ویرگول
ورودثبت نام
دانیال عماری
دانیال عماری
خواندن ۳ دقیقه·۶ ماه پیش

یادداشتی بر حسرت - ظاهرفروشی رندانه یک روان‌شناس


کتبی که جایی میان نظام‌های اندیشگانی در حوزه علوم انسانی ایستاده‌اند و با تمرکز بر یک مفهوم مرکزی بنا می‌شوند، میتوانند بسیار جذاب باشند. آثاری که نه خشکی و ناآشنایی رساله‌های فلسفی یا روانشناختی را دارند و نه در ورطه کتب ساده‌انگارانه‌ی موفقیت می‌افتند. نویسندگان این کتب عمدتا متخصصین بسیار حاذقی در یکی از شاخه‌های علوم انسانی هستند، که علاقه بسیار زیادی به هنر، فلسفه و باقی حوزه‌ها نشان می‌دهند و عمدتا هم از دانش قابل اتکایی در آن حوزه‌های برخورداند.

این کتب، طیف وسیعی از مخاطبان را مورد توجه قرار می‌دهند، چرا که جایی درست میان تخصص صرف، و ساده‌سازی موضوع ایستاده‌اند. نهایتاً هم تلاش می‌کنند نظریاتشان را با آوردن مثال‌هایی از آثار شاخص هنری شرح و بسط دهند و یک نگرش جدید نسبت به موضوع پیشنهاد شود.

یک هفته پیش از عزیمت از ایران به مقصد رم، به کتاب‌فروشی‌ای که تابستانی دور در آن کار می‌کردم سری زدم و و سه کتاب از نشر بید‌گل برداشتم با عناوین: انتظار، حسرت و سوگ.

انتظار توانسته بود شرحی دقیق، مبسوط و به اندازه از مسئله‌اش ارائه کند. سوگ را هنوز نخوانده‌ام. حسرت شکست خورده‌است. تجربه مطالعه کتاب، یکی از عجیب‌ترین تجربه‌های خواندن متون غیر روایی بود. چرا که تا صفحه آخر هم نتوانستم دریابم مشکل از ترجمه‌است، یا آشفتگی حرکت کتاب، یا ظاهرفروشی بی‌نتیجه قلم مولف.

عنوان «حسرت، در ستایش زندگی نازیسته»، تقریباً هیچ ربط مستقیمی به مطالبی که درباره‌اش می‌خوانیم ندارد. در ابتدا با تردید به این گزاره نزدیک شدم. در آن دام همیشگی افتادم که شاید من مطلب را نمی‌گیرم. اما بعد دیدم که نه، هم مترجم و هم مؤلف هر دو خراب کرده‌اند.

مشکل کجاست؟ مشکل عمده کتاب – اگر مسأله ترجمه را چند لحظه‌ای نادیده فرض کنیم چرا که امکان اثباتش را فقط در صورت دسترسی به متن اصلی داریم – عدم تمرکز مؤلف بر حوزه‌ی مورد بحث است به دلیلی عدم آشنایی با سیالیت و ریتم متن. تقریباً هر پرسش جدیدی که در طول پنج فصل کتاب مطرح می‌شوند، طی چند صفحه آینده با پرسش دیگری جایگزین می‌شوند که ضرورتاً ربط مستقیمی به بحث پیشینی ندارند. گویی فیلیپس آن‌چنان قادر نبوده سیر حرکت منظم و منسجمی برای پیش‌روی مطالب ارائه کند.

هنگام مطالعه بخش‌هایی از کتاب، من نویسنده را ظاهر‌فروشی می‌دیدم که با ارجاعات تند و ناگهانی به خرواری نام از نویسنده و روان‌کاو و متفکر، سعی در گم کردن راه مخاطب دارد، گم‌کردنی که مشخصاً در خدمت هدفی ساختاری نیست. گویی فیلیپس در ایجاد توالی روشنی برای مباحثش اصلاً موفق نبوده و نتوانسته ریتم پیشروی مطالب را کنترل کند. و کوبش‌های ناگهانی نقل‌قول‌های شک‌برانگیز از فروید و لکان هم در دو سوم پایانی کتاب بی‌ثمرند و ما سر شده‌ایم.

مشکل اساسی این است که کتاب نه شمای یک اثر پیچده فلسفی به خودش می‌گیرد که مرا مرعوب کند، نه شفاف در مقام کتابی برای مرهم‌گذاشتن بر درد‌هایم عرضه می‌شود و نه به درستی در آن جایگاه میانی که اشاره شد قرار می‌گیرد. کتابی است که می‌خواهد فراتر از چیزی باشد که هست، با سوار شدن بر دوش سیر کثیری از نام‌ها، عبارت‌های به ظاهر پیچیده و پرداختن به مطالب از مدخل‌های ناآشنا.

حسرت اصلاً نتوانسته رسالت این کتاب‌های میان‌رشته‌ای را به ثمر برساند. مسأله نه فقدان دانش مؤلف است و در نهایت ترجمه – که آن هم کم اشکال نیست. مسأله عدم توجه کافی به سیالیت متن است و افتادن به دام ارجاعات اعتباربخش و پیچیدگی‌های ساختگی.

علوم انسانیمطالعه کتابنشربیدگلروانشناسینقد کتاب
یک داستان‌نویس جوان، غرق در ادبیات و هنر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید