روایتهای متفاوتی از عدالت و گریزی به مسئله آبان 98
فریبرز نعمتی، دانشجوی دکتری، نانوفناوری، دانشگاه صنعتی شریف
سوال اصلی این است که عدالت بیشتر یک واقعیت است یا یک حقیقت! هیچ یک از منادیان عدالت نتوانستهاند محکم بایستند و بگویند که ما عدالت را برقرار کردهایم. گستاخترین منادیان، بیشتر ترجیح دادند که بگویند در حال برقرار کردن عدالت هستیم؛ تا اینکه بگویند عدالت را برقرار کردهایم. از ابتدای تاریخی که ضرورت وجود عدالت فهم شده است، هر اندازه بیشتر برای عدالت پرسوجو میکنیم کمتر آن را مییابیم. گویا رابطهای معکوس بین عدالت و جستجوی آن برقرار است. حتی اگر کسانی برای یافتن عدالت بیشتر پیله کنند، خطر اینکه گرفتار بیعدالتی شوند بیشتر میشود. در طول تاریخ جبههی آزادیخواهان و عدالتطلبان هر یک به نحوی و روشی، دریافت خود را از عدالت بیان کردهاند. برای مثال اندیشمندان گوناگون چپ که نمایندههای اصلی گفتمانهای عدالت محور بودهاند نه از قلم و عمر بلکه از جان گذشتند تا ذرهای برای عدالت جای باز کنند؛ اما تلاشهایشان لزوما به اندازهی قوه تشخیص خارقالعادهشان دقیق نبود. محصول کارشان در نظرچیزی نشد جز بهشت اجباری که انتهای جهنم بود یا درعمل جاده صافکنهایی برای دیکتاتوریهایی تلختر شدند؛ در صورت موفقیت هم نگهبانهایی ساختند برای محافظت ازعدالت که عملکرد آنها داستان نگهبانان شیر ناصرالدین شاه بود(1). رجوع به داستانهای اساطیری و انواع داستانهای آفرینش در کتابهای آسمانی نشان میدهد عدالت یک موضوع غیرقابل کتمان در طول تاریخ بشر بوده است. داستانی پس زمینهای است که در ذهن همهی افراد بشر پنهان است. به قول ماکیاولی نزاعها تمامی ندارند چون عدهای چیزهای جدید میخواهند و عدهای چیزهایی دارند که نمیخواهند به دیگران بدهند[1] و محصول این تعارض منافع، جنگ و در پی آن نیاز شدید به برافراشتن پرچم عدالت است. پرچم عدالت هم برافراشته نمیشود مگر اینکه یک نیروی غالب بر زیاده خواهی ندارها غالب شود و بر حسادت داراها افسار زند یا بالعکس. کارنامه عدالت نشان میدهد در تاریخ با هیچ ترازویی این کفهها توزین نشده است و اگر بر فرض محال برابر شود قادر نیست این برابری را در تعادلی پایدار محافظت نماید زیرا به ناچارحکومتها بدون بحرانها قادر به زیست نیستند. تجربه انسان ایرانی زیستن دائمی «در لحظه حساس کنونی» بوده است، سرمایهداری و لیبرالیسم هم همیشه در لحظه حساس کنونی زیستهاند زیرا باید برای مازاد تولید سرمایهداری چارهای میاندیشیدند. حکومتهای چپ هم همواره در لحظه حساس کنونی میزیستهاند زیرا برای کمبود تولید و عدم کارآمدی میبایست چارهای میاندیشیدند. اینجاست که میتوان دریافت چرا شاقول ترازوی عدالت هیچگاه نمیتواند آرام و قرار گیرد. درواقع اساسا تلاطمهای دائمی حاکمیتها اجازه سکونی نخواهند داد تا عدالتی را بتوان در آنها متصور شد. آیا بهتر نبود اصل داستان از همان ابتدا زیر سوال میرفت؟ از زمانی که افلاطون و ارسطو ذهن بشر را به گروگان گرفتند. آنها بودند که گفتند در باب عدالت میتوان فلسفید و آن را تبیین کرد. چه شرایطی پیش میآمد اگر عدالت را به حال خود رها میکردند تا یک فهم شهودی در ذهن ما باشد و متوجه نباشیم دقیقا چیست تا اینکه آن را بفهمیم. البته در اینکه به طورکامل آن را فهمیده باشیم هم محل مناقشات بسیار است. هرچه برای فهم عدالت تلاش بیشتری میشود، پیچیدگی و ارتباطهای در هم تنیدهی آن با اخلاق و انصاف بیش از پیش آشکار میگردد.
گستاخترین منادیان، بیشتر ترجیح دادند که بگویند در حال برقرار کردن عدالت هستیم؛ تا اینکه بگویند عدالت را برقرار کردهایم.
عدالت در برخی موقعیتها ابزار مشروعیت یا حتی حقانیت نظامهای سیاسی شده است و گاه حتی به عنوان تنها ابزار سنجش آن شناخته میشود. آگوستین قدیس گفته بود: «آیا دولت بدون عدالت، چیزی جز گروهی بزرگ از راهزنان است؟»[2]. عدالت درعالیترین سطوح اقتدار نیز میتواند به عنوان یک رکن اساسی، نقش خود را داشته باشد.
عدالت زمانی متولد میشود که قرار است به بیش از یک فرد پرداخته شود و حتی به گروهها، طبقات و اجتماعات نیز تسری یابد. هرگاه که کار افزودن مضافالیه به کلمهی عدالت شروع شود مشخص است کار بیخ پیدا کرده و عدالت دارای شاخ و برگهای بسیاری شده است! مثل عدالت اجتماعی، عدالت اقتصادی، عدالت قضایی، عدالت اسلامی... اینها و ترکیبهای مشابه مضاف و مضافالیههای بسیاری هستند که دائم در کارخانه ذهن بشری به شکلی سفارشی و غیرسفارشی تولید میشوند. عدالت اجتماعی بحثی در باب رفاه است در حالی که عدالت قضایی تلاشی برای بازگرداندن افراد به وضعیت پیش از ورود ضرر است. متفکران و فیلسوفان غربی در باب عدالت از سه ایده اصلی الهام میگیرند: حداکثر رساندن رفاه، احترام به آزادی و ترویج فضیلت.
درمیان تمام مدلهای ادراکی که ذهنهای متنوع بشری از عدالت داشتهاند، مدلهای نسبتا جدیدتری از عدالت نیز وجود دارند که واجد جذابیتهای خاص خود هستند؛ مانند مدل معروف به «مدل جماعتگرایان» به پیشتازی استاد فلسفهی سیاسی دانشگاه هاروارد «مایکل سندل». رویکرد جماعتگرایان نه بسان خلقگرایان چپ، شهادت در راه عدالت است و نه بسان گرایشهای راستتر لیبرالیسم، به طبل بیخیالی کوبیدن و سلاخی کردن عدالت در راستای آزادی. مایکل سندل عدالت را بیش از یک هدف، یک وسیله میپندارد و با تمسک به عدالت خود را دار نمیزند. عدالت برای او یک پرسش است: «کار درست برای انجام دادن چیست؟» ، کتابی نیز با همین عنوان دارد. او با گرایش جدی به فلاسفهی یونان باستان و به ویژه ارسطو، در این کتاب ابتدا روایتهای خود را از فرقههای متفاوت لیبرالیسم بیان میکند سپس به واکاوی موقعیتهای چالش برانگیزی میپردازد که این فرقهها با آنها برخورد میکنند. او در بحث خود به شش گروه فکری عمده میپردازد که نحلههایی از اندیشهی سیاسی راست محسوب میشوند و عبارتند از: فایدهگرایی، نئوفایدهگرایی، لیبرتارینیسم، عدالتگراهای راولزی، کانتیها، کلاسیکهای افلاطونی-ارسطویی و جماعتگرایی.
درواقع اساسا تلاطمهای دائمی حاکمیتها اجازه سکونی نخواهند داد تا عدالتی را بتوان در آنها متصور شد.
فایدهگرایی
مهمترین متفکر و بنیانگذار این مکتب جرمی بنتام میباشد. در این گرایش سیاسی اصل اولیه و اساسی به حداکثر رساندن احساس شادی و مطلوبیت برای اکثریت جامعه برمبنای رفتارهای شهروندان میباشد. به صورت طبیعی عدالت نیز تحت الشعاع همین حداکثر مطلوبیت تعریف میشود. فایدهگراها بر این عقیده هستند که عدالت زمانی برقرار میشود که رفاه حداکثری در جامعه وجود داشته باشد. بیشترین خوشبختی برای بیشترین تعداد افراد مطلوبیت محض است.
نئوفایدهگرایی
جان استوارت میل متفکر شاخص این مکتب است. او میگفت: «دولت به منظور محفاظت یک شخص از خودش نمیتواند با اعمال اعتقادات اکثریت دربارهی این که بهترین روش زندگی چیست مزاحم آزادی فردی شود». در اصل تفکرات میل، مرزی بود میان فایدهگرایی و لیبرتارینیسم. او در یک گام بلند اصل را بر خلاف مکتب فایدهگرایی که بر مطلوبیت کوتاه مدت گذاشته بود، بر مطلوبیت بلند مدت گذاشت. برای مثال از دیدگاه جامعهای فایدهگرا قدرت یافتن دین رسمی حداکثر مطلوبیت و شادمانی را به همراه دارد اما از دید استوارت میل شادی و مطلوبیت واقعی و بلند مدت برای اکثریت به همراه اقلیت، تحت آزادی مذهبی تمام عیار، حاصل میشود.
لیبرتارینیسم
این دسته عدالت را نه در رفاه عمومی بلکه تقدس مالکیت خصوصی و تسری مالکیت خصوصی حتی بر روان و بدن شخص ادامه میدهند. اینان براین باورند که عدالت واقعی در احترام به آزادی و حقوق فردی نمود مییابد. لیبرتارینها میگویند: «عدالت یعنی احترام و تایید انتخابهای داوطلبانه افراد بالغ و راضی»[3] و مکانیزم بازار تنها جایی است که میتواند عدالت را به مفهوم واقعی و غیردستکاری شده برپا نماید. نقد لیبرتارینها به عدالت فایدهگرایانه دارای دو استدلال بنیادین است. اول اینکه اگر ما درپی بیشینه کردن مطلوبیت برای اکثریت جامعه باشیم ممکن است در تعیین نرخ مالیاتها به دام رادیکالیسم بیفتیم. به این معنی که طرفدار افزایش نرخ مالیات بر ثروتمندان شویم و با تاراج ثروت امثال بیل گیتس و تبدیل سرمایه انباشته به محل پرداخت مستمری به فقرا، کمر به قتل اشتغال و کارآفرینی ببندیم و در پایان ماجرا هم ثروت بیل گیتس دود شده و به هوا رفته است وهم برای فقرا چیزی نمانده است. دوم اینکه بدون کسب رضایت، مالکان را به بهانه بازتوزیع ثروت با سوء استفاده از قدرت دولت، مجبور به دادن اموالشان به فقرا کنند. کار خیر اجباری که هیچ ارزش معنوی ندارد و دولت را هم تبدیل به رابین هود میکند. عدالت لیبرتارینیستی بر مبنای گفتن نه به سه چیز بنا شده است: اول) نه به پدرسالاری (چون باعث رشد قیم مآبی میشود) دوم) نه به قانونگذاری اخلاقی (چون اخلاق به شدت قابلیت مصادره به مطلوب شدن از سوی قدرت حاکم را دارد) سوم) نه به توزیع درآمد و ثروت (چون مالیات شکلی از اجبار و دزدی است). از نظر لیبرتارینها شاید بتوان به عدالت رسید اما نمیتوان آن را پایدار نگهداشت. نوزیک به عنوان یک لیبرتارین تمام عیار و همفکران او بر این عقیده هستند که برای برقراری عدالت باید دو کار اساسی انجام گیرد. ابتدا باید حمامی از خون راه بیفتد و داشتهها و داراییهای همهی افراد جامعه از آنها ستانده شود تا در یک بازتوزیع عادلانه در اختیار نهاد توزیع کننده (یعنی دولت رابین هودی) قرارگیرد. در مرحله دوم باید تمام استعدادها و توانمندیهای افراد سرکوب و نابود شود تا با تکیه برآنها قادرنباشند دوباره توزیع عادلانه ثروت را برهم زنند. محصول هر دو مرحله در عمل دست زدن به غیراخلاقیترین کارهای ممکن است که میتواند ریشهی حقانیت هر عدالتی را در دم بخشکاند؛ قتل و دزدی!
آگوستین قدیس گفته بود: «آیا دولت بدون عدالت، چیزی جز گروهی بزرگ از راهزنان است؟»
عدالتگرایی مساواتطلبانه
این دسته از لیبرالها که متاثر از جان راولز میباشند بر این عقیدهاند که منطق بازارهای بیقیدوبند نه عادلانه است و نه آزاد. به نظر آنها بازار زمانی میتواند عدالت را برپا دارد که نامساعدتهای اجتماعی و اقتصادی از آن حذف شده باشد. عدالت در نظر راولزیها، دادن آن چیزی به افراد است که از نظر اخلاقی شایسته آن هستند. راولز برای آنکه عدالتی را که مطلوب میداند به خوبی تشریح نماید به ما پیشنهاد یک آزمایش ذهنی را میدهد و نام آن را «حجاب جهل» میگذارد. او میگوید: فرض کنید شما در شکم مادرتان هستید و قرار است با عقل کنونیتان به دور مداری در اطراف سیارهی زمین بگردید و در نقطهای از کرهی زمین به شکل شانسی فرود بیایید؛ اما در باب اینکه دین شما در آن دنیای جدید چه خواهد بود، هیچ نمیدانید؟ آیا شما بیل گیتس یا یک گورخواب در بهشت زهرای تهران باشید، مشخص نیست؟ آیا شما در جغرافیای زندگیتان ترس از خشکسالی را تجربه خواهید کرد یا نه؟ یک سیاهپوست اقلیت در آمریکای شمالی یا یک سفید پوست اقلیت در آفریقای جنوبی خواهید بود؟ رفتار پلیس در مکانی که شما زندگی خواهید کرد چگونه خواهد بود یا بیمارستان محله شما چه خدماتی با چه کیفیتی ارائه خواهد داد؟ اگر قرار باشد آرزو کنید چه مکانی را آرزو میکنید؟ تا جایی که در راستای آن آرزو کمترین ناملایمتها گریبان شما را بگیرد. یک شهروند عادی که جای خود را دارد احتمالا حتی هیچ قمارباز عاقلی هم تمام زندگی خود را سر این بازی شرط نخواهد بست؛ زیرا که ممکن است اگر ایران را انتخاب کند فرزند یک گورخواب باشد یا یک آقازادهی وابسته به گروههای قدرت! حتما قمارباز خواهد گفت: من وارد این بازی نمیشوم چون قوانین آن از ریسک عاقلانه و قاعدهمندی پیروی نمیکند. اگر اختیار را به شهروند عادی یا قمارباز عاقل بدهیم او میداند کجاهای جامعه را باید درست کند تا این بازی انتخاب، کمی معقولتر و عادلانهتر باشد. او نظام درمانی در کرهی زمین را به سمت خدمات رایگان خواهد برد، آموزش را برای همه قابل دسترس خواهد کرد. فساد را از دستگاه پلیس و قضا خواهد زدود و در نهایت شاید برای قیمت مسکن هم فکری بکند تا اینگونه بازی فرود در کرهی زمین، بازی عقلایی و قابل توجیهی باشد. شاید امروز این مکان فرود مطلوب، نروژ، فنلاند یا دانمارک باشد[4].
متفکران و فیلسوفان غربی در باب عدالت از سه ایدهی اصلی الهام میگیرند: حداکثر رساندن رفاه، احترام به آزادی و ترویج فضیلت.
عدالت وظیفهگرا یا تکلیفمدار کانتی
کانت و مکتب ایدهآلیسم آلمانی استعداد این را دارند که از هر کلمه و مفهومی پیچیدهترین نظمها و قالبها را پدید آورند. کانت با کمک گرفتن از عقل محض به منظور نقد عدالت، عدالت را از مفاهیم قابل درک و لمس به سرزمین اندیشهورزی محض تبعید میکند. عدالت از دیدگاه کانت بر سه پایهی اصلی قرار میگیرد. اول) اخلاق (یعنی تکلیف در برابر میل)، ما نباید بر مبنای میل به سمت امر عادلانه حرکت کنیم بلکه بایست آن را یک تکلیف بدانیم. دوم) آزادی (یعنی خودآیینی در برابر دگرآیینی)، ما باید بر مبنای ارادهی خود برای برقراری عدالت قیام کنیم. سوم) عقل (یعنی اوامر مطلق در برابر مشروط ) ما نباید عدالت را برای به دست آوردن یک فایده یا پاداش شخصی، برپا داریم. پس از مطرح کردن این مقدمات، کانت به دو اصل اساسی میرسد؛ اول اینکه قانون باید بدون استثنا به گونهای وضع شود که گویا برای تمام تاریخ وضع میشود. اگر شرایط زندگی و طبقاتیمان تغییر کرد آیا حاضریم دوباره تحت حاکمیت همین قانون زندگی کنیم؟ اصل دوم، وسیله قرار ندادن انسانها میباشد. یعنی انسانها وسیلهای برای برقرار کردن عدالت نیستند بلکه هدف آن هستند.
کلاسیکها افلاطون و ارسطو
اولین فیلسوف عدالت افلاطون بوده است. به نظر او در یک جامعه عادل هر فرد و طبقهای به کار و وظیفهی مخصوص به خود و متناسب با استعداد خود میپردازد. دومین فیلسوف برجسته عدالت ارسطو بود که از دیدگاه او عدالت والاترین فضیلت بوده است و فضیلت کامل است. این فیلسوفان به منظور تصحیح مسیر عدالت، انصاف را نیز وارد این بازی پیچیده مینمایند. انصاف چیزی است که به عدالت دقت میبخشد و آن را از یک پدیدهی خشک و عبوس به موجودی دوست داشتنی تبدیل میکند.
جماعتگرایی(2)
از معروفترین جماعتگرایان میتوان به چارلز تیلور، السدیر مک انتایر، مایکل والرز و مایکل سندل اشاره کرد. اصطلاح جماعتگرایی اولین بار توسط امیل دورکیم استفاده شد. نسل جدید جماعتگرایان منتقد تقدم فرد بر جامعه هستند اما نه اندازهای که وارد حوزه اندیشه چپ شوند. نکتهی برجستهای که در اندیشهی جماعتگرایان وجود دارد این است که در یک جامعهی مطلوب باید آموزههای جامع اخلاقی وجود داشته باشد. دولت نباید در جامعه بیطرف افراطی باشد. گرایش به مرزهای اخلاقی در بازار، از جمله اهداف نسبتا مشترک آنها است[5]. در اینجا عدالت نه بر مبنای عقل بلکه با تکیه بر فرهنگ و سنت جمعهای موجود در جوامع مختلف شکل میگیرد.
آبان 98 و مسئله عدالت
پس از بیان همهی این بحثها به این نتیجه میرسیم که عدالت برای ما مفهومی پیچیده است. زیرا حقیقت ماجرا اینجاست که ما بر خلاف ادعاهایمان، کار نظری جدی در باب عدالت نداشتهایم. در فقه میگوییم: «عادل کسی است که گناه کبیر نکند و بر صغیر اصرار نداشته باشد». دکتر کاتوزیان به عنوان جدیترین شخصیت آکادمیک که وارد وادی فلسفه حقوق شده، تالیفی سه جلدی در باب فلسفه حقوق دارد که از دیدگاه متخصصین امربر خلاف سایر آثار استاد، چنگی به دل نمی زند. آبان 98 رویارویی حاکمیت با نسلی بود که «قرارداد اجتماعی 57» را به شکل صریح امضا نکرده است و به سبب زندگی در واحد سیاسی مشخص، تنها امضایی ضمنی بر آن دارند. اگر به تعبیر جان راولز «حجاب جهل» بر چشمان آنها میکشیدیم شاید بسیاری از آنها ایران را برای زندگی انتخاب نمیکردند چون عدالتی از جنس دیگری میخواستند. همانطور که امروز آمارهای غیر رسمی نشان میدهد چیزی در حدود ده درصد ایرانیها خارج از کشور زندگی میکنند(3). محصول عدالت ما کار را به جایی رسانده که وقتی نمایندهی طالبان در مورد آویزان شدن مردم افغانستان از چرخهای هواپیمای آمریکایی مورد انتقاد قرار میگیرد، میگوید: «در هر جای دنیا اگر آمریکاییها هواپیما بیاورند مردم از آن آویزان خواهند شد». زمانی که مجری برنامه میگوید: «در ایران این اتفاق نمیافتد» او در پاسخ و با رعایت عرف سیاست بدون نام بردن از ایران تاکید میکند: «در همه جای دنیا!»[6].
دعوای جهانی عدالت به کنار، ما هم این وسط مدعی بودیم و ادعای آرمانشهری به اسم عدالت عدل علی داشتیم، حتی آن را جزئی از اصول پنجگانه مذهب میدانستیم اما حاصل برداشت ما در عمل، هیچ نسبتی با آن شکل آرمانی نداشت. شصت درصد جمعیت زیر خط فقر (4) و حدود هشت میلیون خارج نشین از برجهای منهتن گرفته تا جنگلهای اروپای شرقی. در مورد مسئلهی عدالت هیچ یک از مدلهای جهانی یا بومی را نتوانستیم به شکلی صحیح برقرار نماییم. به جای شادی حداکثری، غم حداکثری (از دیدگاه فایدهگرایی)، به جای احترام به آزادی فردی، حذف فردیت و شخصیت (از دیدگاه لیبرتارینیسم)، به جای مساوات، نفرت از آقازادگی (از دیدگاه عدالتگراهای راولزی)، به جای فضیلت، سقوط ارزشهای اخلاقی (از دیدگاه فیلسوفان کلاسیک) و به جای فرهنگ و سنت، برداشتهایی سلیقهای از نوع خاصی از خوانش و روایت (از دیدگاه جماعتگرایی) را به مردم اعطا نمودهایم. در یک مدل پیشرو باید بتوانیم دربارهی همهی سناریوها و روشهای ممکن گفتگو کنیم. آیا ما در ایران میتوانیم به فهمی مشترک از عدالت برسیم؟
پاورقیها:
(1) روایت است که ناصرالدین شاه نگهبانی را برای شیر خود میگمارد و پس از مدتی مشاهده میکند که شیر روز به روز لاغرتر میشود. پس از تحقیق و مراقبت متوجه میشود نگهبان از جیرهی شیر میدزدیده است. چارهی کار را در افزایش نگهبانها میبیند اما پس ازمدتی با ادامهی دزدی از جیره، شیر لاغرتر میشود. در نهایت تصمیم میگیرد یکی از درباریان را برای نظارت بر نگهبانان بگمارد. شیر بیچاره به حالت مرگ میافتد و ناصرالدینشاه متوجه میشود درباریان از همه بیشتر آلوده فساد و دزدی هستند و نهایت تصمیم میگیرد که به وضع سابق برگردد و به میزان دزدی که یک نگهبان تنها انجام میداد بسنده نماید.
(2) Communitarianism
(3) در سال 1393 بی بی سی فارسی به نقل از جواد قوام شهیدی دبیر شورای عالی ایرانیان خارج از کشور این جمعیت را در حدود 7 درصد اعلام میکند. اما گزارشهای غیررسمی و سختتر شدن شرایط زندگی در ایران باعث شده در برخی موارد تخمین این جمعیت تا 10 درصد نیز برآورد شود.
(4) احمد توکلی در مصاحبه با «آفتاب نیوز» گفت: تعداد کسانی که زیر خط فقر فرضی زندگی میکنند 60 درصد جمعیت کشور است و ... زمانی که ما به 60 میلیون یارانه می دهیم یعنی 72 درصد جمعیت ایران را مستحق دریافت اعانه اعلام میکنیم. (کد خبر 703537)
مراجع:
[1] کتاب گفتارها، نیکولا ماکیاولی، نشر خوارزمی
[2] کتاب مفهوم قانون، محمد راسخ، نشر نی
[3] کتاب عدالت، کار درست برای انجام دادن چیست؟، مایکل سندل، نشر آشیان
[4] جان رالز و یک بازی ذهنی برای جلب توجه به مسئله نابرابری و عدالت اجتماعی، ایمان فانی، کانال تلگرامی مدرسه زندگی فارسی
[5] جان راولز، از نگاه مایکل سندل، یوسف شاقول-اکرم نوریزاده، نشر دانشگاه مفید قم
[6] برنامه جهان آرا، شبکه افق
کلید واژگان: عدالت، انصاف، لیبرالیسم، مایکل سندل، آبان 98
برای ورود به کانال پیامرسان تلگرام ماهنامه دانشجویی «داد» کلیک کنید.