سرمقاله | شماره ۸۱ | مهسا دستمالچیان
انتظار چیزی را کشیدن بیرحم است و در لحظات زیادی باعث میشود ناامیدی در تمام وجودت رخنه کند. دوستی همیشه میگوید امید برای آدمی خطرناک است؛ اما از این عقیده به ظاهر نامحبوب او که بگذریم، ناامیدی تن آدم را رنجورتر میکند. ته این بازی ملال است و آخرت ملال زندهمانی.
این روزها منتظریم مثل باقی دنیا، شر کرونا کم و کمتر شود و بتوانیم به زندگی عادی در تمام ابعاد برگردیم. شاید هم بهتر باشد به جای زندگی عادی، از زندگی سابق یا زندگی قبل از کرونا استفاده کنیم!
منتظریم دانشگاه بعد از 3 نیمسال تحصیلی باز شود تا دانشگاه، دانشگاه باشد؛ نه یک مشت صفحههای کلاس مجازی و سامانه درسافزار و خروارها امتحان و تمرین و پروژه. تا کنار درس و مشق، کلی فرصت و خاطره و تجربه در گوشههای دانشگاه ملال را کمتر کنند.
منتظریم به جای اینکه در اتاق و تنها درس بخوانیم، با دوستهایمان روانه سایت یا نیمطبقه شویم تا یک ساعت درس بخوانیم و سه ساعت طی استراحتکردن خوش بگذرانیم. یا راهی سالمط و کتابخانه شویم و هر چهار ساعت را درس بخوانیم.
منتظریم اگر شبی دیر خوابیدیم فردایش لپتاپ را باز نکنیم و بعد از نوشتن سلام بخوابیم تا خسته نباشید آخر؛ بلکه فردایش به سختی از تخت جدا شویم، مسیری به سمت دانشگاه طی کنیم، سر کلاس بخوابیم و بعد از بیداری با دوستانمان املت بخوریم.
منتظریم دوستیهایمان در پیامها و تماسهای صوتی و تصویری خلاصه نماند و هرکدام کتابی خاطره با دوستانمان برای به یاد آوردن بسازیم.
منتظریم فعالیت دانشجویی اینگونه محدود به مجازی و بدون شور و شوق بیشتر برای فعالیت نماند. مثلا همین نشریه خودمان؛ منتظریم جلساتش دوباره در کلاسهای کف دانشکده تشکیل شود و بتوانیم برای بهتر کردن متنها با نویسنده روی چمن بنشینیم و با هم یاد بگیریم. برای جلد بچهها را جمع کنیم و دنبال عکاس و دوربین باشیم و به عکسگرفتن ادامه دهیم تا یکیاش راضیکننده باشد. باز هم شبهای انتشار شبهای پرفشاری باشد، اما فردایش برویم مجوز چاپ بگیریم، در نیمطبقه نشریهها را تا کنیم و در نهایت در استند قرار دهیم و هر یک نشریهای که در دست دانشجوها میبینیم جانی به جانمان اضافه کند.
منتظریم این روزها تمام شود، ناامیدی در تنمان نماند و در روزهایی که باید در اوج زندگانی باشیم، گرفتار زندهمانی نشویم و انتظار چیزی را کشیدن بیرحم است.