گشنگی و گرما ترکیب خوبی نیست، کلی هندوانه میخوری ولی یه جای کار می لنگد، هنوز گشنهای و همزمان گرما امان بریده، میخوام خودم را کنترل کنم و غذای هلثی بخورم که مثلا فیت بشم ولی قیمه پریشب، حکم تیر خلاص را دارد کمی میخواهد خوابم ببرد ولی یاد رئیس جان کاه است و جان سوز.
صبح یکهو آمده اتاق میگوید مطمئنی فلان واحد کنتور گاز دارد، با خشم نگاه می کند می گویم دارد، کمی هم توضیحات دیگر میدهم بعد چشم هایش را می بندد و فوت میکند، اینجور مواقع مثلا خودش را دارد کنترل میکند چیزی نگوید البت نه اینکه من چرت گفتم، نه، امروز رئیس در قعر سینوس خودش قرار داره و ناراحته و نمیدونم چرا فک نمیکند ما خونوادش نیستیم که قرار باشه هر ع.ی باشه تحملش کنیم و صرف پول اینجاییم آنهم چقدر؟؟ روزانه 375 هزار تومان به همراه ناهار و ایاب ذهاب و کمی روغن و یک گونی برنج سه ماه یکبار.
سوالی میکند: پول فلانی پرداخت شد؟
-- پرسیدم اوکی شده، در حال صدور چک هستن
رئیس خیلی رو واژه حساس است، البت صبحهایی که دیوونه میشه این حساسیتش بیشتر میشود.
-- در حال صدور چک یعنی پس پرداخت نشده چجوری میگی اوکی شده(کمی سرختر شده و دست چپش روی صندلی ام است و محکم میفشارد)
که همکار دیگر، دوباره میپره وسط میگه پیگیری میکنیم. البت لازم به توضیح است که فقط جلوی ما اینطوری هستند، در بیرون از سازمان مخصوصا جایی که از سطح دانشش بالاتر هستند غلاف میکند و میداند که جای این گه خوریها نیست و میداند نباید از این مسخره بازی ها دربیاره زیرا از زیر میز سطل درآورده و رویش میگیرند که بد هم گرفتند.
همزمان که داشت این حرفها را میزد، به این فک میکردم تا کی باید تحملت کنم همینجا بگم علی رغم اینکه دوست دارم بد دهنی کنم و کاری کنم که از شدت فحشهایی که شنیده عرق سرد روی صورتش بنیشنه ولی میدانم حتی در دنیای موازی هم این کار را نمی کنم و همان تعبیر همیشگی که نمی دانم احترام زیادست، یا ترس آموخته شده ست یا اینکه ولش کن.
هنوز خوابم نمیبرد و گرم است و حوصلهی کاری نیست و به فوت رئیس فک میکنم که تازگیها شدتش زیاد شده، مامان نشسته اوشین را برای بار نوزدهم از تماشا با دقت و ولع میبیند که اوشین کودک را خونوادهاش بخاطر پول میفرستنش خونواده ی اون زن تاجره فعلگی کنه که خونوادش یک گونی برنج بیشتر بگیرند.