توضیح از محمدعلی دهاقین: این متن ارزشمند باهدف خوانش راحتی بیشتر در «خوانش، ارجاع، مرور و استناد» از ویدیوی «سرنوشت به هم گرهخورده ایران و افغانستان» محمدعلی جنتخواه پیاده شده است. طول ویدیوی اصلی دو ساعت و نیم بود، اما خواندن این متن طبق تخمین ویرگول کمتر از نیم ساعت زمان میبرد. بهتر است خوانش متن را در کنار نگاه به نقشه انجام دهید.
سعی کردم بخشهای تکراری را حذف کنم، بنابراین تکتک خطوط را دقیق و باحوصله بخوانید تا ظرافتها را از دست ندهید. تلاش کردم ادبیات این مقاله روان و بیتکلف باشد. با این حال اگر حوصلهی جزئیات را ندارید، یکراست سراغ بخش آخر بروید (جمهوری اسلامی و ایدئولوژیاش). البته این کار را توصیه نمیکنم.
با هدف تبدیل قالب گفتاری به نوشتار، برخی جملهبندیها را تغییر دادم یا دخل و تصرف مختصری در عبارات کردم؛ بنابراین هیچ مسئولیتی متوجه من نیست و اگر قصد ارجاع بسیار دقیق دارید، باید به ویدیو مراجعه کنید. لینک ویدیو: یوتیوب / آپارات.
پیشزمینه: این ویدیو پس از خروج ناگهانی آمریکا از افغانستان، سقوط دولت و سلطهی طالبان بر افغانستان منتشر شده، یعنی روز 17 آگوست 2021 یا 26 مرداد 1400. تاریخ انتشار نسخهی متنی که در حال مطالعهاش هستید، 28 آگوست یا 6 شهریور است. از اینجا به بعد را آقای جنتخواه گفته.
در این تحلیل، با بررسی مسائل ایران و افغانستان از منظرهای مختلف، بررسی کردم چرا که سرنوشت این دو کشور در طول تاریخ به هم گرهخورده است.
و مسائل دیگری که بهصورت مفصل در این تحلیل به آنها پرداخته شده است.
سهچهارم مساحت مساحت افغانستان را کوههای هندوکش تشکیل داده. نصف مساحت آن بالای ارتفاع 2000 متر از دریاست.
کوهها و درهها، خردهفرهنگهایی منفک ایجاد کرده.
هزینهی بالای توسعهی راهها، منجر به ارتباط کمتر مردم و فقدان فرهنگ رواداری و افزایش هزینهی تجارت و توسعهنیافتگی اقتصاد شده.
بریتانیا، آمریکا و شوروی نتوانستند اهداف نظامی خود را در افغانستان محقق کنند، چون تدارکات در چنین جغرافیایی بسیار دشوار است.
دو سوم قوم پشتون در پاکستان و یکسوم در افغانستان هستند که 40 تا 50 درصد جمعیت افغانستان را تشکیل میدهند.
مرز افغانستان و پاکستان مهم است، چون تدارکات پشتونها و طالبان از طریق این مرز است. کنترل این مرز به دلیل کوهستانی بودن دشوار است.
پراکندگی پشتونها در دو سوی مرز موجب بیثباتی شده.
محدودیتهای حمل و نقل، اقتصاد و قومیتها باعث شدهاند که هیچ حکومت مقتدری در افغانستان به وجود نیاید و گروههای تندرو قدرت بگیرند، ملوکالطوایفی.
همسایههایش، اقمار شوروی و ایران و پاکستان هستند. خود روسیه با افغانستان مرز ندارد.
افغانستان در خشکی محصور است. کشورهایی که به آبهای آزاد راه ندارند، وابستگی سیاسی و اقتصادی به کشورهایی دارند که به دریا راه دارند؛ در این مورد ایران و پاکستان در سرنوشت افغانستان نقش جدی دارند و این نقطهضعف جغرافیایی افغانستان است.
آمریکا و طالبان لجستیک خود را از طریق پاکستان انجام دادند.
افغانستان دروازهی ورود به آسیای میانه است، چون به آبهای آزاد راه ندارد. این منطقه تحت نفوذ مسکو بوده.
اگر ایران و افغانستان موضعی متضاد با منافع روسیه داشته باشند، فرصتی ایجاد میشود که بر آسیای میانه اثر بگذارند و از نفوذ روسیه بکاهند، این با منافع روسیه همخوان نیست. به همین دلیل شوروی به افغانستان لشکر کشید و پس از 9 سال با شکست آنجا را ترک کرد. در این جنگ، مجاهدین و آمریکا و عربستان و پاکستان، علیه روسیه همپیمان بودند و گروه طالبان را تقویت کردند.
نکتهی جالب: چین و روسیه و ایران در 2001 از حملهی آمریکا راضی بودند، چون خلوتگاه تروریستها بود. اما بهمرور ناراضی شدند. بعداً از اخراج آمریکا خوشحال شدند، اما حالا که غبار فرونشسته آمریکا را مسئول هرجومرج کنونی میدانند.
نگرانی روسیه این است که با خروج آمریکا و ایجاد خلأ قدرت، گروههای تندرو ایجاد ناامنی کنند. ناامنی لزوماً یک رخداد نیست؛ صرف وجود خطر موجب نگرانی و واکنش میشود، چون ممکن است به روسیه تسری پیدا کند. در کنار این مشکل امنیتی، مشکل اقتصادی به دلیل ناامنی راهها هم به وجود میآید.
فرض کنید یک پارچه روی زمین پهن شده، حالا وسط پارچه را میگیریم و بالا میکشیم. میبینیم که تغییرات دامنهدار در کل پارچه ایجاد میشود. در افغانستان چنین وضعیتی ایجاد شده و تندروی در افغانستان به همسایهها سرایت میکند. این دلیل نگرانی روسیه است.
حضور موفق هر یک از همسایههای افغانستان در آن کشور، برای بقیه قابلقبول نیست. سفر ناکام قالیباف به روسیه، نشان از همین نارضایتی روسیه دارد.
چین همسایهی دیگری است که بحث مفصلتری دارد. پیشتر از پروژهی «یک کمربند، یک راه» (One Road, One Belt) نوشته بودم. چین به دنبال تبدیلشدن به یک قدرت دریایی است و در تعداد ناوگان دریایی، کمی از آمریکا جلو زده و در گذشته خیلی اختلاف داشت. هرچند تکنولوژی امریکا قویتر است.
چین، مسیر غرب آسیا را بهعنوان راه امن اضطراری در نظر گرفته و تمرکزش بر دریاست. تا وقتی تایوان را تصرف نکرده، توسعهی اقتصادی در غرب را جدی نخواهد گرفت. این باعث نگرانیاش خواهد بود.
اما مشکل دیگر، جداییطلبان اویغور در سینک یانگ هستند که چند صدهزار نفر در محاصره و بازداشت هستند و نامشان جنبش اسلامی ترکستان شرقی است. چین از تقویت یک گروه اسلامگرای تندروی همفکر با جداییطلبان اویغور در افغانستان نگران است، چون افغانستان میتواند به پایگاه تقویت اویغورها تبدیل شود؛ بنابراین افغانستان مانند در پشتی چین است که میتواند امنیتش را دچار مشکل کند.
اهداف چین در افغانستان:
دلایل اعلام آمادگی چین برای گفتوگو با طالبان:
سازمان همکاریهای شانگهای هم بر مهارکردن آرزوهای گروههای شبهنظامی تأکید کردند. چین، هند، قرقیزستان، قزاقستان، پاکستان، روسیه، تاجیکستان، ازبکستان عضو آن هستند .
چین یک اهرم اقتصادی بر پاکستان دارد تا لجستیک طالبان را کنترل کند، پاکستان هم همین اهرم را بر چین دارد.
چین در دو ماه اخیر 210 معدن را در افغانستان تخلیه کرده و از وضع فعلی راضی نیست.
ارتباطات تاریخی، فرهنگی و زبانی ایران و افغانستان فراوان است. در 90% تاریخ جغرافیای این دو کشور در یک حکومت بوده. لبههای فلات ایران (رشتهکوهها)، مرزهای طبیعی این حکومتها بوده.
در دهههای اخیر، ایران از اتحاد شمال (جبههی متحد اسلامی برای نجات افغانستان) به رهبری احمدشاه مسعود حمایت کرد و طالبان هم دیپلماتهای ایران را شهید کرد.
سپس جمهوری اسلامی بهجای درگیری مستقیم، از آمریکا حمایت کرد تا طالبان را ساقط کند. جورج بوش ایران را محور شرارت نامید، جمهوری اسلامی هم محور مقاومت را شکل داد و شیعیان افغانستان را تحت عنوان فاطمیون در آن جای داد.
جمهوری اسلامی میداند که نمیتواند خود را درگیر جنگی کند که سه ابرقدرت نتوانستند در آنجا کاری کنند. به همین دلیل به فاطمیون فرمان بازگشت از عراق نداد.
موضعگیری رسانههای ایران به شکلی است که کمترین درگیری را با طالبان داشته باشد.
جمهوری اسلامی بر عدم دخالت در امور داخلی و برقراری مذاکرات صلح افغانستان تأکید زیادی کرده تا از شلوغی جلوگیری کند. این در مواضع ظریف هم دیده میشود (توقف درگیری و ایجاد فرصت توسعه).
رفتار طالبان بهعنوان یک گروه تروریستی که خدعه میکنند، غیرقابلپیشبینی، توسعهزدا و هزینهزاست.
ج.ا. تصور میکرد آمریکا بهتدریج خارج شود، نه به این سرعت. به همین دلیل مواضع ج.ا. با دستپاچگی همراه است. نمیخواهند وارد درگیری با طالبان شوند، از سویی میدانند وجود طالبان باعث بیثباتی است. پیشتر مشغول جشن خروج آمریکا بودند، اما حالا فهمیدهاند جشنی در کار نبوده و خروج سریع آمریکا، معادلات را در تهران بر هم زده.
بعد از نابودی اقتصاد سوریه و لبنان و بدنامی بشار اسد و حزبالله، آمریکا یکی دیگر از راههای تنفس ایران را حذف کرده (دلار هرات) و عراق آخرین جایی است که باقی مانده، برای آنجا هم برنامهی خروج دارد. احتمالاً خروج از عراق با بیثباتی همراه شود و آخرین راه تنفس اقتصاد ایران را هم مسدود کند.
بایدن در حال برقراری روابط جدید با اردن و برنامهریزی برای حضور نظامی است و این معادلات منطقه را تغییر میدهد. در مذاکرات با آمریکا زمان به ضرر ایران میگذرد، چون ایران در محاصرهی بیثباتی قرار میگیرد و هشداری است به ایران که اگر در مذاکرات به سمت بحق دربارهی منطقه نروی، عراق مقصد بعدی ناامنی خواهد بود.
ادامهی حضور آمریکا در افغانستان بیفایده بود، چون دولت ناتوان است و مردم به دلایل جغرافیایی که گفته شد به آن تعلق خاطر ندارند.
آمریکا نتوانست دموکراسی مدنظرش را به افغانستان صادر کند. این صدور برایش هزینهبر بود، چون هم دور بود و هم در عمق خشکی. به همین دلیل (دشواری لجستیک در خشکی برای آمریکا) روسیه بیشترین نفوذ را در آسیای میانه دارد.
آمریکا علاقه دارد که همسایگان افغانستان مسائل آن را حل کنند. حالا و در این خلأ قدرت، یک تله و پازل ژئوپلیتیک جلوی این کشورها قرار گرفته. حضور هر همسایه هم برای دیگران غیرقابلقبول است.
در این شرایط دست هند از افغانستان کوتاه شده و این باعث خوشحالی چین و روسیه است.
حالا آمریکا میتواند با نفوذ عمیق سیاسی، اقتصادی و اجتماعی خود میان افراد و قومیتها در افغانستان، تضاد منافع این سه قدرت را همواره برقرار نگه دارد و از آن نفع ببرد.
فرض کنید ج.ا. متحد آمریکاست و آمریکا هنوز از افغانستان نرفته. در نظر داشته باشید که توسعهی چابهار برای آمریکا مهم بود و تحریمها را لغو کرد تا هند آن را توسعه دهد. حالا با فرض اول، ایران سد دفاعی در غرب چین و جنوب روسیه است، بنابراین قدرت گرفتن آن به ضرر چین و روسیه است.
در این شرایط هند که متحد آمریکا و رقیب چین است، میتوانست با توسعهی چابهار نفوذ خودش در افغانستان را تقویت و ایجاد بازار کند. افغانستان دروازهی آسیای میانه است، هند هم در آینده به قدرت اقتصادی تبدیل میشود. در این صورت امکان گسترش نفوذ هند در آسیای میانه و تضعیف روسیه ایجاد میشد. حالا که ایران قدرت گرفته بود، میتوانست از چین و روسیه حداکثر امتیاز را بگیرد (چون مذاکره از روی نیاز نبود). این به نفع آمریکا هم بود، چون با قدرت گرفتن ایران و هند دو رقیبش (روسیه و چین) را عقب میزد. روسیه استعداد تبدیلشدن به یک قدرت جهانی را دارد.
آمریکا چندین سیگنال مهم به ایران داد. بایدن در روزهای اول حوثیهای یمن را از فهرست گروههای تروریستی خارج کرد و سامانهی پاتریوت خود را از عربستان بیرون برد. این عربستان را در موضع ضعف گذاشت و آنها را به سمت مذاکره با ایران سوق داد و همین اتفاق هم افتاد.
چون مذاکرهی احتمالی جامعتر از برجام (برجام دو یا منطقهای) در پیش بود و قرار بود آمریکا از کارت افغانستان و هند استفاده کند. آمریکا میتوانست تدریجاً از افغانستان خارج شود تا با توسعهی بندر چابهار و تقویت جایگاه هند در افغانستان، زیرساختهای ارتباطیاش تقویت شود. نتیجه: گسترش اقتصادی، رویارویی فرهنگها، کاهش رشد تفکرهای تندرو و توسعه. این موارد در کنار همبستگی تاریخی و فرهنگی ایران و افغانستان، زمینه را برای همکاریهای جدی فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و امنیتی فراهم میکرد.
عملاً تنها راه افغانستان به آبهای آزاد، ایران است (چون افغانستان با پاکستان و پاکستان با هند درگیری دارد؛ در نتیجه هند از طریق ایران به افغانستان راه دارد). این وابستگی منجر به نفوذ ایران در افغانستان میشد؛ آمریکا این کارت را برای مذاکرات منطقهای نگه داشته بود.
پاکستان از ناامنی در افغانستان استقبال میکند، چون «یک کمربند یک راه» با مشکل مواجه میشود و وابستگی چین به بندرهای پاکستان افزایش مییابد.
هند هم ضرر کرد، چون روی نفوذ در بازار افغانستان و آسیای از طریق ایران حساب کرده بود.
آمریکا با مدیریت میتواند توازن قوا را به شکلی برقرار کند که هیچ یک از سه قدرت همسایهی افغانستان برتری پیدا نکند.
حضور آمریکا میتوانست چنین نتیجهای دهد: آمریکا در مذاکرات منطقهای از افغانستان بهعنوان برگ برنده و برای امتیازگیری استفاده میکرد. ایران به یک سد دفاعی در برابر چین و روسیه تبدیل میشد و میتوانست به آسیای میانه نفوذ کند و دیگران را عقب بزند (چون افغانستان دروازهاش است)، در عوض کارت افغانستان را نقد میکرد و با توسعهی بندر چابهار، استانهای شرقی توسعه مییافتند.
از طرفی نفوذ هند در افغانستان افزایش پیدا میکرد و چون در حال تبدیلشدن به یک قدرت اقتصادی است، در توسعهی راههای افغانستان همت میگماشت. این راهها مثل چسبی میشدند که پارههای کشور را به هم میچسباندند. زمینهی افزایش رواداری مردم و اقتدار دولت فراهم میشد. تندرویهای ایدئولوژیک کاهش مییافت، تروریستها نرمال میشدند، تهدید امنیتی کاهش مییافت و خروج تدریجی آمریکا خلأ قدرت را به بحران تبدیل میکرد.
سمرقند و بخارا (ازبکستان) و مرو (ترکمنستان) و... اشتراکات فرهنگی زیادی با ایران دارند و ایران با هزینهی تبلیغاتی حداقلی، سهم اقتصادی خود را در آن شهرها افزایش میداد. این جایگاه ایران را تثبیت میکرد و این یکی از برکات اتحاد ایران و آمریکا بود. این در کنار جمعیت انبوه هند و جمعیت جوان افغانستان، منجر به بازسازی نفوذ تاریخی ایران در افغانستان و آسیای میانه میشد و تقویت اقتصادی این کشورها مانند مثال پارچه، منجر به تسری رشد اقتصادی به همسایهها میشد. نفرت و تحقیر تاریخی کشورهای آسیای میانه هم کار را سادهتر میکرد.
وقتی آمریکا دید ایران ارادهی برای مذاکرات منطقهای ندارد، طالبان را بر افغانستان مسلط کرد و نقش خود را بهعنوان حافظ تعادل قدرت در منطقه نگه داشت. ایران به دلیل اشتراکات فرهنگی بیش از دو قدرت دیگر ضرر میکند و در معرض تهدیدهای امنیتی قرار دارد.
حالا ایران کارت افغانستان، هند و آسیای میانه را از دست داده و با بحران امنیتی یک گروه تروریستی هم مواجه شده که مجبور است با آن همراهی کند و با تناقضات فراوان مواجه شود، چون امکان حمله به افغانستان را ندارد و به باتلاق تبدیل میشود.
آمریکا با این خروج ناگهانی، نیروهای امنیتی را به شرق کشاند، فرصت توسعه در شرق را گرفت، زمینهی تندروی (حمایت مولوی عبدالحمید) را فراهم کرد و ایران را در دامنهی پارچه گذاشت.
اتحاد ایران با آمریکا میتوانست زندگی مردم منطقه را متحول کند. در این سناریوی فرضی، چین و روسیه بیشترین ضرر و ایران و هند و آمریکا بیشترین سود را میبردند.
سناریوی مشابه را در عراق هم خواهیم دید. ایران راههای تنفس اقتصادی زیادی نداشت، دلار هرات بود و عراق. آمریکا با ماندن در افغانستان صبر کرد تا ببیند ایران وارد مذاکرات میشود یا نه. با گذشت زمان، ایران بیش از آمریکا ضرر میبیند. کارت افغانستان از دست رفت. تنها راه افغانستان به آبهای آزاد ایران بود، چون با پاکستان مشکل داشت.
راه تنفس دیگر ایران عراق است. عراق در حوزهی تمدنی مشترک با ماست: دین، قوم کرد و... .
در یکی دو سال آینده، خروج آمریکا از عراق مطرح است که برداشت غلط سیاستمداران ایران، اخراج آمریکا از منطقه است. آمریکا در حال تقویت پایگاه نظامی خود در اردن است و احتمالاً خروجش از عراق به معنی شبیه شدن به عراق و رشد گروههای شبیه طالبان در عراق است. یعنی علاوه بر افزایش فشار اقتصادی، تهدیدهای امنیتی هم در حال افزایش هستند. ایران که فکر میکرد با نفوذ تا مدیترانه جنگ را از مرزهایش دور کرده، حالا جنگ را بیخ گوش خود میبیند. این یعنی هر فاصلهگرفتن از مرزهای کشور به معنی ایجاد عمق استراتژیک نیست.
فعلاً نتیجهی بررسیها چنین است:
آمریکا میداند که اگر ایران در افغانستان و آسیای میانه و عراق و سوریه نفوذ کند، به یک ابرقدرت جهانی تبدیل میشود. این شرایط در کمتر از 5% تاریخ ایران رخ داده و تا مدیترانه رسیده. در ژئوپلیتیک گذشته نقش جغرافیا خیلی پررنگتر از تکنولوژی و اقتصاد بود، بااینحال در دورهی بسیار محدودی ایران نفوذ منطقهای داشت.
آمریکا برای کنترل ایران، به دنبال محدودکردن دسترسی آن به مدیترانه است و میخواهد آن را به پشت دجله و فرات هل دهد؛ از آن طرف هم تا جیحون.
البته نفوذ در آسیای میانه به دلیل حضور اقوام ترک، زمینهساز نفوذ مجدد ایران در قفقاز و به ضرر روسیه، ترکیه و اسراییل خواهد بود.
در برجام فرضی 2، آمریکا سیگنالهایی برای مذاکره با عربستان نشان داده و با ماندن در افغانستان، از ایجاد خلأ قدرت جلوگیری کرده.
احتمالاً در ذهن آمریکا، اتحاد با ایران و شکاف انداختن میان ایران و روسیه مطرح بوده. میخواسته ایران از حضور در مناطقی که 5% تاریخ در اختیار داشته صرفنظر کند، در ازای آن امکان نفوذ در مناطق 95 درصدی را به ایران بدهد.
سؤالی که باید از تصمیمگیران بپرسیم این است: اگر بهاحتمال کمتر از یک درصد و برای مدت کوتاهی بتوانید به کانال سوئز برسید، یا بهجای آن بتوانید در کشورهایی که حوزهی نفوذ تمدنی ایران بوده نفوذ اقتصادی و سیاسی پیدا کنید، کدام را بر میگزینید؟ انتخاب بدیهی است.
اما فرض این بود که آمریکا به چنین پیمانی پایبند میماند، چون
پایبندی کشورها به یک توافق در شرایطی است که از آن نفع ببرند. آمریکا و ایران هر دو از این توافق نفع میبرند، چیزی که بایدن و ترامپ هر دو از آن حرف زدهاند.
در برجام ایران حق طبیعی داشت، اما در عالم سیاست منافع و زور حرف آخر را میزنند. از نظر آمریکا، رسیدن دلار به دست ایران و نفوذ در مناطق فراتر از فرات قابلقبول نیست.
خروج حوثیها از فهرست گروههای تروریستی، سیگنالی به ایران بود که ایران اجازهی نفوذ به بابالمندب را دارد. بابالمندب در یک سر دریای سرخ و سوئز در سر دیگرش است، بستن یکی به معنی بستن دیگری هم هست. قدرتی شبیه مصر و اسراییل به ایران میدهد. این یعنی آمریکا آمادگی دارد بهصورت ضمنی، حضور ایران در مدیترانه را هم به رسمیت بشناسد.
مشکل آمریکا در چنین توافقی، اسراییل است.
دورهی تاریخی نفوذ ایران در بابالمندب، حتی از مدیترانه هم کمتر بوده. آمریکا دارد چنین دست بالایی را به ایران پیشنهاد میکند.
اگر بخواهیم فقط از دریچهی ایدئولوژی به مسائل نگاه کنیم، هیچوقت موفق نمیشویم سیگنالهای دیگران را فهم کنیم. مثل چکشی که همه چیز را میخ میبیند.
یکی دیگر از فرصتهایی که آمریکا برای ایران فراهم کرده، سپردن دریای عرب و شمال اقیانوس هند به ایران بوده. در عوض از ایران میخواهد که در مدیترانه حضور مستقیم (از راه خشکی) نداشته باشد و نفوذش را کاهش دهد. دور شدن ایران از مدیترانه در طول تاریخ هم معمول بوده.
به لحاظ ژئوپلیتیک، این پیشنهاد منصفانه و به نفع طرفین است. حالا سرنوشت افغانستان و نفوذ هند از تصمیم ج.ا. متأثر شده.
تا اینجا چارچوب بحث شکلگرفته. ادامهی روند کنونی منجر به تنگتر شدن حلقهی فشار آمریکا میشود و نهتنها امکان نفوذ ایران در حوزهی تمدنی خود را از بین میبرد، بلکه در جغرافیای کنونی ایران هم دچار بحران میکند.
نفوذ اسراییل و ترکیه در آذربایجان، امکان قطع مرز ایران و ارمنستان و...، تهدیدهای ایران هستند.
برخی سؤالات قابلتأمل هستند:
پاکستان با چین و افغانستان تضاد منافع دارد، چون میتواند دسترسی چین به آسیای میانه و افغانستان و ایران را محدود کند.
ناامن کردن افغانستان برای پاکستان سودمند است، چون مسئلهی نفوذ پشتونها و تأمین لجستیک طالبان از پاکستان نشان میدهد که ناامن ماندن افغانستان و تندرو ماندن طالبان، میتواند اهرم فشار پاکستان برای امتیازگیری از بر چین، روسیه و ایران باشد.
برای تنظیم قوا با هدف تأمین منافع آمریکا (که به منافع آمریکا شباهت بسیار دارد)، پاکستان میتواند در زمان موردنیاز به امریکا امکان ورود به افغانستان را بدهد و این یک اهرم فشار است.
برای کسانی که فکر میکنند روسیه میتواند متحد ایران باشد:
در هایلایتهای اینستاگرام میتوانید بیشتر بخوانید، دو جلسهی سهساعته هم در کلابهاوس برگزار شد که صوتش در تلگرام و کست باکس قابلدسترسی است.
از تئوری هافورد مکیندر دربارهی اوراسیا نتیجه میگیرند که اوراسیا باید متحد شوند تا قدرتهای دریایی مانند آمریکا تضعیف شوند.
اما این یک تئوری است و در عمل چنین نخواهد شد. اگر قرار باشد کشوری مانند چین یا روسیه بر اوراسیا مسلط شوند، یک امپریالیسم در خشکی شکل میگیرد و بقیه ذیل آن قرار میگیرند. این تفاوتی با امپریالیسم دریایی آمریکا ندارد.
جهان آینده تکقطبی و دوقطبی نخواهد بود، بلکه چندقطبی خواهد شد و در چنینی جهانی فرصت امتیازگیری برای ایران بیشتر است.
برای ایران، اتحاد باقدرت دور بهتر از قدرت نزدیک جواب میدهد. در روابط بینالملل رفاقت و مرام نداریم، اگر روسیه یا چین که نزدیک هستند قدرتمند شوند، به ایران اعمال قدرت خواهند کرد و امتیازات بیشتری خواهند گرفت و ایران بیشتر تحت سلطه قرار میگیرد. مقایسه کنید با همکاری با قدرتی فرامنطقهای که به ما کمک کند توازن قوا با قدرت منطقهای را حفظ کنیم. این همکاری از رفتن زیر یک امپریالیسم جدید بهتر است.
تضادهای ژئوپلیتیک ایران و روسیه:
اما اگر با آمریکا بر سر منطق مشترکالمنافع برسیم، چنین مسائلی در مورد آمریکا مطرح نیست چون اساساً دورتر است.
چین هم اهمیتی به غربش نمیدهد و تمرکزش بر تبدیلشدن به یک قدرت دریایی و تسلط بر تایوان است، بنابراین بعید است تا دو - سه دههی آینده به دنبال توسعهی راه ابریشم باشد. این تصور اشتباه است که ایران میتواند در دوران تحریم و بیمتحدی، امتیاز ارزشمندی از چین بگیرد. چنین رابطهای به ارزانفروشی ایران منجر میشود. رتبهی ایران در فهرست تجارت چین هم بد است (حدود 30 تا 40)؛ بنابراین حساب کردن روی کارت روسیه و چین برای ج.ا. معقول نخواهد بود.
ایران، چین و روسیه باید برای ایجاد ثبات کاری در افغانستان انجام دهند، اما پارادوکس اینجاست که اگر کاری کنند دچار مشکل میشوند. اقدام مستقل این سه کشور بحرانزاست و اگر کاری نکنند هم این استخوانلایزخم باقی خواهد ماند. طالبان یک بمب ساعتی است که کلیدش در دست ایران و مذاکرات منطقهای بود. در آن صورت منافع ایران و آمریکا تأمین میشد و توافق از پایداری بالایی برخوردار میشد.
اگر پیشنیازهای ارتباط با روسیه که تابهحال دربارهاش نوشته بودم را پیگیری کرده باشید، میرسیم به این که احتمالاً اتحاد ایران، آمریکا، اتحادیهی اروپا، هند و ژاپن اتحادی معقول و سودمند برای ایران خواهد بود.
اما متضاد این اتحاد، اتحاد با روسیه و چین نیست، این اتحاد هرگز وجود نداشته؛ بلکه متضادش بیتیمی و سرگردانی است که به ان رسیدهایم.
روسیه در تاریخ ثابت کرده که دشمن ایران بوده، چین هم تا قبل از تصرف تایوان به غربش فکر نمیکند و اتحاد ایران با چین در این شرایط که چیزی برای ارائه نداریم، نتیجهای جز دوشیدن ایران نخواهد داشت. اعراب هم همیشه ایران را پس زدهاند؛ حماس پیروزی طالبان را تبریک گفته و متحدان عرب ایران هم قبلاً خلیجفارس را خلیج عربی خطاب کردهاند.
به اینجا رسیدیم که احتمالاً آمریکا مشکلی ندارد که ایران بین فرات تا جیحون باقی نفوذ کند و افغانستان، آسیای میانه، قفقاز، بابالمندب و یمن و هند را داشته باشد؛ اما از توسعه در فراتر از فرات نه (جایی که ایران در کمتر از 5% تاریخش نفوذ داشته). مشکل آمریکا، مدیترانه (اسراییل) است.
این سؤال سختی است.
دسترسی ایران به مدیترانه به عقدهای تاریخی ایران تبدیل شده که در کمتر از 5% تاریخش به آن دسترسی داشته.
در گذشته، بازیگران سیاسی در جهان کمتعداد بودند و ایران میتوانست بهعنوان یک بلندپروازی، به مدیترانه فکر کند تا به ابرقدرت میان شرق و غرب تبدیل شود.
اما برای برآوردن این عقدههای تاریخی، ایران هزینهی توسعهی 2-3 کشور در ابعاد خود را پرداخته (در قالب انباشته نشدن سرمایه و ازدسترفتن سرمایههای احتمالی). درحالیکه ایران میتوانست بدون تحریم بودن، نفوذ عمیقی در حوزهی تمدنی خود انجام دهد و چنین نفوذی در تاریخ هم موفق بوده.
جواد ظریف در اسفند نود و نه: تحریم ها یک تریلیون دلار به اقتصاد ایران ضربه زده.
حجم اقتصاد ایران قبل از تحریمها حدود نیم تریلیون دلار، حجم اقتصاد امروز حدود یک چهارم تریلیون دلار.
حجم اقتصاد ایران با احتساب رشد حداقلی اقتصادی بدون تحریم ها، چیزی حدود شش برابر امروز. اگر در نظر بگیریم که با شش برابر شدن اقتصاد، قشر متوسط به پایین کمتر برخوردار میشدند، قدرت خرید هر ایرانی حداقل سه چهار برابر امروز میشد. (*)
اگر نوشتههای من دربارهی جغرافیای اسراییل را خوانده باشید، میدانید که نفوذ به اسراییل از بلندیهای جولان در شمال آن ممکن است و در بقیهی آن، رشتهکوهی است که مدیترانه را از خاورمیانه جدا کرده. بعد از آن رشتهکوه، از شرق تا فرات و از جنوب تا نیل (یا کانال سوئز) هیچ عارضهی طبیعی وجود ندارد.
از طرفی مناطق تحت اشغال اسراییل اکثراً در دشتهاست و فلسطینیان در کوهها هستند. تسلط بالابهپایین فلسطینیها نگرانی اسراییلیها بوده و به همین دلیل ممکن نیست که به دو کشور تجزیه شود. برای حل این مشکل، اسراییل شهرکسازی سرطانی را در بلندیهای کرانهی باختری انجام داده (شباهت به سلول سرطانی روی نقشه). برای بستن گذرگاههای ورودی، بلندیهای جولان را اشغال کرده و صحرای سینا را هم خالی کرده تا نقش منطقهی حائل را ایفا کند.
شعار نیل تا فرات که میدهند، یک مسئلهی ژئوپلیتیک است. کانال سوئز از سمت نیل حائل شده و فرات از شرق، اولین عارضهی طبیعی است که میتواند بهعنوان مرز مطرح شود.
ایدئولوژیها نقصهای ژئوپلیتیک را پوشش میدهند. گاهی نیل تا فرات به سوئز تا فرات تبدیل میشود، اما گاهی تغییرات اقلیمی، تغییرات عوارض طبیعی، رشد تکنولوژی و... ژئوپلیتیک را تحتالشعاع قرار میدهند. در این شرایط ایدئولوژی بهروز میشود تا ژئوپلیتیک را پوشش دهد.
یکی از مسائل ایران و اسراییل، ایدئولوژی است که یکی از ژئوپلیتیک ما را پوشش داده. اسراییل تهدیدی برای بیثباتی منطقه و تحقق اهداف آمریکاست و مرزی که برایش تعیین شده تا فرات است (اردن، سوریه، لبنان، مصر). این حکومتها یا دستنشانده و همسو با آمریکا هستند، یا دچار مشکل جدیاند (مانند لبنان و سوریه و مصر). اسراییل عامل بیثباتی و خطری برای کل منطقه است، اما اگر شما نقشهی عثمانی را نگاه کنید، میبینید که به دلیل نزدیکی، این خطر برای ترکیه پررنگتر است. اسراییل باید مشکل بزرگ ترکیه میبود، نه ایران.
ایران به لحاظ ایدئولوژیک از زمان محمدرضا شاه تا امام خمینی، تصمیماتی دربارهی اسراییل گرفته تا مسائل ژئوپلیتیک زمان خودش را پاسخ دهد.
اسراییل در غرب خودش منابع گاز کشف کرده و قصد صدور آن به اروپا را دارد. ترکیه هم چنین ادعایی دارد، اما به دلیل کنوانسیونهای بینالمللی و مرزهای دریایی امکانش را ندارد. ترکیه نمیپذیرد و با یونان درگیری و با اسراییل تضاد منافع دارد. اگر اسراییل بخواهد به اروپا گاز صادر کند، روسیه را دچار تضاد منافع با اسراییل میکند؛ بنابراین درگیری ایران و اسراییل و نادیدهگرفتهشدن حملات اسراییل به مواضع ایران، اتفاقی دو سر برد برای روسیه است، چون ایران و اسراییل تضعیف میشوند. از طرفی ترکیه نسبت به ایران تضاد منافع جدیتری با اسراییل دارد، اما برای این که ایران قویتر نشود و تحت تحریم بماند، در مقابل اسراییل پشت ایران پنهان شده تا تحریم بودن ایران جلوی توسعهی آن در قفقاز، آسیای میانه، آذربایجان، ارمنستان و افغانستان توسعه پیدا نکند. این کاری است که ترکیه در حال انجامش است و مثلاً قرار شده امنیت فرودگاه کابل را بر عهده بگیرد.
ایران نیازمند ابتکار عمل در سیاستهای خودش است. با این کار میتواند معادلات را تغییر دهد، همان کاری که خروج ناگهانی آمریکا از افغانستان کرد و روسیه و چین و ایران را در تضاد منافع جدی قرار داد. ایران هم میتواند با یک حرکت غیرقابلپیشبینی اما حسابشده، خطر اسراییل را عقب نگه دارد و ترکیه را بهجای خود در صف اول مقابله با اسراییل قرار دهد تا خود را بازسازی کند و نفوذش در حوزههای تمدنیاش را پس بگیرد تا موضع قویتری پیدا کند. بهاینترتیب ترکیه به سیبل غرب و اسراییل تبدیل میشود و به ایران فرصت تنفس میدهد.
حالا ما باید تجدیدنظر کنیم که این ایدئولوژی (قرارگرفتن ایران در صف اول و پرداخت 140% هزینه، در کنار سود همزمان ترکیه و روسیه) چطور میتواند ایران را به وضعیت متعادلی برساند. شاید لازم است که 70 تا 80% هزینههای مقابله با بیثباتسازی اسراییل توسط ترکیه، درصدی بر دوش کشورهای عربی و 10 تا 20% هزینهها بر دوش ایران قرار بگیرد. برای این که ایران بیش از این تحتفشار آمریکا و سوءاستفادهی ترکیه و روسیه قرار نگیرد، ارزانبری متوقف شود و کاهش سهم ایران در بازارهای اقتصادی متوقف شود، تجدیدنظر لازم است. ترکیه در حال بیرون راندن ایران از بازار ترکیه است. ایران در حوزههای فراتر از فرات هرگز نقش اقتصادی جدی نداشته و بدون نقش اقتصادی، ایفای نقش سیاسی و نظامی ممکن نیست. دلیل جغرافیایی است، نه کمکاری کسی.
باید بررسی شود که در صف اول قرارگرفتن ایران بهجای ترکیه، یک مسئلهی عملگرایانه (پراگماتیستی) بوده یا نگاه مقدس و ایدئولوژیک. اگر امام امروز زنده بود، احتمالاً فضا را تغییر میداد تا فقط هزینه را ایران ندهد و بقیه سود کنند.
به نظر من، مسئله عملگرایانه بوده.
تاریخ به ما یاد میدهد که جغرافیا چطور عمل میکند. تاریخ نمونهی بررسی (Case Study) جغرافیا و ژئوپلیتیک است.
با توسعهی تکنولوژی، دنیا به جایی رسید که پرتغال و بریتانیا تا سواحل ایران میآمدند و اشغال میکردند. این بیسابقه بود و تا آن زمان تهدید دریایی متوجه ایران نشده بود. این مسائل روزبهروز بیشتر شد و تا تقسیم کشور بین روسیه و بریتانیا ادامه یافت؛ بعضی مناطق از ایران جدا شدند (مثلاً افغانستان جدا شد تا حائل بین روسیه و جواهر بریتانیا، هند شود / روسیه برای تصرف آبهای گرم چندین بار با ایران وارد جنگ شد و مناطق زیادی را جدا کرد). اینها یک حس تحقیر ملی و عقدهی تاریخی ایجاد کرد که «چطور قدرتهای منطقهای را از خود دور و خودمان را از آنان حفظ کنیم».
راهکار محمدرضا پهلوی، تلاشهایی برای اتحاد با اعراب بود. مثلاً در جنگ با اسراییل از اعراب حمایت کرد؛ اما جواب نگرفت و اعراب با رویکرد پانعربیسم، ایران را پس زدند. پسزده شدن ایران توسط اعراب / مرزهای طولانی با دشمن قدرتمندی به نام شوروی / اختلاف عراق با ایران بر سر اروند. این موارد منجر به تصمیماتی شد: عادیسازی رابطهی ایران با اسراییل برای نزدیک شدن به آمریکا و جبران تنهایی منطقهای. اسراییل از این منطقه استفادهی فراوان کرد. ایران تبدیل به کشوری شد که تحریمهای اعراب علیه اعراب را شکسته، عامل آمریکاست و کشورهای منطقه از آن میترسند. ایران بهاینترتیب به آن عقدهی تاریخی (دورکردن قدرتها از خود) پاسخ داد.
امام خمینی در چنین شرایطی، برای همان عقدهی دورکردن قدرتهای جهانی، تصمیم عملگرایانهی جدیدی گرفت. ایران خودش را از سیبل در آورد و اسراییل را سیبل منطقه کرد. با این کار، ایران دوباره وارد همان موضع شد.
سخنرانی امام دربارهی کاپیتولاسیون، از همان نگرانیهای تاریخی نفوذ قدرتها و مستعمرهسازی ایران ریشه میگیرد؛ بنابراین دوباره موضعگیری علیه آمریکا و اسراییل را میبینیم، یک تصمیم ژئوپلیتیک عملگرایانه.
این تصمیم پویا و داینامیک بود و به فراخور شرایط وقت گرفته شد. احتمالاً شاه هم در کوتاهمدت، در پی توسعهی راهها، نیروی دریایی و هوایی بود. اما چون راهبرد اول طولانی شده بود، باعث شد فرصت فاصلهگیری از آمریکا را پیدا نکند. در نهایت انقلاب شد تا دوباره عقدهی دخالت خارجی رفع شود.
تصمیم شاه عملگرایانه بود اما تداومش باعث خسارت شد. تصمیم امام خمینی هم در زمان خود عملگرایانه بود اما ادامهدادنش مانند اتفاقی که برای شاه افتاد، دارد برعکس عمل میکند؛ به این صورت که فکر میکنیم به مدیترانه دسترسی پیدا کردهایم، اما در فایل ظریف میشنویم که دخالت روسیه مطرح میشود و نتایجش جلوی چشم همه است. در درون به دلیل بهروز نشدن سیاست ژئوپلیتیک دچار مشکلات اقتصادی، ناآرامیهای اجتماعی، محدودیت اینترنت و... . یعنی به دلیل پویا تصمیم نگرفتن و عملنکردن در یک بحران منطقهای (مانند ترکیه)، تصمیم درست قبلی به ضد خودش تبدیل شده. تصمیمی که الان میتواند به ایران کمک کند، تصمیمی عملگرایانه و پراگماتیستی است. تصمیم پراگماتیستی مقدس نیست. الان زمان فرستادن ترکیه به خط مقدم تقابل با ترکیه فرارسیده و ایران به تقویت خود نیاز دارد. رسیدن به چنین راهبردی به بررسیهای دقیقتری نیاز دارد. اسراییل تا ابد متحد آمریکا نخواهد بود. آب شدن یخهای قطب شمال باعث ایجاد یک مسیر دریایی جدید در قطب شمال میشود که اهمیت کانال سوئز را کاهش میدهد، اسراییل این را میداند و به همین دلیل با رفتارهای رادیکال در پی تثبیت خود است.
برخی مقامات و چهرههای برجستهی آمریکایی اعلام کردهاند که روابط ما با اسراییل به سودمندی گذشته نیست و ممکن است ادامهاش ندهیم. این سیگنالها خبر از تغییر حقایق ژئوپلیتیک منطقه میدهد؛ لازم است هزینهی تقابل با اسراییل به دوش ترکیه گذاشته شود و خودش از لحاظ اقتصادی تقویت شود تا بتواند تهدید بلندمدت روسیه را پس بزند، قدرت نظامی و توان تأثیرگذاریاش در منطقه را تغییر دهد و با مهار اسراییل، آن را در مسیر تندروی نگه دارد تا با برخورد با کشورهای منطقه و ایران قویتر، از درون پوسیده شود. اسراییل وصلهی نچسبی است که به هیچ کشوری نمیچسبد و همواره با دیگران انشقاق دارد. اگر جمهوری اسلامی ایران تغییر نکند، پوسیدگی از درون برای خودش رخ میدهد.
ایران و ترکیه باید از راه حقوق بشری، ژئوپلیتیک، انسانی و... اسراییل را مهار کنند؛ اما این سیاست باید پویا و دقیق اعمال شود تا تمام هزینه به دوش ایران نیفتد و به افزایش قدرت ایران بینجامد و راحت به دیگران امتیاز ندهد.
ایران باید از فرصت امتیازدهی آمریکا برای حفظ هژمونیاش در منطقه، استفاده کند و به امتیازات این دوره برسد.
فرصتها باید بهموقع نقد شوند تا ایران بتواند با تقویت خود، تأثیر سازندهتری داشته باشد.
قدرت ایذایی از جنس توسعهای و اقتصادی نیست و به موشک و... وابسته است. قدرت ایذایی پایدار و بلندمدت نیست.
شاید راهبرد ایران برای قدرت ایذایی و رسیدن به مدیترانه، در زمان خودش راهبرد خوبی بوده. اما اگر این راهبرد نقد نشود ممکن است به ابزاری ضد خودش تبدیل شود و زمینهی فروپاشی را فراهم کند.
نباید راهبردهای ژئوپلیتیک در خاورمیانه چسبنده باشند، نیروهای زیاد و شاخصهای متعددی در خاورمیانه تأثیرگذارند و پیشبینی دشوار است، بنابراین راهبرد باید پویا باشد نه مانند گذشته خشک و غیرقابلتغییر.
خلاصه: سرنوشت افغانستان وقتی نوشته شد که تهران حضور ایذایی در مدیترانه را انتخاب کرد. تصمیمی که هم به ضرر افغانستان تمام شد و هم به ضرر ایران تمام خواهد شد، بدتر از وضع کنونی.
پیش از انتشار این مقاله هم خبر جالبی خواندم:
امیرعبداللهیان وزیر امور خارجه ایران برای شرکت در اجلاس منطقهای عراق به بغداد سفر کرده است. عربستان سعودی گفته است وزیر امور خارجه خود را ارسال میکند. در همین حال، ایالات متحده "حمایت کامل از کنفرانس منطقه ای در بغداد با هدف افزایش دیپلماسی و گفتوگو در سراسر خاورمیانه" را اعلام کرده است.
https://twitter.com/GEsfandiari/status/1431503271802425350
میتوانید نظرتان را همین پایین بنویسید. اگر فکر میکنید مفید بود، برای دیگران هم بفرستید. ممنون که مطالعه کردید.