سوگیری زبانی بخشی از ساختار اساسی فرهنگ ماست و آنچنان شایع است که حتی به آن فکر نمیکنیم. قانون آن را پذیرفتهاست، فرهنگ به آن اجازه میدهد، و آنقدر مکرر به کار بسته میشود که حتی درنمییابیم چه موقع اتفاق میافتد.به تبعیض زبانی به عنوان امری طبیعی و معمول نگریسته میشود، و به همین خاطر پنهان از چشمها جولان میدهد.
How you say it, Katherine Kinzler
تصور کنید همسایهی جدیدتان را برای اولین بار و برای مدت بسیار کوتاهی در راهپله میبینید و بعد از گذشت دو روز فراموش میکنید که او دقیقا چگونه بود و چه مکالمهای با هم داشتید. اما اگر چیزهایی به یادتان مانده باشد احتمالا چه چیزهایی خواهند بود؟
معیارهای فراوانی برای طبقهبندی کردن جهان اجتماعیمان وجود دارد، اما سه معیار از همه اساسیترند: سن، جنسیت و نژاد. آن چیزهایی هم که احتمالا از همسایهی جدید به یادتان مانده رنگ پوست (نژاد)، سن و جنسیت خواهد بود. در این کتاب عالی اما، کترین کینزلر با شرحی از پژوهشهای خلاقانه، میکوشد تا نشان دهد لهجه (یا زبان) همسایه هم در خاطر شما خواهد ماند.
حالت صحبت ما (=لهجه کلام ما) به خودیخود اطلاعاتی را در دسترس شنونده میگذارد. مثلا اینکه این که گوینده به گروه/قوم زبانی شنونده متعلق است یا نه (in-group یا out-group)، یا حتی اینکه گوینده دوست دارد چه طور به نظر بیاید یا چه گروهی را تایید کند. مثلا در امریکا نوعی لهجهی استاندارد وجود دارد که افراد متعلق به گروههای ثروتمند و برخی از افراد آکادمیک به آن شکل صحبت میکنند. ضمن آن که تقلید دقیق لهجههای غیربومی کار بسیار دشواری است و کمتر کسی میتواند آن را انجام دهد.
از همین جا میتوان اهمیت اجتماعی زبان و لهجه را در مسیر تطور(Evolution) دریافت. هزاران سال پیش، احتمال اینکه افراد،در زیست قبیلهای خود، انسانهای دیگری از نژادهای دیگر با رنگ پوست متفاوت را ببینند نسبت به دیدن افرادی با لهجههای متفاوت بسیار کمتر بود. بنابراین بسیاری از پژوهشگران باور دارند که پیشداوری و تعصب (prejudice) مربوط به نژاد(=رنگ پوست) قدمت چندانی ندارد و پدیدهی جدیدی به شمار میآید؛ درست بر عکسِ زبان و لهجه. آنگونه که کینزلر ادعا میکند، در طول تاریخ تطور، زبان و گویش نشانههای مهمی بودند برای اینکه نیاکان ما را از اعضاء گروه خود و بیگانگان باخبر کنند؛ همانطور که اکنون اینطورند.
کینزلر شواهد بسیاری را از روانشناسی تکوینی (developmental psychology) پیش روی خواننده میگذارد تا بنیادی بودن و فطری بودن توان تشخیص و تمایز افراد براساس زبان و لهجه را روشن کند: نوزادان تازه متولد شده شنیدن صدای افراد بومی (زبان و لهجهی مادرشان که ۹ ماه گذشته با آن آشنا شدهاند) را ترجیح میدهند. یکی از راههای تحقیق دربارهی شناختها و انتظارات نوزادان، مقایسهی مدت زمان نگاه نوزاد در موقعیت های مختلف است -- وقتی انتظار چیزی را نداری، بیشتر به آن نگاه میکنی! حالا: وقتی برای نوزادان کمی بزرگتر فیلمی را نمایش میدهیم که در آن دو فرد همزبان و دارای لهجهی یکسان با یکدیگر دوستانه برخورد نمیکنند، کودکان زمان بیشتری (در مقایسه با حالتی که رفتاری دوستانه دارند) به فیلم نگاه میکنند. از طرف دیگر هنگامی که دو فرد غیر همزبان با یکدیگر دوستانه برخورد میکنند (در مقایسه با حالتی که رفتاری خصمانه دارند) مدت زمان نگاه کودکان زیاد میشود. تاریخچهی تکاملی انسانها این انتظار را در آنها پروراندهاست.
پژوهشها به این مطالعات محدود نمیشود: کودکان ده ماهه از کسانی که بومی(=همزبان/لهجه) هستند اسباببازی میگیرند و همان غذایی را میخورند که فرد بومی میخورد -- این بار هم در مقایسه با فردی که زبان/لهجه متفاوتی دارد. کودکان پیش از دبستان از کسانی که بومی هستند دربارهی کارکرد یک شیء جدید یادگیری بیشتری دارند، یعنی مطابق یک تفسیر اعتماد معرفتی بیشتری به چنین فردی دارند. همچنین مطالعاتی موید آن هستند که کودکان نسبت به افراد غیر بومی کمتر اخلاقی عمل میکنند و آزار دادنشان را در برخی موقعیتها مجاز میدانند!
همین جا پای مسئلهای بسیار مهم در میان میآیند: طبقهبندیهای اجتماعی،که براساس ملاکهای مختلفی ساخته میشوند، زمینی حاصلخیز برای تبعیضها و پیشداوریها هستند. انسانها غالبا نسبت به اعضای گروه خود اخلاقیتر، منصفتر و در مواجهه با آنها رویکردی همکارانهتر دارند. پس جای شگفتی ندارد اگر تعصبات مرتبط با زبان و لهجه، با این پیشینهی تطوری طولانی، همه جا حضور داشته باشند: مطالعات نشان دادهاست که افرادی که لهجهی غیر بومی دارند با احتمال کمتری موفق به اجاره کردن خانه یا استخدام شدن در یک شغل میشوند. این پیشداوریها و تفکرات قالبی در دادگاهها و دستگاههای قضایی نیز وجود دارند، مثلا افراد تمایل بیشتری دارند تا کسانی را که لهجهی معیار/استاندارد دارند، بیگناه یا کمتر گناهکار بدانند.
جالب آنکه که بسیاری از اوقات، افراد با چنین سوگیریهای مرتبط با زبان، گمان میکنند طرز فکر موجهی دارند و افراد غیربومی مسئول نوع صحبت کردن خود هستند و حتی در مواردی فکر میکنند که آنها توان ارتباطی ضعیفی دارند، و به صحبتهای گویندههای غیربومی گوش نمیدهند. گویی که افراد فراموش میکنند که ارتباط کلامی دو جانبه است و گوینده و شنونده هر دو میتوانند کیفیت گفتوگو را بهتر کنند. شماری از پژوهشها به خوبی شاهد چنین پدیدهای هستند: افراد در این گونه مکالمات تمایل دارند تا فهم خود را دست کم بگیرند و خود را ناتوان از درک صحبت دیگری نشان دهند. در یک گروه از آزمایشات، یک صدای بومی انگلیسی با دو چهرهی آسیایی و اروپایی هماهنگ شد. دانشآموزانی که در گروه آزمایش بودند، یعنی صدای بومی را با تصویر یک مرد آسیای ادراک میکردند، گزارش کردند که سختتر میتوان صحبتهای مرد را متوجه شد!
با این وصف، به نظر میرسد که در چنگال پیشداوریها، تفکرات قالبی مربوط به زبان/لهجه و ارزشگذاریهای اجتماعی (حتی به صورت ناهشیار و ضمنی) گیر افتاده باشیم. خصوصا آنکه این دسته از تعصبات و پیشداوریها در فرهنگ جوامع پذیرفته شده است و قبح کمتری نسبت به تعصبات نژادی دارد. این تفکرات قالبی اگر چه در زمین تاریخچهی تکاملی ما رشد کردهاند، اما در اجتماع تقویت میشوند: مثلا توسط رسانهها و حتی در انیمیشنها. افراد خوب در فیلمها غالبا بدون لهجه هستند.
برای رها شدن از دست این این سوگیریها چه میتوان کرد؟ما میتوانیم از تقویتهای اجتماعی، مثلا در رسانهها و فیلمها جلوگیری کنیم و اثرات آن را خنثی کنیم. همچنین با گسترش دانشمان دربارهی این پدیدهها میتوانیم رفتهرفته از اثرگذاری منفی تفکرات قالبی بکاهیم. اولین قدم برای رفع تبعیضها و پیشداوریها، شناسایی آنهاست.
کتاب اما به موضوعاتی دیگر نیز میپردازد: مثلا در فواید دوزبانه بودن.افرادی که بیش از یک زبان را به صورت بومی میدانند توانایی بهتری در درنظر گرفتن حالات ذهنی دیگران(Perspective Taking) و درک اجتماعی، تغییر مواضع و منعطف بودن و بررسی یک پدیده از زوایای گوناگون دارند. حتی صرف قرارگرفتن کودک در معرض زبان دوم، توانایی حل مسئله و فهم اجتماعی او را افزایش میدهد.
در فصل آخر کتاب، کینزلر فراتر از شیوه بیان، از محتوای زبان و اهمیت آن میگوید. محض نمونه، افراد تمایل دارند تا هنگامیکه از افراد برونگروه (out-group) صحبت میکنند از جملات نوعی/کلی (generic) بیشتری استفاده کنند، جملاتی مانند «آنها همیشه همینطور رفتار میکنند». مطالعات نشان داده است که استفاده از این دسته جملات با افزایش ذاتگرایی (essentialism) و بالا رفتن تعصبات در افراد همراه است (ذاتگرایی نوعی تمایل برای در نظر گرفتن عنصری درونی و ماهیت زیستی مجزا برای چیزها، از جمله تفاوتهای اجتماعی است). توجه به این الگوهای زبانی خصوصا هنگام پرورش کودکان اهمیتی دوچندان پیدا میکند.
این روزها بیش از هر زمان دیگری، جریانهای اجتماعی به دنبال رفع تبعیضها و پیشداوریهایی هستند که در جهان اجتماعی ما، کار را برای گروههایی دشوار میکند. خواندن این کتاب قدمی عالی برای شناخت تبعیضی است که مثل یک شبح، خبیثانه اما پنهان روابط ما را تحت تاثیر قرار میدهد.
غ./
لینکها: