علی سورچاپ/ دانشجوی دورهی کارشناسی مهندسی برق دانشگاه صنعتی شریف
بیست و نه مرداد سال هزار و سیصد و بیست و چهار، تنها دوازده روز مانده به پایان رسمی جنگ جهانی دوم، دو کامیون ارتشی که تمام سرنشینانش گریختهاند و یک جیپ اوراق، که شلیک پیوستهی مسلسلهای هفت افسر بالارتبه، آن را تبدیل به لاشههای تکهوپاره کردهاست، دو افسر مجروح زمینگیرشده در بیابانهای اطراف، دوازده افسر فراری در جنگلهای شمال و شمال شرق کشور، فرجام خونآلود قیام نافرجام افسران خراسان بود. قیامی که با شکست خود، حزب توده را متحمل بدترین آثار خود کرد.
آغازگر اصلی این نهضت، تشکلی از افسران بالارتبهی نظامی، حوالی خراسان بودند. که بعدها به افسران خراسان معروف شدند. تشکیل و رهبری این گروه توسط رزم آرا سرگرد «علی اکبر اسکندانی» رخ داد. افسری زیرک و باسواد که طریقِ جلب افراد را به قدری خوب میدانست که وقتی با بیست نفر از افسران عضو حزب تودهی خود، قضیهی قیام و شورش را در میان گذاشت، به دلیل تاثیری معنوی که در میان آنها داشت، توانست همه آنها را متقاعد به همراهی خود کند.
او از همان ابتدا تمام نقشه و یا هدف قیام را برای افسرانش توضیح نداد. و فقط در مورد چند قدم بعدی برای آنان صحبت کرد. نقشهای که طراحی آن تا مرحلهی خلع سلاح پادگان «مراوه»که در جلوتر به آن اشاره میکنیم، بسیار بینقص طراحی شده بود. اما با وابستهشدن ادامهی قیام به کسب اطلاعات و پیامهای جدید از پایتخت و دیگر اعضای حزب توده، نسق و نظم خود را از دست داد که همین اخلال و بینظمی، آنها را به سمت مرگ و سقوط قیام در گنبدکاووس هدایت کرد.
در مورد علت و هدف اصلی اسکندانی شک و تردیدهای زیادی وجود دارد. «ابوالحسن تفرشیان»، که یکی از افسران حاضر در قیام بود، در کتاب خود «قیام افسران خراسان» از زبان اسکندانی اینگونه شرح میدهد: «رهبر کسی است که مثل تیتو (رهبر اتحادیهی کمونیستهای یوگسلاوی) به کوهستان میرود. دوستانش را دور خود جمع می کند و با قدرت اسلحه پیروز میشود... . در مملکت ما کسی مثل تیتو لازم است که از طریق قدرت و از دهان اسلحه وجود چنین نهضتی را به دنیا نشان بدهد... یواش یواش جنگ دارد تمام میشود، بعد از جنگ، فاتحین مینشینند و غنائم جنگی را بین خود تقسیم میکنند. ... آنها بایستی صدای ما را از طریق شلیک گلوله بشنوند و دربارهی سرنوشت مملکت ما تجدید نظر کنند. نه این که بگویند همین رژیمی که هست خوب است و مردم هم حرفی ندارند.» صحبتهایی که نشان میدهد اسکندانی، در اصل به دنبال ایجاد یک پایگاه مسلح پارتیزانی در شمال کشور، جذب نیروهای مردمی و کمکی به ارتش سرخ و شوروی باشد. تا پس از پایان جنگ جهانی دوم، شوروی به عنوان برندهی جنگ، نظام ایران را دستخوش تغییر کند.
در حوالی نیمهشب بیست و پنج مرداد هزار و سیصد و بیست و چهار عدهای شامل بیست و پنج افسر و سرباز و یک سرجوخه، خارج از شهر «مشهد» به هم پیوستند. گروهی که از قبل، لوازم مورد نیاز و هزینهی این قیام را فراهم کرده بودند، در مسیر مشهد به «قوچان» شروع به حرکت کرده و تمام راههای ارتباط مشهد با خارج را، اعم از تلفن و تلگراف قطع و معدوم کردند. آنها صبح بیست و ششام به ارتفاعات مشرف به مراوه تپه رسیدند، تپهای که طبق نقشه، قصد تسخیر پادگان آن را داشتند. همانطور که اشاره شد نقشهی عملیات، دقیق طراحی شده بود. به این صورت که از افسران ابتدا یک هیئت برای وارسی پادگان اعزام شد. و این گروه تمامی سربازان را، به جز فرمانده اسواران و چند تن سرباز، برای امتحان عملیاتی به خارج از پادگان هدایت کرد. و هیئت دوم نیز وظیفه داشت که با یک نامهی جعلی، از سوی سر لشگر، فرمانده پادگان را سریعاً از کار برکنار سازد و وی را تحتالحفظ به مشهد اعزام کند. و به اینصورت پادگان بدون به سهولت به تسخیر افسران درآمد، تمام اسلحه و تجهیزات پادگان نیز توسط افسران ضبط و قبض شد.
در ادامهی قیام است که بیبرنامگی و عدم هماهنگی اسکندانی آشکارتر میگردد، گروه ابتدا راهی گنبدکاووس و از آنجا راهی گرگان میشود. برای اینکه بتوانند با «احمد قاسمی»، مسئول کمیتهی ایالتی حزب توده در گرگان، تماس بگیرد. اما قاسمی نهتنها قول مساعدت و یاوری نداد؛ بلکه قیام گروه را مورد انتقاد قرار داد و آن را یک نوع پروکاسیون خواند و قیام را تنها یک بهانه، به دست رژیم دانست تا به سازمانهای حزبی، از جمله توده، حمله کند. و عدم حمایت توده از این جنبش را اعلان کرد. و تنها رهآورد سفر به گرگان این شد: اضافهشدن شش نفر از افسران متواری حزب توده، که از مکانهای مختلف به گرگان آمده بودند.
اکنون اسکندانی که خود را بدون یاوری در حزب میبیند، تنها امیدی که به ادامه قیام دارد همراهی و پشتیبانی نیروهای شوروی و ارتش سرخ در شمال کشور است. وی با نیروهای شوروی در گرگان تماس میگیرد. آنها نیز روی خوش به وی نشان نمیدهند و تنها راهنماییای که به وی می کنند، هدایت دوباره گروه به نقطه اشغالنشدهی بین گنبد و مراوه تپه، و انتظار است. که نتیجهاش نیز هدایت نیروها در شب بیست و هشت مرداد از سمت گرگان به گنبدکاووس است. بعد از رسیدن به گنبد، افسرانی که مامور تهیهی خواروبار بودند خبر آوردند که ژاندارمری خود را برای مقابلهی احتمالی آماده میکند. ولی اسکندانی به اشتباه گمان میبرد که حضور نیروهای شوروی در شهر ژاندارمها را از شلیک وامیدارد. تفکری که هیچگونه دلیل و صحتی نداشت. و حاصل این اشتباه، آن بود که لحظهی عبور گروه افسران از نزدیک شهربانی ،دوازده سرباز کمینکردهی آمادهی شلیک، در عرض چند ثانیه همهی گلولههای خود را بر آنها خالی کردند. و بدینگونه بود که فاجعهی گنبدکاووس رخ داد. بقیهی افراد پس از پایان اولین موج گلوله، توانسته بودند پشت یک دیوار نزدیکِ شهرداری پناه بگیرند و دمی به دفاع بایستند. اما پس از دقایقی که با تردید و دودلی گذشته بود، به دلیل عدم رهبری و شوک واردشده از این حملهی پیشبینی نشده، همه چیز را در وسط خیابان ترک کردند و متواری گشتند.
و بدین سان قیام افسران خراسان به شکست منتهی شد. قیامی که اهدافش برگرفته از عقاید مارکسیسم و توده بود و به سر داشت که باعث فراگیر شدن تفکر مارکسیسم در کشور شود. در نهایت به علت عدم هماهنگی با دیگر بخشهای حزب توده، عدم وجود رهبری قوی و نقشهی کلی و همچنین امیدهای غیرِ واقع به شوروی و ارتش سرخ. تنها نتیجهی آن برای حزب توده ایجاد تحدیدهای جدید برای حزب، توقیف شش روزنامهی چپگرا و همچنین تبعید افسران عضو حزب به کرمان بود. (البته بعضی از افسران نیز توانستند فرار کنند، مانند ستوان«خسرو روزبه» که دوازده سال مخفیانه زندگی کرد، و یا بعضی از افسران قیام که به شوروی پناهنده شدند).
برای ورود به کانال پیامرسان تلگرام دوهفتهنامهی دانشجویی «داد» کلیک کنید.