بعضی شبا بعضی جاها خیلیییی طولانیه!!!
آدم انقد وقت داره که نمیدونه باهاش چیکار کنه!!!
سه قسمت یه فیلم بدون وقفه دیدم بدون اینکه دستم رو موس باشه!!!
انتظار داشتم حرف هم اتاقیمون دیگه بعد از سه قسمت ۴ ساعته با نامزدش تموم بشه ولی نشد، ادامه داشت!!!
خوابم برد که با صدای فین فین کردن بیدار شدم!!!
هم اتاقیم مشغول گریه بود.
علت گریه رو پرسیدم، گفت: منو با این وضعیت جدیدم قبول میکنه؟!
متوجه منظورش شدم ولی خودم کوچه علی چپ زدم!!!
تجربه نشون داده آدما تو این موقعیت دنبال حرف زدنن نه جواب سوالشون!!!
ماجرای آشنایی شون، ماجرای چیدن سفره عقدشون، نحوه انتخاب حلقه و مدل منت کشی شون و... گفت!!!وقتی قسمت های عاشقانه زندگیشون تعریف می کرد دوباره پرسید: فکر میکنی با وضعیت جدید چیکار میکنه؟! میره دنبال زندگیش؟! اصلا بمونه درسته؟!
خیلی سوال پرسید ولی من تا تنها سوالاتش می شنیدم هیچ جوابی براش نداشتم وسطا یه چیزهای میگفتم ولی حرف های دلم نبود!!!
وسط حرف زدن یهو مکث های طولانی می کرد و نفس عمیق می کشید و به دیوار خیره میشد!!!
برای اینکه از فکر و خیال بیرون بیاد از تنها وسیله سرگرمی مون یعنی اینستاگرام استفاده کردم،با هم فیلم بچه های نوزاد تو اینستاگرام دیدیم، مدل لباس و مو، کفش، چیدمان خونه و... دیدیم که یکم فکرش منحرف بشه، ولی نشد هر بار فیلم ها تموم میشد دوباره به فکر آینده میفتاد، بازم می رفت سر نقطه اول!!!
هیچ کدوم از روش های اغفال روش تاثیر نداشت!!!
به سرم زد ماجرای عاشقانه زلزله خوی رو تعریف کنم!!!
ماجرای عاشقانه زلزله خوی از این قرار بود که آقای از خوی برای خرید وسایل کاردرمانی دست با سایت خانواده توانمند تماس گرفت و گفت: خانمم تومور مغزی داشت عمل کردیم. بعد از جراحی، کاردرمانی میرفت ولی حالا به خاطر زلزله نمیشه!!!
تو زلزله خونه آسیب دیده ما روستا برگشتیم!!!
برای کار من باید تهران بیام، پیش یکی از همشهریمون قراره قالشویی کار کنم!!!
برای خانمم یه وسیله ای میخام که تو خونه بتونه تمرینات کاردرمانی دستشو انجام بده، تا قبل از زلزله، جلسات کاردرمانی رو مرتب می رفتیم تا بتونیم بعد از عید، عروسی بگیریم!!!!
این زلزله همه چی رو خراب کرد!!!
خانمم از روستا خودش تنهایی نمیتونه شهر بره از شانسم برادر زن و پدر زن ندارم تا اونا بیارنش، از طرفیم با مامانم اخلاقش جور نیست، حقم داره، مامانم خیلییییی بهش تیکه میندازه بهش میگه: تو پسرم بدبخت کردی!!!
موندم چیکار کنم؟ کدوم وسیله برای همسرم خوبه؟
بهش گفتم: قبل از خرید با کاردرمانگرتون مشورت بکنید تا وسیله مناسب بخری!!!
کاردرمانگر بهش گفته بود: اگر عروسی تون اردیبهشت باشه و میخای زود نتیجه بگیره خانمت حتما باید از خدمات کاردرمانی استفاده بکنی وگرنه با یه تمرین و یه وسیله، دست خانمتیکم خوب میشه!!!
مرد جوان میگفت: مامانم پاشو کرده تو یه کفش که من حتما باید عروسی بگیرم چون تک پسرم، آرزو داره و...از طرفیم خانمم قبول نمیکنه میگه: با این وضعیت من عروسی نمیخام!!!
از طرفیم خومم بی پول شدم باید برم سرکاراین موقع های سال که کار کشاورزی نیست، برای کار تو قالشویی تهران میام!!!
شما چه وسیله ای پیشنهاد می کنید؟
بهش گفتیم: نظر اول و آخر باید کاردرمانگرش بده و گرنه ممکنه ما وسیله ای رو پیشنهاد بدیم که برای عضلات دست خانمت خوب نباشه و شرایطش بدتر بکنه!!!
وقتی اینو شنیدم با عصبانیت گفت: پس من چیکار کنم وسط خانم و مامانم و بی پولی موندم، هرچی داشتم هزینه درمان خانمم کردم !!!
بدون خداحافظی قطع کرد !!!
چند روز بعد من بهش زنگ زدم و گفتم: الان مگه خوی زلزله نیومده؟!
گفت: آره همه عالمه میدونن اینجا زلزله اومده این دیگه سوال نداره!!!
بهش گفتم: برو بنایی، الان تو این شرایط مردم و خیریه ها برای بازسازی خونه ها ها سراغ بنا و کارگر بنایی میرند فرصت خوبیه تا از کارگر ساده به کارگر ماهر تبدیل بشی از طرفیم میتونی پیش خانمت بمونی و کاردرمانی ببری، تو که تهران دیگه جایی برای کار نمی شناسی!!!
اول قبول نکرد، میگفت: نمیشه من روم نمیشه اینجا همه آشنانن و... ولی بعد از یک هفته زنگ زد و گفت: با یکی از آشناهامون بنایی میریم، کلینیکم کارش شروع کرده قراره ۴ جلسه تو هفته کاردرمانی بریم!!!
من ماجرایی عاشقانه زلزله خوی برای هم اتاقیم نگفتم!!!
دلیل زیادی برای نگفتن این ماجرا داشتم و دارم: تعریف دوست داشتن و عشق و عاشقی خیلی متنوعست هر کسی متناسب با تجربه زیسته اش این سه تا کلمه رو تعریف میکنه و متناسب با تعریفش عمل میکنه!!!
نمیشه از همه آدما یه توقع داشت!!!
نمیشه برای همه آدما یه نسخه عاشقانه پیچید!!!
اگر این ماجرا رو براش تعریف می کردم احتمالا خیلییی امیدوار میشد و نمیتونست خودش با شرایط غیر قابل پیش بینی و جدیدش وقف بده و زندگی جدیدش درست ببینه!!!
ترجیج دادم همچنان تو کوچه علی چپ بمونم و خودمو بی خبر از عالم نشون بدم!!!