علیرضا جعفراسماعیلی/ دانشجوی دورهی کارشناسی رشتهی مهندسی و علم مواد دانشگاه صنعتی شریف
توجه: این متن بخشهایی از داستان فیلم و پایان آن را لو میدهد.
«مرثیهای بر یک رویا»۱ داستان زندگی چهار نفر انسان معمولی در این دنیاست. و مثل هر انسانی، آنها هم رویاهایی دارند که به دست آوردنشان سخت و حتی نشدنی است. رویاهایی که مثل خوره به جان آدم میافتند؛ باعث میشوند که زندگیات را آنطور که هست نبینی و برای رسیدن به آن حاضر میشوی دست به هرکاری بزنی و همین زندگی آنها را با یک گره به هم وصل میکند؛ اعتیاد.
«من الان برای خودم کسی شدم هری، همه من رو خواهند شناخت»، «یک معامله دیگه، یک پول درشت و بعدش دیگه تموم»، «من دلم میخواد بزرگترین سالن مد دنیا رو داشته باشم».
از نظر دارن آرنوفسکی، اعتیاد به یک محرک نیاز دارد. «سارا» مادر بیوهای است که از دوران زیبایی و جوانیاش فاصله گرفته و دیگر کسی به او توجه چندانی ندارد و حتی پسرش هم ماهی یکبار و تنها برای پول به او سر میزند؛ پس هنگامی که دعوتنامه حضور در برنامهی تلویزیونی محبوبش به دستش میرسد، تصمیم میگیرد از این فرصت استفاده کند تا دوباره در مرکز توجه قرار بگیرد و محبوب همگان شود. برای همین به مصرف بیرویهی قرصهای لاغری روی میآورد تا دوباره تناسب اندام جوانی خود را به دست آورد و زیبا به نظر برسد.
کارگردان در طول اثر تلاش میکند تا نشان دهد مقوله اعتیاد گاهی با محرکهایی پیش پاافتاده در انسان به وجود میآید و عقدههای شخصیتی ساده میتوانند انسان را به آسانی در مسیر اشتباه بیندازند.
«هری» و «ماریون» عاشقانه یکدیگر را دوست دارند اما هیچکدام هم ثروتمند نیستند و در آرزوی پول برای رسیدن به رویاهایشان هستند. «تایرون» هم جوانی حومهنشین است که میخواهد به موفقیت بزرگی برسد تا مادرش به او افتخار کند؛ پس هر سه وارد تجارت و قاچاق مواد مخدر میشوند. رویاهایی که باعث میشود دیدشان چنان تار شود که زیبایی کنونی زندگی خود را نبینند. هر چهار نفر درنهایت به اعتیاد دچار میشوند، اما فیلم به هیچوجه وجههی موعظهگرانه به خود نمیگیرد. کارگردان در طول اثر تلاش میکند تا نشان دهد مقوله اعتیاد گاهی با محرکهایی بعضاً پیش پاافتاده در انسان به وجود میآید و عقدههای شخصیتی ساده میتوانند انسان را به آسانی در مسیر اشتباه بیندازند. درعوض آرنوفسکی۲ فیلم خود را در سه بخش ارائه میدهد که از دیدگاه او نمادی از چرخهی مصرف مواد مخدر است.
تابستان بخش اول است؛ جایی که همهچیز زیباست. هری، ماریون و تایرون پول زیادی به دست میآورند و سارا هم کمکم به تناسب اندام میرسد و نزد دوستانش محبوب میشود. پس از آن اما، پاییز از راه میرسد؛ جایی که برگ رویاها پژمرده و از چیزی که به نظر میرسید، دورتر و زشتتر میشود. ماده مخدر با خود طمع به همراه میآورد، شخص معتاد احساس میکند با افزایش مصرف خود دوباره به آن لذت اولیه میرسد و یا لذت بیشتری کسب میکند؛ در فیلم هم سارا برای آنکه سریعتر لاغر شود به مصرف شانزده قرص مخدر تن میدهد. مصرف هری، ماریون و تایرون چنان زیاد میشود که پولی برایشان نمیماند و کمکم افق آرزوهایشان از آنها دور و دورتر میشود و درنهایت زمستان میرسد که فصل نابودی آرزوهاست. جنازهی رویاها به یک کابوس ترسناک برای آنها بدل میشود و هرچه که دارند را از آنها میگیرد. هنر دارن آرنوفسکی در این است که فیلمش اصلاً وجههی سیاهنمایی به خود نمیگیرد؛ او صرفاً در فیلمش نشان میدهد که هر عمل، عکسالعملی دارد. تصمیمات اشتباهی که ما در زندگی خود میگیریم تاوانی خواهند داشت که دیر یا زود به سراغ ما میآیند و مهم نیست چقدر رویایمان شیرین باشد، اگر در مسیر اشتباهی قدم بگذاریم وارد کابوس خود خواهیم شد. در واقع فیلم بیشتر دربارهی اعتیاد به تصور یک زندگی بهتر است تا مواد مخدر و مسافت درازی را که این آدمها برای گریز از واقعیت خویش میپیمایند، تصویر میکند. فیلم در تصویرکردن جهنم جسمانی، عاطفی و روانی ملازم اعتیاد، بیرحم است و تأثیر سینمایی این جهنم را سبک بصری بسیار نوآورانه کارگردان تأمین کرده است. ]1[
جدای از حس جداییناپذیر طمع، فساد هم از عوارض جانبی دیگر اعتیاد است. شخصیتهای فیلم، در عین نقصانهایی که در وجودشان هست، پاک و معصوم هستند. سارا نسخهی ایدهآل یک مادر است که مهم نیست فرزندش چقدر راه را کج رفته، باز هم او کسی است که بیشتر از همه در دنیا محبوب اوست. هری در عین اعتیاد، پای قولهایش میماند و روی عشقش تعصب دارد، ماریون در عین بیپولی عاشقانه پای هری مانده و تایرون هم سعی میکند حامی خانوادهاش باشد. با گذشت زمان، هرچه اثر مخدر بر زندگی آنها بیشتر میرود، آدمها معصومیتشان از دست میرود و مرزهای اخلاقیشان جابهجا میشود. سارا از یک مادر معصوم به یک روانپریش تبدیل میشود، هری نمیتواند پای حرفهایش بایستد و ماریون برای اندکی مواد، مجبور به تنفروشی میشود. اعتیاد ذره ذره انسانیت را از آنها دور میکند تا جایی که خود انسان هم از خودش بدش میآید و ترجیح میدهد تا از رویارویی با خودش و یا نزدیکانش دوری کند چراکه تصویری تلخ و زننده از خود به وجود آورده است.
نکتهی دیگر این است که در طول این تحول بر اثر اعتیاد، ما شاهد یک برخورد شلاقی از جانب فیلمساز هستیم؛ برای بیننده هیچگونه توقفی وجود ندارد و ضربههای فیلم مثل یک تصادف، ناگهانی و دردناک هستند. درواقع آرنوفسکی تصویری بیپرده از تبعات تصمیمات و اعتیاد شخصیتهایش را به مخاطب نشان میدهد و همین تصویر را هم با شدت و سرعت در سکانسی ناگهانی به مخاطب تحمیل میکند. همین شکستهای ناگهانی شخصیتها، باعث میشود تا مخاطب به جای آنکه از دست آنها عصبانی و یا متنفر شود، برایشان دلسوزی کند و به گونهای نه فرد معتاد، که سوژه اعتیاد را مقصر بداند. درکنار تمامی این ویژگیها، موسیقی فیلم با شاهکار کلینت منسل۳، نوازندهی مطرح انگلیسی، کمک دوچندانی به فضای تاریک اثر میکند. قطعهی ابتدا فیلم همان قطعهای است که در انتهای آن پخش میشود۴؛ با این تفاوت که که در سکانسهای آغازین نوعی حس غرور و قدرت را تداعی میکند، که تکمیلکننده بخش بهار است، اما همین قطعه در سکانسهای پایانی و بخش زمستان ترس و وحشت را در ذهن مخاطب تداعی میکند.
همه آنها از هم پاشیدهاند و بخشی از وجودشان را از دست دادهاند و حال در حسرت رویاهایی هستند که درهمان ابتدا داشتند ولی به آن قانع نبودند؛ و این مرثیهای بر یک رویاست...
پایان فیلم هم مصداق بارز زمستان و مرگ رویاهاست، هیچ رستگاری و سفیدیای در کار نیست. هیچچیزی برای انسانها پایان خوش ندارد و یک تراژدی هولناک واقعی است که کلینت منسل به زیبایی با اوج و فرود موسیقیاش شدت تصویرسازی هراسناک آرنوفسکی را چندین برابر میکند. سکانس آخر فیلم گویای همه حرفهای کارگردان است؛ تایرون در خیالش مادرش را در آغوش گرفته، سارا گمان میکند درکنار خودش هری و ماریون رو دارد و باهم خوشحال هستند، ماریون و هری هم در دنیای ذهنشان عاشقانه کنار هم زندگی میکنند. همهی آنها از هم پاشیدهاند و بخشی از وجودشان را از دست دادهاند و حال در حسرت رویاهایی هستند که درهمان ابتدا داشتند ولی به آن قانع نبودند؛ و این مرثیهای بر یک رویاست...
پاورقیها:
۱- Requiem for a dream
۲- Darren Aronofsky
۳- Clint Mansell
۴- lux Aeterna by: Clint Mansell
مراجع:
برای ورود به کانال پیامرسان تلگرام دوهفتهنامهی دانشجویی «داد» کلیک کنید.