در اتاق 20 متری خودم نشسته ام و به اتفاقات امروزم فکر میکنم.
به راننده ی اسنپی که در تمام طول مسیر مغز من را خورد تا به من اثبات کند " وضع مملکت ما هیچوقت بهتر نخواهد شد و همه باید فرار کنند".
به یکی از هم دانشگاهی هایی که امروز جشن خروج از کشورش را گرفت به همه ی ما به خاطر قبول شدن درخواستش در فلان دانشگاه فخر میفروخت و میگفت "من دیگه از شر این کشور راحت شدم".
به همکارم که هر روز از اوضاع بد اقتصادی کشور میگوید و هر روز یک نفر از حکومت را مقصر بی ثباتی قیمت دلار میکند.
به یکی از پسران فامیل که هر بار او را میبینم شاغل نبودن خودش را به مشکلات دولت ربط میدهد و با افتخار از اینکه هیچ شرکتی به او کار نمیدهد سخنرانی میکند.
اما چرا؟ آیا واقعا همه ی این مشکلات ما را احاطه کرده اند و ما به چز پذیرش و سرتکان دادن کار دیگری نمیتوانیم بکنیم؟
چرا همه فکر میکنیم راه ایده آل زندگی خروج از کشور است؟ چرا به کودکان خود یاد میدهیم که آمریکا و کانادا و... آرمان شهر هایی هستند که باید برای رسیدن به آنها هر کاری بکنند؟
شاید، فقط میگویم شاید، این مشکلات حاصل همین رفتارهای تشدید شده ی خود ما هستند.
شاید کسی که بیکار است و شرکتی او را قبول نمیکند، توانایی انجام کار ندارد و از آن مهم تر حاضر نیست انتظاراتش را پایین بیاورد و با کارآموزی، چند ماه اول آموزش درست حسابی ببیند. شاید مدرک تحصیلی ما ناخودآگاه به ما این پیش فرض را داده که مهندسیم و باید حقوق چند میلیونی دریافت کنیم.
شاید بشود اینگونه دید که همین افرادی که بالا میروند و در راس امور قرار میگیرند، خود ماییم. من و شمایی که این متن را میخوانید، ما ذره ذره رشد میکنیم ولی وقتی به مدیریت میرسیم فراموش میکنیم همه ی انتقاداتی را که به دیگران داشتیم.
به ترافیک اعتراض میکنیم ولی حاضر نیستیم درست رانندگی کنیم، از کند بودن مراحل اداری میگوییم اما وقتی خود ما در پشت باجه مینشینیم کار مردم در اولویت آخر قرار میگیرد، از عدم رونق اقتصادی مینالیم ولی همه ی پول هایمان را در بانک انبار میکنیم.
تا جایی که علم محدود من قد میدهد، هوای خارج عین هوای ماست، زمینش هم طلا و جواهر ندارد، آب هم که همه جا آب است، پس چرا مرغ آن ها غاز است؟
پراکنده حرفهایم را زدم، اما خلاصه ی مطلبی که عارض آن هستم این است که شاید انقدر خارج از ایران را برای خودمان و اطرافیانمان بزرگ کرده ایم که همه را از ایران ناامید کرده ایم، در صورتی که همین ایران خودمان، همین مملکتی که داریم نتیجه ی هر آن چیزی است که ما انجام داده ایم و میدهیم. هیچوقت هیچ چیز تغییری نمیکند، مگر اینکه خود ما تغییرش دهیم.
کاش به جای اینکه همه ی تلاش خود را برای راضی کردن اطرافیان از فرار از این مملکت کنیم، به خودمان نگاه کنیم و ببینیم شاید، شاید، شاید دلیل وجود مشکلاتی که از آن مینالیم خود ما باشیم، شاید هم درد و هم درمان خود ماییم. شاید.