
سالهاست به ردپای اندیشه و آثار صادق هدایت در تاریخ ادبیات داستانی معاصر فکر میکنم. جایی از استادی شنیده بودم که در فضای خالی میان خطوط تمام آثار داستانیِ بعد از هدایت، میتوان نیشخد تلخ او را دید که به ما میخندد. گویی تبار فکری او، خواهناخواه تمام داستاننویسان پس از او را متاثر کردهاست. هوشنگ گلشیری در سخنرانی مشهور «جوانمرگی در ادب فارسی» به سال ۱۳۵۶ صراحتا میگوید، هدایت من و نسلهای قبل از من را تربیت کرد، و من تاریخ معاصر ایران را از خلال آثار او، از درون و نه از برون فهمیدهام.
اما کار آنجا سخت میشود که شناسایی ردپای اندیشه هدایت، با داستاننویسی امروز – حداقل آثار که میشناسم – و همچنین داستانهای خودم دشوار است. در مطالعه آثارهدایت، همواره با سطح بالا و منحصربفردی از اندیشه – بخصوص برای زمانه خودش – مواجه شدهام، اما برایم سوال بوده که او چگونه و با چه اندیشههایی در میان خطوط ادبی پس از خودش ماندگار شدهاست.
برای فهم بهتر تاثیرات صادق هدایت، منظومه فکری او را به سه شاخه کلی تقسیمبندی کردهام، که میتوان جوانههایی که بر این شاخهها زده شدهاست را تا حدودی شناسایی کرد.
یک شاخه از آثار هدایت – که برجستهترین آثار او را هم شامل میشود، آثاری هستند که پیرو نگاهی جبرگرایانه، روانشناسانه و متاثر از اندیشههای رمانتیک و اکسپرسیونیستی تولید شدهاند. جایی که هدایت – برخلاف جمالزاده – هرگونه امکان سعادتمندی در بشر را مردود میداند، چرا که نفرینی بنیادین در ذات خود بشر وجود دارد که تنها مرگ رهاییبخش آن است. درست مانند ادبیات رمانتیک قرن ۱۸ و ۱۹ اروپا، بیماری و شرایط خاص روانی شخصیتها در مرکز توجه آثار هستند. این نگاه هدایت که بسیار هم ضدتمدن و مبارزهجویانه است، خودش را در داستانهای ماندگار هدایت مانند «سه قطره خون»، «زندهبگور»، «بوف کور»، «سگولگرد»، یا حتی «مردی که نفسش را کشت» نمودار مکند. در این آثار هدایت اندیشهای را وارد ادبیات فارسی کرده، شخصیتهایی خلق کرده و نگاهی به جهان ارائه داده که پیش از او در ادب فارسی سابقه نداشتهاند. میتوان تاثیر این شاخه از اندیشه هدایت را در آثار نویسدگانی مثل بهرام صادقی، کاظم تینا، عباس معروفی و… ردیابی کرد.
یک شاخه دیگر از تفکر هدایت – که در مواجه امروزی با او، عمدتا آثار ناامیدکنندهاش را تشکیل میدهند – متاثر از ادبیات رئالیستی و ناتورالیستی قرن ۱۹ اروپا و بیش از همه گرایشات سوسیالیستی در ادبیات است. داستانهایی که حرف اصلیشان این است: «نگاه کنید این ملت را که چگونه در فقر و جهل خود اسیر شدهاند». هدایت در این شاخه از اندیشهاش که از لحاظ حجمی بزرگترین بخش آثارش را تشکیل میدهد، با نگاهی اجتماعی به انسان و انتقاد از وضعیت موجود، نقش روشنفکری را دارد که از سیاهیهای جامعه مینویسد. مذهب را به انتقاد میکشد، مردسالاری و وضعیت زنان در جامعه عقبمانده ایران را بازنمایی میکند، از فقر و جهل و نداری و زشتیهای جامعه میگوید و ادبیات را یک دستگاه انتقادی به وضع موجود میداند. پیش از او، جمالزاده هم متاثر از ادبیات غرب، با مجموعه داستان «یکی بود یکی نبود» - البته با بینش و ساختار روایی متفاوت – همین مسیر را پایه گذاری کرده بود و پس از هدایت هم این ارثیه او وارثانی مانند صادق چوبک، جلال آلاحمد و… دارد. این اندیشه هدایت را میتوان در داستانهای «زنی که مردش را گم کرد»، «داش آکل»، «علویه خانم»، «حاجی مراد»، «آبجی خانم» و… ردیابی کرد.
پیش از رفتن به شاخه نهایی و بسیار متفاوت اندیشه هدایت، لازم است به چند جوانه خشکیده هم در اندیشه او اشاره کرد. در برخی از داستان کوتاههای او، نوعی رفتار ضدنژادی نسبت به اعراب، سیاتش ایران باستان، پرداختن به آیینهای زردشتی و بودایی هم دیده میشود، که به نظر از دونترین سطوح اندیشه هدایت هستند. طوری که اصلا نمیتوان آنها را اندیشه نامید. عدم ادامه یافتن این نگاهها در آثار نویسندگان برجسته بعد از او خود معین این نظر است. داستانهای «آتشپرست»، «آفرینگان»، «آخرین لبخند» از نمونههای این شاخه از آثار اویند.
اما مهجورترین و کمحجمترین اما پیشروترین شاخه از اندیشه هدایت – که تنها در یک اثر از او خودش را نمایان میکند، بیش از همه مورد اغفال واقع شدهاست. کتاب وغوغ ساهاب، که به همراهی مسعود فرزاد به سال ۱۳۱۳ نگاشته شدهاست، هدایت را همجوار با اساسیترین نظریههای ادبیات جهان قرار میدهد. وغوغ ساهاب نه به مسائل انسانی و اجتماعی، که به خود مدیوم ادبیات و زبان میپردازد. پیگیری نظریات متفکرانی مانند نیچه، هایدگر، و بعدها بارت و دریدا، که در حال واسازی زبان و ارتباط آن با نوع اندیشهورزی بودند، نشان از مسئلهمندی هدایت در سطح بسیار بالا دارد. وغوغ ساهاب پر از اشکالات نگراشی، تغییر سنتها جاافتاده روایتگری و به سخره گرفتن تمام روشهای کهن داستاننویسی است که عمدتا هم به صورت حکایتهای کهن، شعرگونه ارائه شدهاند. هدایت در این کتاب به نقد فضای هنری-فرهنگی زمانه خودش هم میپردازد. میتوان این کتاب را از جمله پیشروترین آثار ادبی معاصر به حساب آورد، که مسئلهاش خود مدیوم هنر و ادبیات بوده نه پرداخت به مسائل انسانی. نگاهی که بسیار در اروپای قرن بیستم مورد توجه قرار گرفتهاست.
ردپای این شاخه از اندیشه هدایت بسیار گنگ و ناشناس است. میتوان نشانهایی از آن در آثار بهرام صادقی و مجید خادم پیدا کرد. آثاری که هم نویسندگان محدودی دارند هم مخاطبان محدودی.
طوری که صادق هدایت خودش را نشان داده، این سوال همواره پا برجاست که او چگونه نویسندگان بعد از خودش را بدون آن که بدانند متاثر کردهاست. سوال کنونی اما این است که برای داستاننویس ایرانی امروز، با مسائل و معضلات و دغدغههای کاملا متفاوت از اوائل دهه ۳۰ شمسی، هدایت چه میراثی میتواند داشته باشد؟