ویرگول
ورودثبت نام
دانیال
دانیال
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

در 00:00 اتفاق افتاد


آدم ها قبل از رفتن به مهمانی مورد علاقهٔ شان حسابی به خود می رسند. مهمترین مهمانی برای پسری پارتی بود؛ برای تاجری یک جلسه کاری و برای من دیدار با فرشتهٔ مرگ است.
برای مردن چه جور لباسی مناسب است؟ موهایم رو چطور شانه زنم؟ همانقدر که کودکی برای رفتن به شهربازی اشتیاق دارد، من هم ذوق زده ام.
جلوی آیینه می ایستم، تی شرت چطور است؟ نه خوب نیست! باید رسمی تر باشد. یادم افتاد یک پیراهن سیاه در کمد دارم؛ پدرم آن را برای من خریده بود تا در عزاداری های محرم بپوشم ولی من نه سیاه می پوشیدم و نه عزاداری می کردم. دکمه های پیراهن را بستم. چه شلواری مناسب است؟ از شلوار پارچه ای بدم می آید؛ پوشیدن اسلش هم زیادی سوسول بازی است؛ آن هم برای مردن! فکر کنم شلوار جین سیاه گزینهٔ بهتری باشد. یادم رفت به موهایم برسم؛ آخر آدم ها قبل از مردن چه مدل مویی را انتخاب می کنند؟
نکند به موهایم برسم و فرشته فکر کند که لابد زندگی خوبی دارم و بخواهد قید گرفتن جان من را بزند؟
اگر با ظاهری ژولیده هم به دیدارش بروم ممکن است رغبت نکند حتی من را ببیند. ولش کن! با همان موهای فرفری که شبیه پشم گوسفند هست سر قرار می روم.
یک کت سیاه اسپرت هم بهتر است بپوشم؛ نا سلامتی قرار است بمیریم ها!
چشمم به یک ساعت قدیمی جلوی میز آیینه افتاد؛ نمی دانم صاحبش کیست اما یادم هست همیشه اینجا بوده. یک ساعت با صفحهٔ نمایشگر قدیمی و دستبندی سفید است. چطور است با خود آن را به زیر خاک ببرم!
پس از بستن ساعت، آن را روی ساعت 00:00 تنظیم میکنم و باطری آن را در می آوردم . او همیشه این ساعت را دوست می داشت و در این زمان با من صحبت می کرد. چطور شد که رفت؟ آه یادم آمد؛ خودم بیرونش کردم؛ چقدر من در زندگی بعضی وقت ها بی رحم بودم.
بگذریم، به خاطر دارم که روزی از روز ها مقداری از ادکلن سبزم توی جعبه ریخته شد؛ فردای آن روز مورچه ها به جان جعبه افتادند و مزهٔ این ادکلن را دوست داشتند. من هم پیش از رفتن مقداری از این ادکلن به خودم میزنم تا زیر تلو ها خاک خودم را به دست مورچه هایی سپرده باشم که به خوبی می توانند کالبد یک آدم بازنده را بجوند.
ساعت 00:00 شد. صدای قدم زدن کسی می آید؛ سرم را به طرف در بر می گرد....

افسردگیمرگفرشته مرگلباس00 00
یک سردرگم در جنگل سرد امروزی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید