ویرگول
ورودثبت نام
دانیال عماری
دانیال عماری
خواندن ۸ دقیقه·۳ سال پیش

هدایت چه ارتباطی با منِ نویسنده‌یِ دهه هفتادی دارد؟


نوشتن از صادق هدایت هم جرئت می‌خواهد و هم ضرورت. نویسنده‌ای که تصویر ما از شخصیتش، چنان سایه‌ای بر آثارش انداخته، که مواجه با متونش بدون پیش‌داوری‌های جمعی، ناممکن به نظر می‌رسد. هدایت، به پرتره‌ی روشنفکر بودن در دیدگاه عموم‌ تبدیل شده‌است. نه فقط ظاهرش، بلکه زیستش، خارج درس خواندنش، طردشدگی‌اش و از همه مهم‌تر نحوه‌ي‌ اتمام زندگی‌اش، توانسته یک خرده‌تیپ – اگر این کلمه صحیح باشد – ایجاد کند که پیروان یا مخالفانی دارد. کمتر کسی را می‌توان پیدا کرد که درباره‌ی صادق هدایت نظر نداشته باشد، یا متنفران دو آتشه دارد، یا هواخواهان متعصب. این دوگانگی شدید در نگاه به هدایت شک‌برانگیز بنظر نمی‌رسد؟ چرا صادق هدایت در برخی متون تحلیلی، کافری مرتد و بی‌خداست که تحت تاثیر افیون‌ها به این روز درآمده و این کفریات را نگاشته است؛ و در متونی دیگر، او تا جایی ستایش شده که جایی برای نگاه منتقدانه هم نمانده است؟ بی‌شک این جدال نشان از تاثیر شگرف هدایت دارد، اما نماینده‌ی یک کج‌فهمی پایه‌ای هم هست. بنظر می‌رسد که در برخورد با هدایت، بیش از آنکه با متون تولیدشده توسط وی برخورد شود، با خود شخص هدایت، ‌و تصویر مبهم و متوهمی که از وی در دست است مواجه شده است.

طی برنامه‌ای که برای شناخت صد سال داستان‌نویسی معاصر ایران ترتیب داده‌ام، هرماه را با یکی از نویسندگان تاثیرگذار در این دوره می‌گذرانم. در شروع حرکت، با صادق هدایت برخورد کردم و تمام تمرکزم را به کار بستم تا با نگاهی متفاوت به وی نزدیک شوم. نقطه‌نظری که آثار هدایت، کارنامه‌اش، مسیر حرکت‌هنری‌اش و جریان اندیشه‌ای که ایجاد می‌کند را هدف قرار دهد، نه هر حاشیه دیگر را. راستش را بخواهید سخت هم نبود. به خیالم، برای نویسندگان جوانِ این روزهای ایران، دیگر آن وجوه حاشیه‌ای هدایت، مانند گذشته جذابیت ندارند. شاید نگاه و روش هدایت، برای نویسندگان دهه‌های گذشته دارای کاریزمای بخصوصی بوده باشد، اما جوان دهه ۶۰ یا ۷۰ ایران امروز، آن‌قدر از این سرگذشت‌ها شنیده‌است، یا آن‌قدر ستیز نسبت به اعتقادات سنتی و دینی داشته یا دیده است، که هدایت از منظر ظاهری، می‌شود یکی مثل همه؛ و این بسیار خوب است، زیرا مجال را برای مواجه بی‌واسطه با خود آثار هدایت فراهم می‌کند. در ادامه مقاله می‌خواهم به چند کیفیت حاضر در آثار هدایت اشاره کنم که منجر به ماندگاری وی شده‌است. کیفیاتی که برای منِ نویسنده امروز، که صد سال از هدایت کوچکترم مسیرساز و ضروری بنطر می‌رسند.

هدایت بی‌شمار داستان بد دارد. بد به معنای ضعیف، ضعیف به معنای مفهوم‌زده، ایدئولوژي زده و حتی توهین‌آمیز و نژاد‌ستیز. هنگام خواندن این داستان‌ها، بسیار شک‌زده شده بودم. متوجه شدم که اولین کج‌فهمی ما از هدایت همین نگاه تک‌بعدی، یک‌دست‌ساز و نهایتا بت‌ساز است. این داستان‌ها هیج ارتباطی با تصویر من از هدایت نداشتند، هرچند این آثار اندیشه وی بودند در مقطعی از سیر حرکت اندیشه‌اش. برای مثال داستان «سایه مغول» هیچ فرقی با سیستمی‌ترین و ارزشی‌ترین آثار تولیدی این‌ روزهای ایران ندارد. فقط هدف توهینش متفاوت است. بدِ ترک‌ها و مغول‌ها را می‌گوید و تلاش می‌کند ایران گذشته‌های دور را یادآور شود، آن‌هم در فرمی بسیار ساده‌انگارانه و دم‌دستی. اگر فرم را نتیجه ایده بدانیم، ایده‌ی ابتدایی هدایت در این داستان، نتیجه‌ای جز ساختاری پیش‌پاافتاده نخواهد داشت. یا در داستانی دیگر به نام «زنی که مردش را گم کرد» هدایت تلاش می‌کند، تصویری از وضعیت زن ایرانی ارائه کند؛ اما آن‌چنان راوی ایدئولوژیکی به کار برده است، که گویی بیشتر از آنکه با شرح وضعیت روبرو باشیم، با قضاوت روبروییم. باز هم در ساختار این داستان، تمامی نظام‌ها در حال ارسال پیامی روشن‌اند. یکی دیگر از آثار سطحی هدایت، که بسیار هم مشهور است، «داش‌آکل» است. داستانی که هیچ ارتباطی به هدایتی که می‌شناسیم، با آن دغدغه‌های امروزی‌اش ندارد. قهرمانی دارد و ضدقهرمانی. مبارزه می‌کنند، نتیجه هم قابل پیش‌بینی است.

اما درباره‌ی چند داستان انگشت‌شمار، ماجرا تماما متفاوت است. آثاری که در آن‌ها، جهشی چشم‌گیر در داستان‌نویسی معاصر ایران رخ داده است. شنیده‌اید که می‌گویند، یک نویسنده باید چهار صفحه بنویسد، تا آنچه در ذهنش پرسه می‌زند در صفحه‌ی پنجم ظاهر شود؟ گویی همان نویسنده باید سال‌ها اثر خلق کند، تا گل ایده‌اش در یک یا دو اثر شاخص خود را نشان دهند. هدایت – با سخت‌گیری – در داستان‌کوتاه‌های «سه قطره خون»، «زنده‌بگور» و «سگ ولگرد» و رمان «بوف کور» توانسته است به شکل قابل توجهی رشد کند و سطح کیفی داستان در این قالب را یک تکان اساسی بدهد. در این آثار با نوعی پیچیدگی روبرو هستیم که شبیه تصویر ما از هدایت است، و وقتی به تحلیل ساختار آن‌ها می‌پردازیم، از فهم عمیق هدایت از زیبایی آگاه می‌شویم. بنظر می‌رسد، خود هدایت هم می‌دانسته این چند اثر محدود نقطه جهش وی هستند، زیرا می‌بینیم که در الگو و معنا، این چند داستان، شباهت‌های فراوانی با هم دارند. گویی هدایت بعد از تلاش‌های بسیار، راهش را یافته و توانسته با آن الگو، چند اثر ماندگار برجای بگذارد.

مواجه با هدایتِ سطحی در برخی از داستان‌هایش، به من اعتماد به نفس داد. اینکه می‌توانم هدایت را بررسی کنم، فارغ از نام و سر و صدایش، یادآور نگاهی حرفه‌ای است. از آن لذت‌بخش‌تر مسیری‌ست که وی طی کرده. مسیری که پر از تغییر روش و اندیشه بوده‌است. این دومین ویژگی برجسته هدایت بود. هدایت هر لحظه منتقد خودش است و در این مسیر چنان صادق است که هنر را به شکل کاملا بی‌پرده به نمایش در می‌آورد.

«چون برای من هیچ اهمیتی ندارد که دیگران باور بکنند یا نکنند - فقط می‌ترسم که فردا بمیرم و هنوز خودم را نشناخته باشم»

این جملات که در اولین صفحه از رمان بوف کور توسط راوی نوشته می‌شود، بازگوی رویکرد هدایت نسبت به خودش و هنرش است. واضح است که هدایت، مراحل اندیشگانی متفاوتی را پشت سر می‌گذارد و دلیل تفاوت و تنوع در آثارش هم از همین مسئله ریشه می‌گیرد. در برخی از آثار وی همان‌طور که اشاره شد، نگاه سطحی به موضوعات واضح است، اما همین منتقد خود بودن وی را به سوی آثاری درخشان راهنمایی می‌کند. هدایت خیلی اوقات ترسناک است زیرا کاملا شفاف است. صداقت و بی‌پردگی در متونش موج می‌زند. می‌گویم صداقت، بخوانید اصالت. زیرا صداقت متن آن‌جا بروز می‌یابد، که متن شبیه هیچ اثر دیگری نباشد؛ و این ویژگی در آثار هدایت مشهود است. اگر به آثار برجسته وی دقت کنیم، می‌بینیم که تاکید بسیار شدیدی بر خود کنش نوشتن دارد. راوی بوف کور در حال نوشتن برای سایه‌اش است. راوی داستان کوتاه سه قطره خون بلاخره خودکار دریافت کرده تا بنویسد. داستان زنده بگور نوشته‌های فردی‌ست که جنب جسدش یافت شده است. گویی هدایت، تفکر را در ادامه مسیر نوشتن می‌دانسته است. نوشتن همان تفکر است، و تفکر فقط از راه نوشتن رخ می‌دهد. بنظر می‌رسد که هدایت، تنها در خلوت و نوشتن‌هایش قادر بوده با خود یگانه و حقیقی‌اش روبرو شود و او را بشناسد. انزوای کاریزماتیک هدایت را می‌توان از این مسیر رصد کرد. هدایت هرچه می‌نویسد و باورش به نوشتن افزایش می‌یابد تنهاتر و در عین حال آگاه‌تر می‌شود.

وجه دیگر و بسیار جریان‌ساز و حرفه‌ای هدایت، یافتن ریشه‌ها و تبار اندیشگانی‌اش است. دغدغه‌مندی هدایت، برای یافتن پدران فکری‌اش بسیار قابل ستایش است، زیرا نشان از حس عمیق مسئولیت‌پذیری و ضرورت تفکر برای وی دارد. می‌بینیم که او دست به تفسیر و تصحیح خیام می‌زند. شاعری که در زمانه خودش، چنان در اندیشه تنها بود که آرای‌ وی برای آن دوران هنوز شک‌برانگیز بنظر می‌رسد. مشهود است که ریشه‌های اندیشه‌ی خیام و هدایت بسیار به هم شبیه هستند: مبارزه با خرافات و ناآگاهی جمعی. هدایت از یافتن خیام چنان خوشحال است که انگار پدری گمشده را یافته است. او با بررسی خیام، خود را به وی متصل می‌کند و به عنوان ادامه‌دهنده این مسیر فکری معرفی می‌شود. از طرف دیگر می‌بینیم شروع به ترجمه آثار ژان پل‌سارتر و فرانتس کافکا می‌کند. متفکران و نویسندگان درخشانی که در همان بازه زمانی در اروپا اندیشه‌های تازه‌ای درباره انسان ارائه می‌دادند. از سوی دیگر می‌دانیم که هدایت از اولین خواننده‌های متون فروید در ایران است. تمام این اتصالات،‌ نشان از این دارد که هدایت مسیر حرکت اندیشه‌اش را یافته است. پدران گذشته و فعالان امروزی جهان‌بینی‌اش را یافته است و همین جدیت او در یافتن راه، آثارش را جهت و هدف می‌بخشد. می‌بینیم که وی، در سال‌های پس از زیستش، بدل به پدر اندیشگانی نویسندگان دیگری می‌گردد و هنوز هم این مسیر ادامه دارد. میان خط به خط تمام نویسندگان فارسی‌زبان معاصر، هدایت به ما دست تکان می‌دهد.

هدایت تنها داستان‌نویس نبوده است. از مجموعه آثار او می‌بینیم که وی در تمامی سطوح اندیشه دستی داشته. در نوشته‌های پراکنده‌اش، ‌از موسیقی صحبت می‌کند تا گیاه‌خواری؛ و از همه جالب‌تر مطالعه‌ی گسترده وی در زمینه فرهنگ عامه است. این رفتار هدایت، دهن‌کجی به این برداشت است که روشن‌فکر از مردم جدا شده و ارتباطش را به کل قطع می‌کند. می‌بینیم که هدایت، با وجود اینکه یک شاهزاده قجری و درس‌خوانده‌ی پاریس آن سال‌هاست، دست به پژوهش در زمینه فرهنگ عامه می‌زند. ترانه‌های عامیانه را جمع‌آوری می‌کند و می‌کوشد ارتباطش را با مردم – به ساده‌ترین معنایش – حفظ کند. این کنش هدایت، باز هم نشان از جدیت او دارد. گویی رسیدن وی به سطحی ناآشنا از اندیشه، از مسیر فهم عوام گذر کرده است.

هدایت، برای منِ نویسنده‌ی دهه هفتادی هنوز زنده است. نه تنها آثارش از منظر فرمی و کیفی، بلکه فهم و رویکردش به هنر، به عنوان یک هنرمند با دغدغه‌های امروزی و معاصر. در یک ماه همراهی با آثارش، توانستم نوعی صمیمیت کاملا شخصی با متونش برقرار کنم، متونی که بعضا از مسائل امروزی من بسیار دور باشند، اما الگوی پرداخت به موضوعات در هدایت زبان‌زد است. هدایت آن نقطه‌ایست که هر نویسنده می‌تواند با خیال راحت به آن نگاه کند و با اطمینان بگوید: چقدر راه مانده که نرفته‌ام. یا به تعبیر دیگر، آسمان اندیشه یک نویسنده چقدر می‌تواند گسترده باشد.

دانیال عماریصادق هدایتادبیاتبوف کورنویسندگی
یک داستان‌نویس جوان، غرق در ادبیات و هنر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید