هر دل به سوی دوست راهی دارد و بس
این راز در آن قلب جاهی دارد و بس
هر دیده که از عشق او روشن شود
در سینه چو خاویژ تبی دارد و بس
دردی که ز مهرش به دلم جا خوش کرد
در خویش ز عشقش دوایی دارد و بس
گر سوختم از شوق رخ یار همهشب
این سوز دلم نالهی نی دارد و بس
دل گر به سر کوی وصالش برسد
در حسرت او یک پناهی دارد و بس
هر کس که به معشوق ز جان راه یافت
در مرگ، ز عشقش حیاتی دارد و بس