ماه‌نامه‌ی دانشجویی «داد»
ماه‌نامه‌ی دانشجویی «داد»
خواندن ۱۵ دقیقه·۴ سال پیش

پروتکل‌های بازگشایی دانشگاه امن

نگاهی به انقلاب فرهنگی

محمد ملانوری/ فارغ‌التحصیل رشته‌ی اقتصاد دانشگاه صنعتی شریف

بعد از گذشت چهل‌سال از آغاز انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه‌ها در ایران، بسیاری از دست‌اندرکاران و حاضران در آن اتفاق مورد پرسش قرار می‌گیرند و باید به این سوال پاسخ دهند که چرا در رقم‌زدن این چنین ماجرایی نقش داشتید؟ ماجرایی که گرچه ممکن است برای بعضی از آنان، آرمان‌های بزرگ تغییر و تحول‌خواهی در محیط دانشگاه، آموزش و چه بسا جامعه باشد اما بیش از تعطیلی دانشگاه، تصفیه‌ی دانشگاه از نیروهای رقیب و تسویه‌‌حساب‌های سیاسی و ایدئولوژیک با آنان و البته در تسلط کامل دولت به نهاد دانشگاه در ایران نتیجه‌ای در بر نداشت.

انقلاب فرهنگی، انقلاب تکاملی

بهمن پنجاه‌و‌هفت که انقلاب پیروز شد، خواسته‌های مختلفی در کشور وجود داشت. در بعد اقتصادی نابرابری و فقر مهم‌ترین دغدغه‌های انقلابیون بود و واژگان «پابرهنه‌ها» و مستضعفین برای صاحبان اصلی انقلاب به کار برده می‌شد، اما رقابت مهم در بُعد ایدئولوژیک بود. دو جریان اصلی انقلابی وجود داشت: مذهبی‌ها و چپ‌ها. البته داخل این دو گروه نیز اختلافات فراوانی وجود داشت و در کنار این‌ها نیز جریان‌های دیگری همچون هواداران بنی‌صدر، همفکران شریعتی یا نهضت آزادی وجود داشتند، که گرچه با جریان‌های اسلامی پیوند داشتند اما نمی‌توان آن‌ها را در ذیل آن جریان تعریف کرد؛ و نهایتاً در کوران حوادث سال شصت هرکدام به نحوی آسیب دیدند. در جریان اسلامی، حزب جمهوری‌اسلامی نقش پررنگی داشت و در جریان چپ، چریک‌های فدایی و مجاهدین و توده حضور داشتند. هر دو گروه بر این باور بودند که می‌توانند آرمان‌شهری بسازند و برای آن رویاهایی در سر می‌پروراندند و برای هر بخش از جامعه دست به طراحی آرمانی می‌زدند. یکی از بخش‌هایی که برای هر دو طرف ماجرا اهمیت داشت، دانشگاه بود.

قبل از انقلاب، نقدی که به نظام دانشگاهی می‌شد، فاصله‌ی دانشگاه با نیازهای کشور بود که منجر به ازخودبیگانگی شده و ما را دچار غربزدگی کرده است. این دسته نقد از سوی روشنفکران چپ‌گرا اعم از مذهبی و مارکسیستی بیان می‌شد و پروژه‌های تحقیقاتی زیادی نیز حول فاصله‌ی مرکز-پیرامون شکل گرفته بود، که به طور مثال در مرکز تحقیقات اجتماعی انجام می‌شد یا نمونه‌های خارج از کشور که مثلاً در مطالعه‌ی کاتوزیان در اقتصاد سیاسی ایران قابل‌ردیابی است. شهری‌ها (و علی‌الخصوص شمال تهران) دارای مراکز مدرن بود و حاشیه (نه فقط شهرهای دورافتاده که حتی جنوب تهران) از کمترین امکاناتی بهره‌مند نبود. دانشگاه نیز به جای آنکه این فاصله را کم کند، تنها به جداشدن جمعیتی منجر می‌شد که از معبر دانشگاه می‌توانستند به مراکز دولتی راه یابند و از لحاظ طبقه‌ی اجتماعی، وضع خود را بهبود دهند و از امکانات دولتی که به نفع این گروه‌ها بازتوزیع می‌شد، بهره برند. از این رو انقلابیون می‌خواستند دانشگاهی بسازند که این وضعیت را به نفع محرومین تغییر دهد. آن‌ها معتقد بودند که در یک نظام آرمانی، نیروهای دانشگاه در خدمت محرومان خواهند بود.

هر دو گروه بر این باور بودند که می‌توانند آرمان‌شهری بسازند و برای آن رویاهایی در سر می‌پروراندند و برای هر بخش از جامعه دست به طراحی آرمانی می‌زدند. یکی از بخش‌هایی که برای هر دو طرف ماجرا اهمیت داشت، دانشگاه بود.

ایده‌ای جذاب که دانشجویان را برای یاری گروه‌های مستضعف تشویق می‌کرد و ناتوانی آنان را در حل مساله به آموزه‌های دانشگاهی ربط می‌داد که نهادی متعهد –به طبقات فرودست یا ارزش‌های اسلامی– نیست و گاه با بیان در خدمت سرمایه‌داری بودن دانشگاه و گاه با برچسب بر بنیانِ انسان‌محور و الحادی بودنِ علم جدید، آن را نیازمند تغییر می‌دیدند. بر این مبنا، علم و تخصص باید از صافی ارزشی تعهد عبور می‌کرد تا مفید باشد. نقش اندیشمندانی مثل علی شریعتی، جلال آل احمد و احمد فردید در این میان غیرقابل‌کتمان است. علی‌الخصوص دو نفر آخر که روایت «غربزدگی» را ارائه دادند. عبارتی که آل‌احمد از فردید وام گرفت و با کتاب معروف خود با همین عنوان و البته کتاب در خدمت و خیانت روشنفکران، جریان‌سازی روشنفکری ایرانی را برعهده گرفت. پروژه‌های بومی‌گرایی فخرالدین شادمان و احسان نراقی نیز روایت‌هایی دیگر از این زمینه بودند که حتی در حکومت پهلوی موثر بودند و در آنجا نیز تغییر علم و فرهنگ را خواستار بودند. احسان نراقی در همان دوران از پدیده‌ی فرار مغزها سخن می‌گفت و مسیری را برای محیط دانشگاه می‌دید که در کنار حضور سیدحسین نصر، بومی‌سازی دانشگاه ایرانی را مدنظر داشت. نصر در دانشگاه شریف، اولین مرکز تعلیمات عمومی و زبان‌های خارجی را در سال پنجاه‌و‌یک راه انداخت و با همکارانی همچون غلامعلی حداد عادل سعی در تربیت دانشجویانی داشت که از معارف بومی و علوم انسانی نیز برخوردار باشند.

تلاش‌های پیش از انقلاب در میان دانشجویان نیز برای خودسازی انقلابی و زهد اجتماعی وجود داشت. پروژه‌های کمک به محرومان و حاشیه‌نشینان، ساخت و سازهایی برای آنان و البته توانمندسازی شخصی از طریق ورزش و کارهای مشترک یا فکری-مطالعاتی در میان دانشجویان فعال رونق داشت، اما این‌ها کافی نبود.

انقلابیون می‌خواستند دانشگاهی بسازند که این وضعیت را به نفع محرومین تغییر دهد. آن‌ها معتقد بودند که در یک نظام آرمانی، نیروهای دانشگاه در خدمت محرومان خواهند بود.

در نتیجه‌ی این بحث‌ها بود که در دوران پس از انقلاب مطرح شد که لازم است علاوه بر علم، عالم نیز از این صافی عبور کند و دانشگاه‌ها از اساتید و نیروهایی که در رژیم پیشین در خدمت دستگاه بوده‌اند پاکسازی شود. پاکسازی دانشگاه، فقط گریبان اساتید طاغوتی را نگرفت. اساتیدی که به هر نحوی با رژیم سلطنتی همکاری کرده بودند، در معرض پاکسازی بودند. حتی لازم نبود که وابسته باشند تا حذف شوند. هر کس به نحوی خودی محسوب نمی‌شد، حذف می‌شد. در این میان اساتیدی همچون زریاب خویی که روزگاری شاگرد رهبر انقلاب بود و در دیدار اساتید دانشگاه با ایشان نیز مورد خطاب استاد قرار گرفته بود، جزو محذوفین بود. دیگر چهره‌ی برجسته‌ی محذوفین در این دوران، سید حسین نصر بود که وساطت شهید مطهری نیز برایش فایده‌ای نداشت و شورای دانشگاه و کمیته‌ی پاکسازی اساتید، او را اخراج کرد. این حذف‌ها برای اساتیدی که در زمان انقلاب خارج از کشور بودند، بیشتر اتفاق می‌افتد. عبدالکریم سروش این پاکسازی‌ها را بر مبنای آیین‌نامه‌ی ابلاغی شورای انقلاب می‌داند.

در این دوران، دانشگاه‌ها به صورت شورایی اداره می‌شدند و شوراهای دانشگاه متشکل از نمایندگان اساتید، دانشجویان و کارکنان حضور پررنگی در انتخاب استاد و تعیین سیاست‌ها داشتند. جوانان که پیش‌تر بنابر مشی چریکی دهه‌ی چهل و پنجاه در زیر پوست دانشگاه مخفیانه شکل گرفته بودند، فرصت فعالیت علنی و بحث‌های جدی سیاسی پیدا کردند و هم در عرصه‌ی عمومی در قالب احزاب و هم به صورت گروه‌های دانشجویی فعالیت می‌کردند. رقابت‌های سیاسی آن سال میان دو جناح پررنگ بود و در این میان، حضور هاشمی رفسنجانی در تبریز با حاشیه‌هایی همراه شد. سخنرانی او در دانشگاه از سوی نیروهای چپ ناتمام ماند و این اتفاق با واکنش نیروهای مذهبی در دانشگاه همراه بود، آن‌ها خواستار ساماندهی وضع دانشگاه‌ها شدند. در تهران نیز انجمن‌های اسلامی دو دانشگاه علم و صنعت و تربیت معلم از طرح انقلاب فرهنگی حمایت کردند.

تبدیل دانشگاه به دانشگاهی متعهد، یکی از اهداف انقلاب فرهنگی بود.
تبدیل دانشگاه به دانشگاهی متعهد، یکی از اهداف انقلاب فرهنگی بود.


احمد شیرزاد، از فعالین دانشجویی وقت دانشگاه شریف، تعریف می‌کند که در جلسات شورای عمومی دفتر تحکیم بحث پیرامون انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه‌ها جدی شده بود و دانشجویان مدافع تعطیلی دانشگاه با اشاره به پیام نوروزی امام معتقد بودند دانشگاه‌ها به صحنه‌ی کشمکش سیاسی تبدیل شده و همراه انقلاب نیست، و تحولی در دانشگاه باید انجام شود. از سویی مخالفین تعطیلی که عموماً گرایش به چپ مذهبی داشتند و در لانه نیز مستقر بودند، می‌گوینند که علت چنین وضعیتی مدیریت بد دانشگاه است و منظور امام از تحول اساسی در دانشگاه تغییرات اساسی در شیوه‌ی مدیریت دانشگاه است، و این در حالی بود که گروه اول معتقد بودند باید دانشگاه اسلامی بسازیم. باید این دانشگاه را خراب کنیم و خاکش را برداریم و دوباره پی‌ریزی کنیم. سران کشور هم گرچه در مورد بعضی اتفاقات مثل تعطیلی دانشگاه، اختلاف نظر داشتند اما از کلیت ایده‌ی انقلاب فرهنگی حمایت می‌کردند؛ علی‌الخصوص که می‌دانستند با کمرنگ‌شدن دانشگاه، قدرت جناح رقیب در عرصه‌ی عمومی محدود می‌شود. نهایتاً همه چیز به دخالت شورای انقلاب و ابوالحسن بنی‌صدر، ریاست‌جمهوری وقت انجامید. شورای انقلاب به دنبال ملاقات با امام در بیانیه بیست‌و‌نه فروردین 1359 خود مقرر کرد که دانشگاه باید از حالت ستاد عملیاتی گروه‏‌های گوناگون خارج شود. در این بیانیه، سه روز مهلت برای برچیده‌شدن دفاتر و تشکیلات گروه‏‌ها در دانشگاه‏‌ها تعیین گردید، همچنین افزوده شده بود که امتحانات دانشگاهی باید تا چهارده خرداد به پایان برسد و از پانزده خرداد دانشگاه‏‌ها تعطیل شود و هرگونه اقدام استخدامی و مانند آن در دانشگاه متوقف گشته و نظام آموزشی کشور بر اساس موازین انقلابی و اسلامی طرح‌ریزی شود. پس از کش و قوس‌های فراوان، تمامی گروه‌های سیاسی دفاتر خود در دانشگاه را تخلیه کردند و نهایتاً با سخنرانی بنی‌صدر در یکم اردیبهشت در دانشگاه تهران، دانشگاه وارد فاز جدیدی شد و آماده‌ی تعطیلاتی شد که مشخص نبود تا کی ادامه دارد. بنی‌صدر می‌گفت: «ما نمی خواهیم در دانشگاه هیچ گروهی را تصفیه کنیم یا بگوییم نفس نکشد، اما کجای دنیا یک گروهی پنجاه‌و‌نه اتاق در اختیار دارد و هرجور بخواهد رتق و فتق می کند؟ دانشگاه جای بحث آزاد است، اما جای تبدیل‌شدن به ستاد نیست.»

پاکسازی دانشگاه، فقط گریبان اساتید طاغوتی را نگرفت. اساتیدی که به هر نحوی با رژیم سلطنتی همکاری کرده بودند، در معرض پاکسازی بودند.

هیأت مدیره‌ی دانشگاه تهران نیز در اعتراض به وضع موجود استعفا داد و دلایل استعفایش را هم حاکمیت گروه‌های سیاسی، نبود ضابطه در اداره‌ی دانشگاه از سوی شورای انقلاب و عدم مشورت با سرپرستان اعلام کرد. در متن اعلامیه‌ی استعفا آمده بود «گروه‌های سیاسی، نزدیک به صدوهشتاد اتاق را اشغال کرده‌ و به دفتر فعالیت‌های سیاسی خود بدل کرده‌اند. نمایندگان دانشجویی در شوراهای هماهنگی دانشکده‌ها به جای این که از کلاس‌ها و گروه‌های آموزشی باشند و به کلاس‌های آکادمیک بپردازند، از گروه‌های سیاسی وابسته به یک حزب و سازمان‌اند؛ مثلا برای تقسیم‌بندی دیوارهای دانشکده به منظور نصب اعلامیه‌های خود، ساعت‌ها در شوراها بحث کرده‌اند، اما کوچک‌ترین قدمی در راه اعتلای آموزش دانشکده‌ها برنداشته‌اند. برخی حتی مدعی شده‌اند دانشگاه برای دانشجوست و اگر شوراهای هماهنگی تصمیم بگیرند، حتی باید همه‌ی اتاق‌ها به آن‌ها اختصاص داده شود.» نهایتاً دانشگاه تعطیل شد و پس از این و در بیست‌و‌سه خرداد آن سال، امام در فرمانی محمدجواد باهنر، مهدی ربانی املشی، حسن حبیبی، عبدالکریم سروش، شمس آل‌احمد، جلال‌الدین فارسی و علی شریعتمداری را مامور کرد تا در ستاد انقلاب فرهنگی برای گزینش استاد، دانشجو و طرح درس دانشگاهی برنامه‌ای بچینند.

عبدالکریم سروش، عضو ستاد انقلاب فرهنگی بود که بعدها در جواب انتقادات گفت انقلاب فرهنگی در پی بستن دانشگاه بود و ستاد انقلاب فرهنگی برای بازگشایی. هرچند او از اساتیدی است که در دهه‌ی هفتاد به دلیل نگاه دگراندیشش مجبور به ترک دانشگاه شد اما از کسانی است که در نزاع پیرامون انقلاب فرهنگی از او بسیار نام برده می‌شود.
عبدالکریم سروش، عضو ستاد انقلاب فرهنگی بود که بعدها در جواب انتقادات گفت انقلاب فرهنگی در پی بستن دانشگاه بود و ستاد انقلاب فرهنگی برای بازگشایی. هرچند او از اساتیدی است که در دهه‌ی هفتاد به دلیل نگاه دگراندیشش مجبور به ترک دانشگاه شد اما از کسانی است که در نزاع پیرامون انقلاب فرهنگی از او بسیار نام برده می‌شود.


بازگشایی با پروتکل‌های ویژه

پس از چالش‌های اداری و سازمانی وزارت فرهنگ وقت و ستاد، شورای عالی ستاد انقلاب فرهنگی شکل گرفت. وزرا و نخست‌وزیر در آن عضویت یافتند و آرام آرام با عبور از سال شصت که گروه‌های اپوزیسیون حذف شده بودند، در این زمان و در سال شصت‌و‌دو، نهایتاً دانشگاه‌ها مجددا باز شد. بازشدنی متناسب با فضای جدید و در نتیجه آماده‌ی ورود برای متعهدها. گزینش‌های سخت‌گیرانه در این دوران شکل گرفت. محمدعلی نجفی، وزیر وقت فرهنگ این چنین گفته بود که دانشجویانی که جزو معاندین و محاربین باشند تکلیفشان روشن است و آن‌ها را راهی به دانشگاه نیست. او در مورد گزینش بقیه می‌گوید که یک شورای سه نفره وضعیت دانشجویان را بررسی می‌کند. اگر این دانشجویان وارد دانشگاه شوند به محض این که فعالیتشان منجر به سلب حقوق دیگران شود از دانشگاه اخراج می‌شوند؛ البته افراد منحرفی که قابلیت هدایت دارند مسلماً باید در دانشگاه‌ها پذیرفته شوند و امید داریم در طول تحصیل هدایت شوند، اما هیچ دانشجویی به خاطر داشتن گرایش‌های سیاسی از دانشگاه اخراج نمی شود.

سران کشور هم گرچه در مورد بعضی اتفاقات مثل تعطیلی دانشگاه، اختلاف نظر داشتند اما از کلیت ایده‌ی انقلاب فرهنگی حمایت می‌کردند؛ علی‌الخصوص که می‌دانستند با کمرنگ‌شدن دانشگاه، قدرت جناح رقیب در عرصه‌ی عمومی محدود می‌شود.

گزینش اساتید یکی از چالش‌هایی بود که از ابتدای انقلاب وجود داشت و حالا پررنگ‌تر هم شده بود. گروهی از اساتید با احزاب بیرون از دانشگاه همچون چریک‌ها، مجاهدین، جبهه‌ی ملی و یا نهضت آزادی سمپاتی داشتند و بعد از اتفاقات تابستان شصت، حضور آنان در دانشگاه تحمل نمی‌شد. گروهی نیز در حمایت صنفی از این اساتید برآمده بودند و در نتیجه مغضوب بودند. نجفی در مورد اساتید هم توضیح داد، کسانی که صلاحیت لازم را برای کار آموزشی نداشته باشند طرد خواهند شد، ولی برای استادانی که اشکال اساسی نداشته و صلاحیت های لازم را دارند کلاس‌های ایدئولوژیک و آشنایی با معارف برگزار می‌شود.
در این دوران، تحقیق از گذشته‌ی افراد امری عادی شده بود و اگر در سابقه‌اش فعالیتی در حمایت و همراهی ضدانقلاب وجود داشت، سروکار فرد با گزینش گره می‌خورد اما به مرور زمان، گزینش‌های سیاسی عقیدتی در دوره‌ی کارشناسی محدود شد و حتی شورای انقلاب فرهنگی آن را به «استعلام صلاحیت داوطلبان کارشناسی ارشد و دکتری از وزارت اطلاعات» محدود کرد.

در این دوران، تحقیق از گذشته‌ی افراد امری عادی شده بود و اگر در سابقه‌اش فعالیتی در حمایت و همراهی ضدانقلاب وجود داشت، سروکار فرد با گزینش گره می‌خورد اما به مرور زمان، گزینش‌های سیاسی عقیدتی در دوره‌ی کارشناسی محدود شد.

تولید علم متعهد

یکی دیگر از اولین موضوعاتی که از ستاد و شورا خواسته شده بود، تدوین برنامه‌ی درسی بود. پروژه‌ی اسلامی‌سازی علوم که تا پیش از این در ذهن بسیاری مطرح شده بود، اکنون می‌بایست به عمل بنشیند اما آنچنان که سروش می‌گوید این کار اتفاق نیفتاد، چون اصلاً کسی چیزی برای ارائه نداشت. محمدعلی نجفی هم می‌گوید که رشته‌هایی که وابسته به علوم انسانی هستند به حوزه‌ی علمیه ارائه شدند تا آنان، این رشته‌ها را بررسی کنند. البته که داستان محدود به علوم انسانی نبود و دروس عمومی معارف نیز طراحی شد. به هرحال قرار بود که دانشگاه متعهد تحویل دهد و این تعهد، باید با آگاهی از مبانی اسلامی باشد. قرارگرفتن درس‌های معارف در چارت آموزشی دانشجویان از این پروژه‌ها بود که در طرح بزرگتری به نام تصویب طرح دروس رشته‌های دانشگاهی جای می‌گرفت. راه‌اندازی سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی موسوم به «سمت» زیرنظر احمد احمدی، یکی از اعضای شورا، از این اقدامات بود. سمت، کتاب‌هایی در حوزه‌ی علوم انسانی تألیف می‌کرد که هم‌اکنون نیز در بازار کتاب موجود است و البته به واسطه‌ی این پروژه، بسیاری از اساتید و حتی اخراجی‌ها سرگرم کار شدند. مؤسسه‌ی دیگر، مرکز نشر دانشگاهی بود که در ایام تعطیلی دانشگاه شکل گرفت تا در بسیاری از رشته‌ها ترجمه و تألیف کتب دانشگاهی ادامه یابد.

برای ورود به کانال پیام‌رسان تلگرام دوهفته‌نامه‌ی دانشجویی «داد» کلیک کنید.

انقلاب فرهنگیدانشگاهعبدالکریم سروش
نخستین گام، آگاهیست.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید