سعید ربیعی/دانشجوی مقطع دکترای عمومی دانشگاه علوم پزشکی بوشهر
چه شد که اقبال عمومی از اصلاحطلبان در ایران برگشت؟ چرا دیگر خاتمی و عارف و باقیِ سران جبههی اصلاحات بین تودهی مردم محبوبیت خود را ازدستدادهاند و آن پایگاه اجتماعی سابق را ندارند؟ در مجموع، علت نارضایتی از اصلاحات و اصلاحطلبان چیست؟
در این یادداشت، به بررسی چرایی این موضوع خواهمپرداخت.
برای یافتن علت نارضایتیهای گسترده از اصلاحطلبان، بهخصوص در یک سال اخیر، باید ببینیم این نارضایتیها از کجا شروع شد.
اگر بخواهیم مبدا این اتفاقات را پیدا کنیم، باید به سالهای آغازین شکلگیری «جنبش دوم خرداد ۷۶» برگردیم. این نارضایتیها در سال ۷۸، با اعتراضات دانشجویان در کوی دانشگاه تهران و بهدنبال آن در سایر شهرها، شکلی عملی به خود گرفت. جنبش دوم خرداد با هدف ایجاد توسعهی سیاسی پدید آمد و بهدنبال آن، اقشار و طبقات مختلف جامعه به ویژه دانشجویان به آن پیوستند، اما خیلی زود با آنها برخورد شد. ابتدا حسن روحانی خبر از دستور سرکوب انقلابی داد و بعد از آن، در تاریخ ۵ مرداد، محمد خاتمی آنها را آشوبگرِ ضد نظام نامید. اما از سال ۷۸ تاکنون، ۱۹ سال میگذرد و پروژهی عبور از اصلاحات، خیلی جدیتر از قبل در حال اجراست.
با وجود همان سرکوبها باز هم محمد خاتمی به عنوان رهبر جریان اصلاحات، بین مردم محبوبیت خود را داشت و بعد از حوادث سال ۸۸، به این محبوبیت و مقبولیت افزوده شد. تا اینکه کار به سال ۹۲ و انتخابات ریاستجمهوری، سال ۹۴ و انتخابات مجلس شورای اسلامی و سال ۹۶، انتخابات ریاستجمهوری و مجلس خبرگان رهبری رسید. اصلاحطلبان در این چهار انتخابات پیروز شدند؛ اینگونه به نظر میرسید که فضا برای ایجاد توسعهی سیاسی مطلوبِ اصلاحطلبان فراهم است و آنها بعد از قریب به دو دهه فعالیت در سپهر سیاسی کشور، میتوانند به شعارهایشان جامهی عمل بپوشانند.
اما به نظر میرسد آنچه که از رفتار و گفتار اصلاحطلبان برمیآید، اینگونه است که گویی آنها دو چهرهی متفاوت و حتی دو انسان متفاوت در قالب یه جسم هستند. یعنی پیش از آنکه وارد صحنهی قدرت بشوند و مسئولیتی به آنها برسد، یک طور رفتار میکنند، ولی زمانی که به قدرت میرسند، رفتار و گفتارشان تغییر میکند. در چند سال اخیر، بعد از پیروزیهای پیاپی در کسب آرای مردم، میبینیم که همه چیز دربارهی آنها تغییر کردهاست! با شعار احیای آزادیهای سیاسی وارد میشوند ولی آزادیها را سلب میکنند. اذعان میکنند ستاره را لایق آسمان میدانند ولی وارد پروندهی دانشجویان میکنند. خود را مخالف حصر ایران معرفی میکنند، تحریمها را بلایی خانمانسوز معرفی میکنند و دربارهی لزوم حفظ استقلال و منافع ملی صحبت میکنند، اما زمانی که افسار قدرت در دستانشان قرارمیگیرد، با چند حرکت هم ایران را محصور و منزوی میکنند، هم تحریمها را نعمتی برای کشور میدانند و هم استقلال، منافع ملی و تمامیت ارضی را زیرپا میگذارند.
آنچه که از رفتار و گفتار اصلاحطلبان برمیآید، اینگونه است که گویی آنها دو چهرهی متفاوت و حتی دو انسان متفاوت در قالب یک جسم هستند.
مجموع همهی این دوروییها یا چندروییها باعث میشود مردمی که با هزار امید و آرزو به آنان رای دادهاند، هم از رایدادن ناامید شوند و هم ازاصلاحطلبان روی برگردانند. جریان اصلاحطلب مادامی که خارج از عرصهی قدرت هستند، صاحبان قدرت را به عنوان کسانی که عامل تیرهروزی مردم هستند، نقد میکنند اما زمانی که وارد عرصهی قدرت میشوند، مردم را مقصر مشکلات کشور معرفی میکنند. همان مردمی که برای بهبود اوضاعشان، ادارهی امور را به دست آنان سپردهاند. پس عجیب نیست اگر با این موضعگیریها، مردم و جریان تحولخواه از اصلاحات ناامید و سرخورده شوند.
جریان اصلاحطلبی برای خروج از این بحران چه تدبیری باید بیندیشد؟
بین بزرگان این جریان و افراد به اصطلاح نظریهپردازِ جبههی اصلاحات، کسی طرحی برای خروج از این بحران ارائه ندادهاست؛ اما راهکاری که به ذهن اصلاحطلبان جوانتر و منتقد رسید، طرح «اصلاحات در اصلاحات» یا «اصلاح اصلاحات» بود. در همین راستا، تعدادی از جوانان اصلاحطلب که در میان آنها افرادی با سابقهی چند سال تحمل زندان و دانشجویان ستارهدار محروم از تحصیل هم دیده میشد، نامهای با موضوع «اصلاح اصلاحات» خطاب به سیدمحمدخاتمی نوشتند. در این نامه نقدهای درستی به وضع بیمار اصلاحات و علیالخصوص شورایعالی سیاستگذاری اصلاحطلبان، وارد شدهبود. اگرچه تودهی مردم اقبالی به این مسئله نشان نمیدادند و عملا دو جریان اصلاحطلبی و اصولگرایی را کنار زدهاند، اما در میان دانشجویان تحولخواه، اندک کورسوی امیدی برای بهبود اوضاع نابهسامان و ناخوشاحوال اصلاحات بهوجودآمد! آنها به سبب اعتمادی که به نویسندگان و امضاکنندهگان نامه داشتند، معتقد بودند هدف این افراد رسیدن به جایگاه و مقامی در شورایعالی سیاستگذاری نیست؛ همانگونه که در نامه هم به این مهم اشاره کردهبودند. اما دیری نگذشت که مشخص شد دانشجویان فریب خوردهبودند و یا حداقل درباره تعدادی از امضاکنندگان نامه اشتباه فکر میکردند. نویسندگان نامه بدون اطلاع به سایر امضاکنندگان به دیدار خاتمی رفتند و سه نفرشان هم به عضویت شورایعالی درآمدند! دانشجویان فعال سیاسی، بعد از اینکه جواب اعتماد خود به روحانی را به آن شکل گرفتهبودند؛ حالا جواب حمایتشان از جوانان به اصطلاح همفکرشان را نیز دریافت کردند.
در نتیجه با جامعهای روبرو هستیم که با سرافکندگی بیشتر و نارضایتی دو چندان از جریان اصلاحطلبی، حالا بیش از پیش احساس ناامیدی میکند و حال دیگر امیدی نیست که بذر هویت ما باشد.
برای ورود به کانال پیامرسان تلگرام دوهفتهنامهی دانشجویی «داد» کلیک کنید.