم. اصلا کار اصلی من جنگه. جنگ با شرایط، با روزگار، با آدمای نامرد.» نهایتا تسلیم شرایط می‌شود و می‌شکند؛ «میای بریم از اینجا؟ همه‌چی رو ول کنیم و بریم.» از آنجایی که نوید بالاخره دیگر عصبانی نیست، ناامید است؛ «هی می‌گیم درست میشه، اما هر سال بدتر می‌شه» و از آنجایی که این ستاره‌ی دنباله‌دار و مصائبش آنقدر او را خسته می‌کند که دیگر به دنبال جواب سوالش نمی‌گردد، یک قرص می‌خورد و فقط می‌گوید «خدایا من چی‌کار کنم؟»

برای ورود به کانال پیام‌رسان تلگرام دوهفته‌نامه‌ی دانشجویی «داد» کلیک کنید.

عصبانی نیستمنوید محمدزاده
نخستین گام، آگاهیست.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید