حمید محمدزاده/ دانشجوی دورهی کارشناسی رشتهی مهندسی برق دانشگاه صنعتی شریف
«شبحی اروپا را گشت میزند؛ شبح کمونیسم. همهی قدرتهای کهنهی اروپایی -پاپ و تزار، مترنیخ و گیزو، رادیکالهای فرانسه و پلیس آلمان- برای تاراندن این شبح، اتحاد مقدس تشکیل دادهاند»؛ اولین جملات از «مانیفست حزب کمونیست» که در سال 1848، توسط کارل مارکس و فردریش انگلس به درخواست اتحادیهی کمونیستها و در لندن منتشر شد. نویسندگان این بیانیه، به بیان جبری تاریخی میپردازند، که نهایتاً، تمام جوامع از کمونیسم آگاه شده و آن را مبنای کار قرار میدهند؛ و در انتها به جامعهای بدون قانون و تعزیرات میرسند که غایت آمال بشر را توصیف میکند.
این جزوه، به تشریح این موضوع میپردازد که ممالکی که به صورت فئودالی اداره میشوند پس از مدتی به دلیل پیشرفت تکنولوژی به سرمایهداری تغییر رویه میدهند: بورژوازی؛ و از پایههای مستحکم سرمایهداری بورژوا، جرقهی کمونیسم شکل میگیرد. «... بورژوازی، نه تنها سلاحی را که برایش مرگ میآورد ساخته، بلکه کسانی را که این سلاح را علیه او به کار خواهند برد نیز پدید آورده است».
در سرتاسر این جزوه بارها مفاهیمی آورده شده که در آن دوره (حتی تا 100 سال بعد) تنها میتوانسته توصیفی از اروپای غربی و آمریکای شمالی بوده باشد. جدای از این موضوع، توصیفها راجع به دوران فئودال را نیز تنها میتوان بر تاریخ اروپا منطبق کرد. تفاوتهای بنیادی ساختار اروپا و آسیا، همچون مسئلهی آب، نوع نگرش مسیحیت به جامعه، حملهی مغول و ...، سیر تاریخ را در این دو قارهی همسایه، دستخوش تغییرات موثری کرده است.
در زمان اولین تلاشها برای ورود کمونیسم به آسیا، اساساً جامعهی بورژوازی وجود نداشته، حتی پس از آن، فئودالیسم نیز طبق تعریف مارکس در برخی مناطق حاکم نبوده و حکومت بسیار متمرکزتر از این بوده که «بورژوازی پراکندگی موجود در وسایل تولید و مالکیت و جمعیت را بیش از پیش از میان ببرد». به دلیل همین تفاوتها بوده است که روشنفکران علاقهمند به مارکس، ایسمهای خاص خود را، مطابق با ساختارهای اجتماعی و اقتصادی جوامع پدید آوردند. در واقع تلاش کردند که روح کمونیسم حفظ شود، ولی آن قدر به متن وفادار نبودهاند که جبر تاریخ کار خود را تمام کند و سعی داشتهاند از یک یا دو مرحلهی آن پرش کنند.
به عنوان مثال در چین، مائو تسهدونگ، نظریهای ملهم از مارکسیسم ارائه کرد، که به نقش برجستهی دهقانان و روستاییان در انقلاب کارگری تاکید داشت؛ بر خلاف گونههای قبلی که کارگر شهری و بخش صنعتی اصلیترین منبع انقلاب تلقی میشد، در چین، ده و روستا در مرکز انقلاب قرار گرفت. در مثال دیگری، میتوان ایران را شاهد آورد؛ در مانیفست آورده شده که بورژوازی با سرنگونی فئودال، «استثمار بیپرده، بیشرمانه، بیرابطه و بیرحمانه را جایگزین استثمار پوشیده در پرده اوهام مذهبی و سیاسی ساخت»، اما در دوران قاجاریه که اولین مواجههی ایرانیان با نظریات مارکس رخ داد، نوع حاکمیت مذهب با حاکمیت پاپ و در پی آن جنبش پروتستانتیسم متفاوت بود. در واقع، در مهمترین قیام سراسری مردمی ایران، نهضت مشروطیت، مذهب در کنار سوسیالیستها ایستاد و به دفاع از عدالت، آزادی و مردم پرداخت. در ادامهی همین جنبشها، میبینیم که عدهای از نظریهپردازان مارکسیست ایرانی، با دین، «افیون تودهها»، پیوند خوردهاند، ایدئولوژی خاص خود را میسازند، تا بدانجا که در محاکماتشان، فریاد میزنند: «...سخنم را با گفتهای از مولا حسین، شهید بزرگ خلقهای خاورمیانه آغاز میکنم...».
تفصیل این موضوعات و تغییر شکلها، نیاز به مطالعات گستردهی تاریخی، اجتماعی و فلسفی دارد، و این چند خط، تنها به عنوان نمونهای آورده شده است. اما قدر مسلم آن است که جبر تاریخی مارکس، بایستی منجر به انقلابهای سوسیالیستی در انگلستان، فرانسه، ایرلند، آلمان و آمریکا میشد، اما شاید به دلیل حاکمیت دموکراتیک آنها چنین اتفاقی نیفتاد و در ملل نابالغی چون چین، روسیه، کوبا، یوگسلاوی و کره، این جنبشها سرگرفت و به پیروزی رسید. به دلیل همین نابالغی است که نمیتوان گفت مارکسیسم، به آن صورت و سیری که در اندیشهی کارل مارکس و فردریش انگلس متصور شده، در مملکتی اجرا شده است.
برای ورود به کانال پیامرسان تلگرام دوهفتهنامهی دانشجویی «داد» کلیک کنید.