النا فرّانته نویسندهای ایتالیاییست که هویتش تا به امروز ناشناس مانده. شهرت آثارش مرزهای دوری را فتح کرده، اما خودش انگار تن به اشکال مدرن شهرت ندادهاست. در لیست شخصیتهای تاثیرگذار جهان راهیافته، جوایز ادبی گوناگونی را درو کرده، اما اثری از او در هیچ فضای عمومی دیده نمیشود. از میان آثارش، گذار من به «دختر گمشده» افتاد که در سال ۲۰۰۶ نوشته، و حین خواندن رمان، رویای رمان خواندن در زمانهای دور در دلم زنده شد، زمانی که فاصله میان مولف و خواننده، متضمن اصالت خود متن بود. تنها نشانه همین اثر پیشروی خواننده بود، نه حالا که زیر ده ثانیه میتوان، تمام جادو متن را، با دیدن عکس جدید نویسنده در حال نوشیدن شراب سال نو از میان برد.
رمان شرح سفر تابستانی زنی میانسال است که بهانه مواجه دوباره او با گذشته میشود. راوی، که همان شخصیت اصلی داستان باشد، در وضعیتی اصطلاحا «چشمچران»، متوجه خانوادهای سنتی در ساحل محل تفرجگاه میشود، که روابط میانشان، او را به یاد حوادث گذشته، روابطش با فرزندانش، همسرش و ماجراجوییهای عاطفیاش میاندازد. این تمهید نویسنده، برای قرار دادن راوی در این وضعیت چشمچرانی، مرکزیترین تصمیم در شکلدهی ساختار داستان است. راوی چشمچران، اطلاعات زیادی از آنچه میبیند ندارد. تمام شخصیتها و حوادثی که او میبیند و روایت میکند، در فاصلهای از او قرار گرفتهاند و او دسترسی مستقیمی ندارد به آنچه میانشان میگذرد. وقتی با چنین شخصیتهایی روبرو هستیم، سوال بنیادین در روایت این است: شخصیت (راوی) به چه چیزهایی توجه میکند؟ آنچه مورد توجه او قرار میگیرد، شخصیت او را پردازش میکند.
به بیان دیگر، در رمانهایی که سازماندهی راوی و پرسپکتیو روایی اینگونه است، ما تماما با توجه شخصیت به امور بیرونی روبرو هستیم، و اینکه آنچه میبیند را، چرا میبیند؟ یا به تعبیر دیگر، چرا توجهاش مشخصا به این امور، و نه امور دیگر جلب میشود؟ فرّانته، مهارت بسیار بالایی در پرداخت شخصیت مرکزیاش ارائه دادهاست. در واقع با تنظیم توجه او در طول رمان، ما با خود راوی آشنا میشویم. به زبان دیگر، تمام شخصیتهایی که از دور میبینیمشان و زیاد از آنها چیزی نمیدانیم، دارند شخصیت مرکزی (راوی) ما را میسازند. زن میانسال حاملهای که در شرف وضع حمل است، زن جوانی که دختر کوچکی دارد و شوهر غولپیکری، پسر جوان غریقنجات خوشتیپی که درگیر روابط عاطفی میشود، همه اینها اپیزودهای زندگی گذشته شخصیت مرکزی را تداعی میکنند. نکته جالب توجه این است که خود شخصیت اصلی در طول داستان، وارد کنش و واکنشهای شدید با شخصیتها نمیشود. او عمدا نظارهگر است، و همین نحوه دیدنش است که شخصیتش را یگانه میکند.
فرّانته یک قدم فراتر هم میگذارد، و میان شخصیت اصلی و باقی شخصیتها – با وجود ارتباط مستقیم محدود – نوعی ارتباط پیچیده طراحی میکند. ما میبینیم که راوی ناگهان باید میان همان دو راهی قدیمی خودش برای شخصیت دختر جوان تصمیمگیری کند. او همان سوال همیشگیاش را در غالب زنی جوان بازمییابد: آیا اصالت با ماندن و تن دادن به ارزشهای خانوادگیست، یا رفتن و رها شدن و یافتن خویش؟ فرّانته، با طراحی بسیار منسجم نظام راوی و پرسپتیکو، و بعد از آن نظام پیرنگ، تمام اعضای ساختمان روایتش را سازماندهی میکند و به هدف نهایی خود میرسد: پردازش شخصیت زنی میانسال، زیبا و موفق، که با زنانگی، مادرانگی، خانواده، گذشته، رهایی و عشق درگیر است.
صحبت از کیفیت ترجمه یک اثر، بدون دسترسی و مطالعه دقیق متن اصلی جایز و آنچنان هم معتبر نیست. اما با آشنایی محدودم از زبان ایتالیایی، بنظر میرسد حاتمی، دقت و وسواس زیادی در این ترجمه به خرج دادهاست. سرعت حرکت خواندن، انتخاب کلمات صحیح برای ارائه عواطف، مکانها و شرایط روحی، و همچنین حفظ ظرافت بیان راوی زن، در ترجمه بسیار دقیق عمل کردهاست. این رمان را حتما با ترجمه ابولحسن حاتمی بخوانید که مترجم چیرهدستی در ادبیات ایتالیاست.
در نهایت، فرّانته، در رمان «دختر گمشده» سربلند است. روایتش بُعد و عمق یافته، شخصیتش توسط توجههایش طراحی شدهاست و به خوبی توانسته تعارضات درونی یک شخصیت فردی را به نمایش بگذارد. زنی که به آسانی میتوان با رویای رهاییاش همذاتپنداری کرد، و با هزینهای که برای این رویا میپردازد گریست.